این روزها برخی ازاحزاب سیاسی که نمایندگی حقوق مردم را، می خواهند جدی تر بگیرند و در راه اتحاد و همبستگی برای گرفتن این حقوق گام بر دارند، سوژه ای شده که راست گرایان و برتری طلبان به میدان آیند و بی جهت سینه چاک کنند.
واکنش آنهابرای ما مردمان وابسته به خلقهای غیر حاکم در ایران طبیعی و عادی است و نباید زیاد جدی گرفته شود. در واقع، ناسیونالیستها و جنگ طلبان نمی خواهند به این سادگی برابری و عدالت که این احزاب اولین گامهارا می خواهند درراه آن بردارند، رعایت شود و یا آنها نمی خواهند از آقائی دیکتاتوران چشم بپوشند.
حالا فرق نمی کند این دیکتاتوران خودی باشند یا غیرخودی. چون اکثر این حضرات به حکومت دیکتاتوری عادت کرده اند. آنها می خواهند همیشه یک چماقی بالای سرداشته باشند، ولی دستشان برای غارت مملکت و آقائی بردیگر ملتهای زیرسلطه باز گذاشته شود. اگر از همه اینها بگذریم، حقیقت امر آن است که برخی برای چنین کاری تعیین و موطف شده اند، که دیگران را فقط سرگرم نمایند و یا با هیاهو و نوشته ها وتفاسیر غلط، افکار انسان های دمکرات را از واقعیت منحرف کنند.
نمونه آنها درسطح سازمانی برای مثال حزب کمونیست کارگری وحکمتیستها هستند. اینها زیر نام چپ رادیکال تا آنجا که من اطلاع دارم، باراست ترین راستها همکاری نزدیک دارند. متأسفانه بسیاری حتا ازروشنفکران نیز آنها را معیار کمونیست بودن قرار می دهند و این کمی بی انصافی است. در سطح افراد رامی توان، آقای بابک امیرخسروی و هم کیشان آو درمیان ملتهای ایران و بویژه ملت حاکم، دانست.
البته کمی دور از انصاف است، اگر ما شهامت و صداقت انسان ها و شخصیتهای دمکرات وحقوق دانی، مانند خانم شادی صدر،آقای سیروس ملکوتی، آقای دکترحسن نایب هاشم، آقای حنیف حیدرنژاد و صدها انسان دمکرات و آزادیخواه نظیر آنهارا نادیده بگریم. آرزو دارم تعدادشان در این راه بیشتر و بیشتر شود، آن زمان است که با اطمینان می توان گفت: برتعداد آگاهان و روشنفکران و صلح طلبان افزوده شده و در نتیجه، جلو این بدبینی ها گرفته می شود. این افراد و شخصیت های دمکراتیکه نه فقط واقع بین هستند، بلکه علیه برتری طلبی و حاکمیت یک ملت بردیگر ملتها، شدیدا مبارزه می کنند و می کوشند سند و منطق را در رأس کارهای سیاسیی و حقوق بشری خویش قرار دهند که نگارنده سعی می کند در دنباله این مطلب به پاساژهائی از نوشته های برخی از آنها اشاره نماید.
آن گونه که اکثرخوانندگان عزیز اطلاع دارند، درماه های گذشته توافقنامه ای ازطرف دوبخش از دو حزب معروف کردستانی برای همکاری و نزدیکی بهم امضاء شده است و این در تاریخ جنبش ملت کرد، می تواند کم نظیر باشد. معیار بنده کرد ایران برای کم نظیربودن آن، کنش و واکنشی است که راستگرایان وناسیونالیستهاو برتری طلبان، به این واقعه نشان داده اند. زیرا هیچگاه به این اندازه، خون این حضرات دیکتاتور طلب بجوش نیآمده است که علیه اتحاد برخی از احزاب ملتهای غیر حاکم برخیزند و حتا بیانیه بی پایه و اساس صادر کنند. این عمل را درواقع باید به فال نیک گرفت که رهبران دیگر احزاب کردی رابیشتر بیدار می کند و باوصف اختلاف عقاید و درصورت اتحاد همه برای یک موضوع مشخص مثلا کسب حقوق مساوی و حق تعیین سرنوشت ملتها که همه با این نکات بی تردید موافق اند، می تواند بدون شک اثر مثبت تری داشته باشد و این به سود ملت کرد است. اکنون ببینیم در این بیانیه ها چه آمده است و چرا راست گرایان به یک جنگ روانی یا هیستریک دست زده اند؟ هم ولایتی عزیز و با منطق ما آقای ناصر ایران پور مطلب بسیار جالبی در مورد یکی از این بیانیه ها که توسط آقای بابک امیر خسروی نگاشته شده است، به قلم کشیده اند و آن را به درستی و با منطق نقد کرده اند که ما از جمله به آن می پردازیم.
