"an independent online kurdish website

اخیرا مطلبی، زیر عنوان “هویت خواهی یا هویت زدایی؟ پاسخی دیگر به تفرقه افکنان” از شاعر هم میهن آقای محمد جلالی چیمه (م.سحر) خواندم. برای من تعجب آورنیست که ایشان کاسه از آش داغتر شده اند.dr_golmerad_2011

ما کردها یک مثال تلخ داریم که گوید: “من از فارس و عرب و ترک ناسیونالیست دلخورنیستم، بلکه من ازکرد به فارس شده و عرب شده و ترک شده بسیار دل خورم”. یعنی من ازقانعی فردها بیزار نیستم ازافکار جاه طلبانه آنها بیزارم. این پرمسلم است که ملتهای حاکم، از برتری طلبی و آقائی خود بر دیگر ملتها، دفاع می کنند، از بین بردن این شیوه تفکر و عمل قرون وسطائی غیر ممکن نیست، اما آسان هم نیست و بسیار سخت است. چیزیکه برای من تعجب آور است بعضیها برای منافع خویش چه درحال ویا آینده باشد، حق مسلم ملت خودرا زیر پا می گذارند و آنطور که اشاره شد، کاسه از آش داغ تر شده و می شوند. بهر حال مطلبی که آقای چیمه نگاشته اند، خیلی ناسیونالیستی است. بر عکس، افکار ایشان که می خواهند جلو تفرقه افکنی را بگیرند و این کار درستی است، اگر واقعیت داشته باشد وقصد عوامفریبی درکار نباشد. در حقیقت نگارش مطالب او بسیار دشمن تراشانه و تحریک آمیز است. من بر عکس ایشان و خیلی از ناسیونالیستهای کور، هیچ ملیتی را دشمن نمی دانم و فقط آرزو دارم، به آن اندازه یاد بگیریم که بحق مسلم خویش قانع باشیم، نه بیش و نه کم. بنا براین آنچه که آقای چیمه دیگران را محکوم به تفرقه افکنی می کند، با تأسف، بدون آن که متوجه شود، تفرقه افکن درجه یک، نوشته های تحریک آمیزخودش است. هرکسی مطالب اورا بخواند کاملا متوجه خواهد شد که چه کسی تفرقه افکنانه می اندیشد و یا چه کسی ناسیونالیست است؟ بهمین دلیل من وقت خودرا صرف می کنم که مطلبی روشنگرانه بنویسم. درد ناکتر و غم انگیزتر از همه آنست که گویند خود این ادیب و هنرمند ایرانی، آذری نسب است، من در حقیقت نمی دانم ازکدام شهر آمده است؟! درواقع من برای نمونه، فریناز عزیز که درتهران و از والدینی تهرانی بدنیا آمده و نظیر اورا قلبا می ستایم که باتمام وجود علیه نابرابریهای فرهنگی خلقها مبارزه می کنند. در هرحال بقول صادق هدایت: “من از برهنگان تن فروش بیزار نیستم، از پوشیدگان شرف فروش بیزارم”. فکر نمی کنم مقام و موقعیت به آن اندازه ارزش داشته باشد که انسان روشنفکر برای آن شرف تاریخی خود را زیر سئوال ببرد! من باور دارم که این عزیز و ادیب، نه اینکه واقعیت را نمی نویسد، بلکه از دیکتاتورها و حتا از ناسیونالیستهای کور و افراطی که به ریش خوداو می خندند و درنهان وابستگان به ملیتها را نیزبه مزاح می گیرند، دفاع می کند. اگر آذری بودن او درست باشد، بدبختانه، حتا نسل دوم آنها هم با لهجه افتخارآمیز آذری حرف می زنند و نزد بخش ناسیونالیست خلق فارس همان، “ترک آذری” و “تجزیه طلب است”. بهر صورت اگر اینطور باشد، معلوم می شود که او نه ازفرزندان ستارخان وباقرخان است، بلکه ازنوادگان حسن تقی زاده، مراغه ای وامثال است! نمونه ایشان دردیگر خلقهای اقلیت؛ نظیر کردها، بلوچها، عربها، ترکمنها و غیره تک تکی در میان فئودالها وجود دارند که خلق خودرا به شغل و مقام می فروشند. آقای چیمه درمقاله خود، نام یک سری ازشاعران و هنر مندان و سیاستمداران آذری تبار را ردیف کرده است که به فارسی نگاشته اند، اما نامی ازنسیمی شاعرمردمی آذربایجان قرن 14 میلادی که اشعارش همه تا آنجاکه من می دانم، به زبان آذری بوده و خیابانی، حیدر عمو اوغلی، ارانی و غیره در اوایل قرن بیستم میلادی را نبرده اند. آنها هم از شعرا و سیاستمداران و نویسندگان آذری بوده اند. او می خواهد بدین ترتیب به زبان فارسی درمیان اقلیتهای ملی رسمیت بدهد. بعلاوه