آنگونه که همه خوانندگان ارجمند اطلاع دارند و واقعیت عینی به ما می گوید، تحولات ژرفی در سطح جهان به وقوع پیوسته است و اکثر باتفاق مردمان جهان و بویژه مردمان کشورهای دیکتاتور زده دیگر نمی خواهند مانند پدران خود ازحقوق خویش چشم بپوشند و فقط به زنده ماندن ادامه دهند. بدین ترتیب اگر آگاهان فقط حقوق حقه خویش را طلب کنند، راستگرایان به وحشت می افتند و از جمله مدخل چنین توافقنامه ای را بدون رعایت پرنسیپ روز نامه نگاری و رعایت عرف انسانی و در واقع به غلط برای رسیدن به هدف ویژه ای و بسود خود تفسیر می کنند. اگراین بیانیه های بی اساس فقط برای خود بود، دیگر هیچ نیازی به پاسخ گوئی نمی داشت.
این ها با سرهم بندی کردن یک مشت دروغ، احساسات مردمان عادی را بر می انگیزند، لذا سکوت جایز نیست و باید واقعیت را برای انسانهای پاکدل روشن کرد. آقای ایران پور بدرستی می نویسد: “آنها (دوحزب سیاسی) ضمن تأکيد برمفاد “توافقنامه”، تصريح نمودند که درهيج جای “موافقتنامه”ی مشترک آنهاسخنی از استقلال نيامده و درپی آن نيز نبودهاند. آنها ـ همانطورکه در”توافقنامه” نيز آمده است ـ خواهان تحقق خواسته های کُرد در چهار چوب ايران فدرال، سکولار و دمکراتيک بودهاند و هستند”.
اما آقای بابک امیر خسروی، فقط می خواهد روی حرفش یعنی ضد توده ای بودن خود بایستد و در عین حال او و هم فکرانش روی ساقه درخت ملانصرالدین بنشینند و آن را ارره کنند، و الی زمانی که همین آقای امیر خسروی بعنوان زاده آذربایجان و عضو کمیته مرکزی حزب توده ایران، از اولین امضاء کنندگان تز خلقهای ایران و حق تعیین سرنوشت برای ملتهای ایران بود، هیچ اعتراضی در آن زمان به این تز نداشتند که اکنون به ضد آن تبدیل شده اند. البته هر کسی آزاد است که گذشته خودرا نفی کند، آنگونه که برخی از هواداران زنده یاد دکتر مصدق کرده اند.
در هرصورت، من تاکنون از این آقای امیر خسروی نشنیده و نخوانده ام که او بغیر از ضد توده ای و ضد کمونیست بودن، در مورد ملیتها چیزی گفته باشد واعتراف کند که دراین زمینه “اشتباه” کرده است وهویت آذری بودن خودرا نفی کند و بگوید: الده بابا چه می گید من فارسم، منتها لهجه غلیظ آذری داری دیگه! من از حضور آذربایجانیان عزیز عذر می خواهم که مجبورم این جمله را از آقای امیرخسروی، مقایسه ای و طنز مانند، نقل کنم.
بهر حال متأسفانه ایشان هر چه کوشش کنند که از زبان و ملیت حاکم دفاع کنند از بد شانسی، خود هنوز با لهجه غلیظ آذربایجانی فارسی حرف می زند! لعنت برود براین خودخواهی و جاه طلبی و یک دندگی که آدم را به این خواری می کشاند. درهرصور بطوری که واقعیت نشان داده و آقای ایرانپور نیز بر آن تأکید کرده اند که: “در اين “توافقنامه” چيزی گفته نشده که هزاران بار در ادبيات اين دو حزب منعکس نشده باشد. آيا بابک اميرخسروی اولين بار است چشم نازنينشان به چنين ترمهايی در يک سند مربوط به اين احزاب میافتد؟!! اين بسيار بعيد به نظر میرسد.
حال که اين بعيد بهنظر میرسد، چگونه است تاکنون لام تا کام چيزی نگفته، و اما اکنون، به اين شيوه به چنين اقدامی دست میزنند و برايش طومار نويسی میکنند؟! آيا اين گمان برانگيز نيست”؟ بنظر نگارنده این سطور، چرا، گمان بر انگیز است و انسان را برای این بیانات به شک و تردید می اندازد. زیرا این احزاب واقعا قصد تجزیه طلبی و یا استقلال را ندارند و تازه اگر هم آیندگان ملیتها چنین قصدی را بکنند، گناه کبیره نیست و هیچ با دمکراسی ضدیت ندارد.
من نمی دانم انسان تا چه اندازه ناسیونالیست و نا آگاه باید باشد که اینگونه به خشم آید و به سفسطه گری بپردازد. اگر به این پرسش متمدنانه آقای ایرانپور بر گردیم، برای گمان برانگیختنش از دوحالت نمی تواند خارج باشد: یا آقای بابک امیر خسروی خیلی پیر و افتاده شده اند و در انزوا گیر کرده اند و نیاز به تعریف و تمجید از جانب هم سن و سالهای راست و محافظه کار خود دارند که به عنوان بنیانگذار جمهوری خواهان، هندوانه زیر بغلش بدهند، لذا، ندانسته، چه نوشته و می نویسد! یا اینکه واقعا آگاه است و این چند سال آخر عمر را به امید وزیر و وکیل شدن (که همان درجه خود خواهی و جاه طلبی مطلق نطیر تقی زاده ها و نزیه ها و چند نفری از جامعه کرد را دارد)، باعث شده که این زحمت را به خود بدهد و بجای نام نیک در کنار حد اقل برخی از هم ملیتهای خود، مانند دیگر جاه طلبان لعن و نفرین بشنود. از بد بیاری، او حتا دیگر نزد شاهزاده رضا پهلوی هم شانسی ندارد، زیرا خیلی به راست زده اند. آقای ایران پور استناد می کند و می نویسد:
“آقای بابک اميرخسروی در هيستریای که بر عليه جنبش کردستان براه انداخته، همچنان آشکارا تحريف میکنند و سخن هيچ ناصحی را نمیپذيرند؛ در پاسخ به انتقاد آقای مهدی فتاپور و همهی آنانی که معتقدند که حرکت وی آب به آسياب جمهوری اسلامی ريخته است، باز تحريفانه نوشتهاند: “توافقنامه” آشکارا دم ازجدائی و تجزيهی ايران میزند و برای تحققِ آن، صريحاً دست بسوی محافل بينالمللی دراز میکند.” آيا آقای بابک امير خسروی اين بار نيز سهو نامسؤولانهای را از سر سهلانگاری و ندانمکاری مرتکب شدهاند و سوء نيتی نسبت به ايران و کردستان نداشتهاند”؟
همانطور که در اوایل اشاره کردم، می توانم با صراحت بگویم که آقای امیر خسروی با این سن و سال و تجربه فراوان بجز خودخواهی و جاه طلبی، نمی شود اورا ناآگاه به مسایل روز دانست. او خودش خوب می داند که این بیانات دروغ و سفسطه است و تحریک کردن جوانان علیه هم و وقت گرفتن و مشغول داشتن دمکراتها به پاسخ به این مهملات او. آقای ایران پور در یک بزنگاه مچ این “تئوریسین” سیاسی را می گیرد و می نویسد: “لازم به ذکر است که وی در پاسخ به مجری تلويزيون بیبیسی که میپرسد “آقای اميرخسروی، کجا چنين چيزی طرح شده است” میگويد که از مفاهيم بکار برده شده، میتوان چنين برداشت نمود! بنابراين، اين تنها يک استنباط غرضورزانه بيش نبوده است”.
من چندین سال پیش یک مقاله گویا به زبان آلمانی نگاشتم که در آن متذکر شدم که هر نقدی از دو فرد متفاوت از یک کتاب می تواند 180 درجه اختلاف داشته باشد که من این را گرایش ایدئولوژیکی می دانم نه بی طرفانه. اکنون آقای امیر خسروی هم بی طرفانه مسایل را مطرح نمی کند. اگر واقعا سفسطه نمی کرد بنده و صدها مانند بنده همراهش می شدیم. در این صورت من هم خطاب به ایشان می گویم: ببخشید آقای امیر خسروی اینجا یا شما اصلا مفهوم فارسی توافق نامه را درک نکرده اید، چون حداقل زبان فارسی زبان دوم برایتان است و کردی را هم نمی توانید بخوانید و یا متأسفانه، بقول دوست عزیزمان آقای ایرانپور غرض ورزی می کنید و الی مسئله سیاسی و آینده یک ملت را نمی توان با حدس و گمان و اینطور برداشت کردن از مفاهیم تفسیر نمود.
بنده که چندسالی از شما از نظر سنی جوانتر هستم، باید عرض کنم که واژه تجزیه یا جدائی ملتی از دیگر ملتها تحت شرایط و فاکتورهائی انجام می گیرد که مثلا اگر نا برابری اقتصادی، سیاسی و اجتماعی بین دو ملت بوجود آید که به جدائی آن دو ملت منجر شود. اطمینان دارم شما اینها را می دانید اما غرض ورزانه و یا خود خواهانه این را فرموده اید. یکی از این وبلاگ نویسها یا فه یسبوکی های محترم نوشته بود: “آخر برادری که بازور نمی شود”، حرفش بسیار درست است.