آقای جلالی چیمه خود خوب می داند که این شاعران و هنرمندان و حتا سیاستمداران آذربایجانی، به غیر ازمدرسه فارسی، مدرسه ای به زبان مادری را طی نکرده و نگذرانده اند ومجبور بوده اند که درسایه دیکتاتوران به فارسی خلاقیت خود را ارائه دهند، زیرابنا به تئوری رضاخانی فقط یک زبان درمدارس تدریس می شد و نه دیگر زبانها و آن زبان حاکم بود و یابرخی ازآنها فرصت طلبانی بوده اند، مانند آقای تقی زاده و مراغه ای ذکر شده و غیره که مقام و منزلت و نام برایشان مهم تر از ملیت و هویت خود بوده است. دقیق بهمین دلیل همه خلاقان مجبور بوده اند که به زبان فارسی بنویسند و اکنون ما نیز مجبوریم به این زبان باهم مکاتبه کنیم و یا مطالبمان را بنویسیم. درهر صورت آنکه مفهوم دمکراسی و برابری را متوجه شده باشد، خواهد فهمید که ملیتهای دیگر فقط حق مسلم خود را می خواهند نه ادغام شدن در ملت حاکم. گرادعا می کنم که هم میهن عزیز آقای چیمه دمکراسی را واقعا نفهمیده است و یاعمدا نمی خواسته و نمی خواهد بفهمد، بجا است. زیرا الفبای دمکراسی، داشتن حق آزادی زندگی و حفظ فرهنگ است و هرانسانی حق دارد زبان و فرهنگ و شیوه اداره زندگی خود را خود تعیین کند و در دست گیرد. اما او این را نمی خواهد. اوباور دارد با زورهم شده باید همه فارسی یادبگیرند و این همان کاری است که رضاخان، اتاترک و رشید عالی گیلانی درفکرش بودند که موفق نشدند. ما درقرن بیست و یکم باید یاد بگیریم که انسانها بایستی فرهنگ و زبان خود را پرورش داده و حفظ کنند و حقوق برابر رعایت شود. آنگاه می توانیم در صلح و آرامش درکنار هم زندگی کنیم. گربا آن شیوه تفکرکه همه باید ازخلق حاکم تابعیت کنند، بمانیم، بایدپرداخت قیمت گران تیکه پاره شدن مام میهنمان رابجان بخریم. به این جملات تحریک آمیز و احساسات برانگیز آقای محمد جلالی چمیه (م. سحر) توجه کنید: “شمابا ویران کردن ایران به دنبال سعادت و شکوه وجلال برای کدام دیارید؟ شماکه به مام میهن خودتان دهن کجی می‌کنید و برای بردن سهم شیرِ خود با کارد به بریدن پستان گاو مشغولید، …”! آقای چیمه، دمکراسی این مطاع انسانی را قصدا زیر پا می گذارد که فقط احساسات مردم را، زیرنام “مام میهن” بر انگیزد. معلوم است که همه زادگاه خودرا دوست دارند و برای مثال من که جز قلمم هیچ نوع دگر اسلحه ای را دردست ندارم، دلم برای زادگاهم لک زده است. اما این آقایان دیکتاتوران مرا از زندگی در زادگاهم محروم کرده اند و وحشت دارند که من نوعی با مردم داخل میهن در تماس مستقیم باشیم. آقای چیمه عزیز، ایران فقط تهران، اصفهان و شیراز نیست، بلکه اکثریت مردمان ملتها در خارج از این سه شهر زندگی می کنند. ما برای آبادانی میهنمان مانند؛ سیستان، بلوچستان، خوزستان، کردستان، آذربایجان و رفاه عمومی در آن سر زمینها مبارزه می کنیم. اگر درکشوری اکثریت انسانها درآزادی و رفاه نباشند، آقای جلالی چیمه از کدام مام میهن حرف می زند؟ مام میهن و زادگاه، زمانی برای هر آدمی مقدس است که در آن سرزمین خوشبخت باشد. احتمالا منظور آقای چیمه از مام میهن، برای عده قلیلی که صبحانه را درتهران می خورند، ناهاررا در پاریس وشام را درلندن صرف می کنند، باشد. اما اکثریت زحمتکشان حتا به اندازه کافی امکانات ندارند که به بچه هایشان عرضه کنند واین آزادی را ندارند که به زبان مادری آموزش ببینند. دراینجا مام میهن دردرجه دوم اهمیت قرار می گیرد. البته انتظار زیادی است که من نوعی ازآقای م. سحر، شاعر و ادیب، داریم. او در واقع به دنبال یک مشت محکم و آهنین است که خودش اگر عمر باقی بماند، بالا ترین شغل وزیر فرهنگش بشود یا رئیس مرکز آموزشی در یک استان که از نظر فرهنگی و سیاسی قادر باشند مسئله ناسیونالیست افراطی را دیکته کنند!!

آقای چیمه در ادامه مطالب “گهربارش” می نویسد: “مقاله ای که آشکارا به تبلیغ افکار غرض آلود و تفرقه افکنانۀ پان ترکیست ها و سایر هم پیمانان قوم گرای آنها می پرداخت و در حقیقت حاوی همان سخنانی بود که سالها در سایتها و رسانه های وتلویزیون های تجزیه طلبان نوشته و گفته می شود و البته کسی جزخود آنان نمی خواند”(!) بله کسی جز آنان نمی خواند! یکی از مشکلات همین برتری طلبان آنست که فکر می کنند، کسی واقعیت را نمی خواند و نمی بیند! من ازخودم می پرسم که حد اقل آقای چیمه آن را می خواند و آن مطلب به آن اندازه ترس توی دل ایشان و امثال انداخته است که وحشت زده این نقدرا نوشته اند که سراپا احساسات بر انگیز است. بهرحال شاید مقلدین نخوانند اما حد اقل رهبران آنها، یعنی آخوندها باید بخوانند. بعلاوه من رک و راست از آقای چیمه “ضد تفرقه افکنی”، اما در واقع تفرقه افکن اصلی، می پرسم که چرا گروهی از انسانهای ترک آذری، کرد، بلوچ، عرب و ترکمن اصلا درنظر دارند ازایران جدا شوند؟ چرابرای مثال آلمانیها، فرانسویها و ایتالیائی های سویس از آن کشور جدا نمی شوند که به کشور مادر بپیوند؟ وضع اقتصادی کشور اصلی آنها بد تر از سویس هم نیست! جالب اینجا است، من چنین پرسشی را از زنده یاد، دکترداریوش همایون، وزیرسابق اطلاعات و جهانگردی زمان شاه کردم. ایشان درحضور جمعی از هم میهنان، به من گفتند: “آقای دکتر، شما مردم ما را با مردم سویس مقایسه می کنید”؟ این عین پاسخی بودکه ایشان به من دادند. من مجددا دربحث با ایشان گفتم: چرانه؟ زمانی که شما وزیرمملکت بودید بنده گروهبان ارتش بودم، تازه من یک درجه از خیاطی بالا تر آمده بودم و با ماهی 273 تومان حقوق بگیر دولت شده بودم، اکنون دارم با وزیر سابق یک دولت و رهبر فعلی سیاسی یک حزب درباره سرنوشت آینده مملکت چندملیتی ایران صحبت می کنم. آقای دکترهمایون اگررژیم دیکتاتوری محمد رضاشاه وحکومت قرون وسطائی کنونی کوچکترین امکان تعلیم و تربیتی آزاد را به مردمان ملتهای ایران می دادند و بدهند، بدون شک مردم ما پیشرفته تر ازمردم اروپا، آمریکا و این سویس می شد و می شود. ببخشید آقای دکتر بنده نوعی اکنون هم چیزی کمتر از اکثر اروپائیان و سویسی ها نداریم و مبارزه می کنیم و مایلیم سیستمی درایران بوجود آید، تا اکثر جامعه ای که روی طلای سیاه خوابیده اند، قادر باشند از حقوق کامل خود استفاده کنند. ما می خواهیم جلو بابک زنجانی ها و صادق محصولی ها را بگیریم که بیش از این مملکت ما را غارت نکنند.

من خیلی مایلم بخشهائی ازمطلب هم میهن عزیز آقای چیمه را که اکثر احساس برانگیز و کم محتوا است با کامنتی یا نقد و تفسیری از خود بنویسم. اگر چه تبلیغ برای مطلبش است، اما قضاوت را می گذارم برای خوانند گان بی طرف و محترم. او می نویسد: “در این روزگاران آشفته وسیاه که ملت ما (همه اقوام) دراسارت استبداد دینی به سرمی‌ برد و با هزار و یک بدبختی ناشی ازحکومت بیدادگر ملایان دست به گریبان است، آیاهرگز به خود گفته‌اید که روش شما نه انسانی ست ونه قوم خواهانه ونه ایراندوستانه؟” ببینید عزیزان، آقای چیمه نمی تواند بگوید که این مطلب رانا آگانه نوشته است. اوخوب هم می داند که چه نوشته ومی نویسد. آقای چیمه بهترمتوجه هستند که رژیم جنایتکار فعلی فرزند خلف کسی است که شب خواب می دید حضرت ابوالفضل دست بریده، هنگامی که از اسب می افتاده دستش را گرفته است و یا باتوصیه مستشاران آمریکائی اکثر کمونیستهارا می کشت، سوسیال دمکراتها را زندانی می کرد و لیبرالها را از مملکت فراری می داد، اما در مساجد را باز می گذاشت و زیر نظر ساواک اجازه می داد، سیصد هزار ملا و آخوند علیه او حرف بزنند!! آقای چیمه دراین مقاله طوری حرف می زند که گویا رژیم پیشین نسبت به انسانهائی که هیچ گناهی نداشتند، جز اینکه مسئله برابری رامطرح می کردند، رحم و مروت نشان می داده. باید اعتراف کرد، آقای چیمه دریک نکته درست می گوید استبداد دینی به آن اندازه بر مردمان ملتهای ایران فشار آورده است که اکثر مردم ساده آرزوی بر گشت رژیم پیشین را دارند. مسئله، بد بهتر است ازبدتر، صدق می کند. همین است که فرصت طلبان و نان به نرخ روز خورها، برای پستهای وکالت و وزارت و دیگر مشاغل چرب، دندان تیزکرده اند. برای این حضرات وازجمله احتمالابرای آقای چیمه نیزمهم نباشدمردمان ملتهای ایران در زیرحکومتهای استبداد(دینی وغیر دینی) چه خواهند کشید! دوستان خود قضاوت کنند. من هرگزنمی گویم که آقای چیمه مفهوم فدرالیسم رانفهمیده، امااو بخوبی می داند که این واژه سیاسی جدید برای اکثر مردم از ملت حاکم نا مفهوم است. بهمین دلیل از این نکته سوء استفاده می کند و می نویسد:

این روز‌ها کسانی ازمساوات زبانی دم می زنند و خواهان «فدرالیسم برای ایران» اند که زمینه‌های ذهنی وفکری آنان همگی ـ با مختصر تفاوت‌هایی به لحاظ شدت وضعف یاافراط و تفریط ـ بر تئوری‌های شناخته شدۀ «ملت سازی» در دوران جدید بنا شده است”.

متأسفم که بگویم آقای چیمه آگاهانه تعریف واژه های سیاسی قبیله، قوم و ملت را یا نمی داند و یا قصدا نمی نویسد. چرا؟ برای اینکه خوب می داند، اگر بنویسد دستش رو می شود. هرکدام ازاین واژه هاتعریف جامعه شناسانه خودرا داردکه من دریک سخنرانی، درفنلاند و هیلسینکی در یک کنفرانس گفته ام و درروزنامه هانیز آمده بود. اگر ازخوانندگان ارجمند، کسی آن راندیده است، حتما درصورت علاقه بنویسند، من تقدیم حضورشان می کنم. آقای چیمه عزیز، تعریف ملت را هیچ کسی نمی تواند بسازد، بلکه این یک تعریف علمی و سیاسی دارد که ازقرن 18میلادی به این سوی وجود دارد و اولین ملتی که برای این حق مبارزه کرد، لهستانی ها بودند. آقای چیمه مسئله ای را در زیر مطرح می کند، شاید هم باور او باشد، اما من فرض می کنم کسیکه ادیب باشد و چنین مطلب سیاسی را بنویسد، حتما باید بداند وآگاه باشد و بی مسئولانه چیزی برای عوامفریبی برروی کاغذ نیاورد. در هر صورت ایشان گفته اند: “چنین طرز فکری خواه و نا خواه به باوری می ‌انجامد که بر مبنای آن: این سرزمین «مصنوعی» به واسطه تسلط و برتری زورمدارانه یک «قوم» یا«ملت غالب» (که آنرا نخست «قوم فارس» وسپس «ملت فارس» خوانده‌اند) اداره می ‌شود. و این تصور را نزد آنان بدل به یک دُگم نظری می کند که بر طبق آن گویا: «قوم یا ملت» غالبی زبان وفرهنگ خودرا به سایر«ملت‌ها» تحمیل کرده و «زبان وفرهنگ» آن‌هارا به زور نظامی و سیاسی از میدان به در کرده است. این است لُبّ و چکیدۀ مفهوم واژۀ «کثیرالمله!»” آقای چیمه درسش را نسبتا خوب آموخته است. اما او بسیار خوب هم می داند، آنچه که خود نوشته است درست است. احتمالا خجالت بکشد که اعتراف کند، در گذشته دیکتاتوران رضاخانی بازور، زبان خلق حاکم را برای دیگرملیتها دیکته می کردند. بهر حال او به تکاپو افتاده چیزی علیه واقعیت بنویسد! بنده در اوایل مطلبم نوشتم که هر واژه ای مفهوم و تعریفی دارد، اگر ما عوام فریبی را کنار بگذاریم و واقع بین باشیم، باید چیزی علیه تعریفهای علمی ننویسیم. خیلی ساده، من کردهستم و دارای فرهنگ و زبان و ادبیات و شعر ویژه ای ام که آقای چیمه و امثال آن را نمی فهمند و یا یاد نگرفته اند. بنا به تعریف درست ملت و قوم، من با ملت فارس دارای تفاوتهائی هستم، امادریک سرزمین که باهم مشترک هستیم، زندگی می کنیم. اگر واقعا تفرقه افکن نباشیم و برتری طلبی را کنار بگذاریم، می توانیم بطور برابر از همه نظر مانند همه کشورهای چند ملیتی جهان با هم زندگی کنیم. هم میهن گرامی آقای چیمه عزیز، باید نخست عوامل تفرقه را ازمیان بر داشت و مطالب تحریک آمیز را ننوشت و حقوق برابر را رعایت کرد، بعد از آن، اگر بازهم کسانی بودند که تفرقه افکنی راتبلیغ کردند، آن زمان است که بگوئیم حالا چرا؟ نه حدس وگمان بزنیم وتفسیر کنیم و فدرالیسم را برای عوام به “تجزیه طلبی” معنی کنیم! این کار تفرقه افکنانه است. آن کسی که مرتب توهین شنیده است و در سر زمینش به او اجازه نداده اند به زبان مادری خود آموزش ببیند. یک کارخانه تولیدی در مناطق او پیدا نمی شود و اورا مجبور می کنند برای یافتن شغلی به شهرهای بزرگ، دارای کارخانه برود. شما چه انتظاری از چنین شخصی دارید که مانند دیگران، ناسیونالیست دو آتشه نشود. اگر واقعا شمای نوعی ضدتفرقه هستید، باید گامی دراین مسیر هم بردارید. نه این چنین جملاتی را بنویسید و اقلیت کوچکی را علم کرده و توهین کنید. این جمله خودتان راملاحظه کرده و ببینید چه کسی تفرقه اندازاست: “آن‌ها به نام «عنصرترک» درپی ساختن و فابریکاسیون (تولید صنعتی) «ملت خالص ترک» درایرانند”. ازاین جمله بوی تعفن نه فقط تفرقه افکنی، بلکه دشمنی برمی خیزد. پس آقای چیمه می تواند خود ازدشمن تراشان و تفرقه افکنان باشد، یعنی هر کسی از گفته های اوتابعیت نکند، “تجزیه طلب” است! جمله احساسات برانگیز زیر را بخوانید: “آن‌ها انسان ایرانی آذری رابه تنها بهانه گویش ترکی ازهمه گذشته او و از هویت تاریخی و مدنی او و از میراث اجداد و نیاکان او جدا می‌خواهند”.

آقای چیمه می تواند شاعر و ادیبی برای فارسی باشد اما درمسئله تعلیم و تربیت بسیار ضعیف اند و دراین مقاله هیچ مسئولیت یک روشنفکررا رعایت نکرده اند. او هویت انسانی را با بی مسئولیتی زیر سئوال می برد. یعنی او می خواهد چند نسل فدا شوند، اما زبان فارسی خالص بماند! این رانمی گویند پان فارسیسم؟! ولی اگرحق مسلم خودرا بخواهید متهم می شوید به پان ترکیسم و پانهای دیگر! در جای دیگر دست نژاد پرستی خود را رو می کند و می نویسد: “زیرا کوششهای بد سگالانۀ آنان که مبتنی بر یک ایدئولوژی شبه مدرن ‌نژاد پرستانه واردتی یعنی پان ترکیسم است (که نظر به اتحاد ترکان جهان دارد) با هدف «فارسی زدایی ازمردم کشور ما» درپی« ترک خالص» ساختن از ایرانیانی ست که گویش آذری تنها یکی از ابعاد هویت فرهنگی و تاریخی آنان است”. نه، آقای چیمه عزیز، تنها زبان نیست که عده ای می خواهند ملتشان از ایران جدا شود، بلکه دیگر برخوردهای فرهنگی و اقتصادی و اجتماعی هستند که اگر بخواهم درباره آنها بنویسم مثنوی هفتاد من خواهد شد. بهر حال احتمالا شما عزیزم و بیشتر ناسیونالیستهای برتری طلب همه مسایل را نمی تابید و می خواهید همه زیر یک پرچم و زبان مشترک جمع شوند و تابع مطلق باشند. این را “فارس خالص” نمی گویند، بلکه می گویند یک دیکتاتوری جدید با روشی مستبدانه!

نکات دیگری هستند که نیاز به نقد و درج دارند. اما ازآنجا که نمی خواهم بیش از 5 صفحه باشد در همینجا کوتاه می آیم. اگر خوانندگان ارجمند علاقه نشان دادند حتما بقیه مقاله را باهم بررسی خواهیم کرد.

هایدلبرگ، آلمان فدرال 25.6.2015

دکتر گلمراد مرادی

dr.g.morad41@gmail.com

من حیفم آمد این مطلب هم میهن بسیار عزیز و مبارزم آقای سیروس ملکوتی را در پایان این مقاله نیاورم که همه عزیزان خواننده از آن بی خبر بمانند.

هشدار به رفقای مبارز کردم ؛

مدیریت بحران افرین در اپوزیسیون پس از انواع تلاش برای ایجاد گسل میان ملیتهای ایرانی با طراحی تفاوتها میان فارس و کرد و ترک و عرب و بلوچ و وادرات زبان رفتاری لمپنیزم بدان حال چندیست خود را متوجه کرد و کردستان نموده است و سعی دارد به تفاوتهای نظری و تشکیلاتی ابعادی دشمنانه بدهد . و برای توفق خود از دو نیروی مخرب امداد میگیرد . نخست ؛ لمپنیزم رفتاری و دوم اختلافات طبیعی سیاسی و تبدیل ان به زبان دشمن خویی . باید هشیار بود و اجازه نداد این شیوه پنهان اطلاعاتی قادر گردد زبان رفتاری مبارزان گردد.

س. ملکوتی

نویتـرین هەواڵ و بابەت


فارسی