اگر دیکتاتوران خلق حاکم، تحمیل کنند که دیگر ملیتها باید با زور بعنوان شهروند درجه دوم زیر سلطه آنها بمانند اینکه نمی شود و کور خوانده اند! در اینجا من یک پرسش بسیار ساده از آقای بابک امیر خسروی و هم کسوتانش دارم و با اطمینان همه می دانند، مثلا چرا آلمانیها و فرانسوی هاو ایتالیائی ها نمی خواهند از سویس جدا شوند و بکشور مادر بپیوندند؟ بدون شک پاسخ این پرسش ساده را هم آقای امیر خسروی می داند و هم هم کیشان ایشان.
اما جاه و مقام و خودخواهی این اجازه را نمی دهد که آنها به واقعیت اعتراف کنند. من چند سال پیش همین پرسش را سر میز ناهار از مرحوم آقای دکتر داریوش همایون کردم. ایشان در پاسخ فرمودند: آخر شما مردم ما را با مردم سویس مقایسه می کنید؟ من با تعجب گفتم آقای دکتر همایون چه کسی مقصر است که شما این تفاوت را می بینید؟ بنده کشاورز زاده هیچ فرقی بین خودم با روشنفکران این کشور نمی بینم. ایشان سکوت کردند، نقل بمعنی. خوب آقای ناصر ایران پور در ادامه می نویسد:
“وانگهی، گيريم اين دو حزب و کل احزاب کردستان در پی استقلال باشند. مگر شيوهی بر خورد اين “بيانيه”، اين احزاب را از انجام چنين عملی برحذر میدارد؟! مگر نه اين است که اين “بيانيه” با پاسخ قاطعانه و راديکال کنشگران کردستان روبرو گشت؟ مگر نه اين است که عدهای را به سوی طرح مطالبهی رفراندوم نيز سوق داد؟ من تا اين مورد هيچ بيانيهای را از فعالان کردستان نديده بودم که چنين آشکارا و با نام و امضای خود چنين مطالبهای را طرح کرده باشند.
از اين نظر نيز بايد به آقای بابک اميرخسروی “دست مريزاد” گفت! دو “بيانيه”ی تحريکآميز اين چنينی، شايد حزب دمکرات و کومله را هم به جرگهی استقلال طلبان سوق دهيد! “تماميت ارضی” ايران مدافعانی چون شما داشته باشد، استقلالطلبان واقعی ديگر نگرانیای نخواهند داشت”! بنده نیز عرض می کنم که بدون شک افکار و عمل آقای بابک امیر خسروی به تجزیه ایران شدت می بخشد و ایشان احتمالا می خواهند از تئوری چرچیل انگلیسی دفاع کند. او با این عمل می خواهد خلقها توی سر هم بزنند و سیستمهای سود جو با دیکتاتوران خوب بتوانند قراردادهای اسارت بار ببندند.
این هدف و افکار آقای بابک امیر خسروی و امثال است. آقای ایرانپور مجددا می پرسد: “آيا وی به “تماميت ارضی” مورد نظرش خدمت نموده و يا خواسته يا ناخواسته به دشمنان وحدت مبارزاتی مردم ايران”؟ بنده عرض می کنم که شکی در آن نیست، اعمال آقای بابک امیر خسروی برعکس تمامیت ارضی ایران است و او بهمان تئوری ذکرشده تقسیم کن وحکومت کن خدمت می کند. من در اینجا می خواهم که جوانان عزیز و پاک دل بدانند نه قدرت طلبان، هر اتحادی باید آزادانه باشد و حقوق برابر رعایت شود و آن فقط در سیستم فدرالیسم تحقق پذیر است و بدون شک اگر این نکات ابتدائی رعایت شود، هیچ نیروئی قادر نخواهد بود مملکت را تجزیه کند. آقای ایرانپور در ادامه می نویسد:
“آيا وی توانسته است دو کنشگر کُرد را نسبت به اين دو حزب دلسرد کند و به جبههی مدافعان “تماميت ارضی” بکشاند، يا اينکه تعداد بيشماری از کنشگران مستقل و منفرد و منتقد اين احزاب را نيز بر ضد خود و به جانبداری از اين احزاب برانگيزاند؟ و آيا هيچکدام از اينها در راستای خدمت به امر مبارزه بر عليه جمهوری اسلامی و به “تماميت ارضی” ايران بوده است؟ من که ترديد جدی دارم”. بنده و صدها هزار از ملیتهای مختلف ایران همین پرسشها را داریم.
در هر حال اگر از همه مسایل مطرح شده بگذریم، آقای بابک امیر خسروی و همفکرانش وظیفه دارند نیرو و وقت دمکراتهارا بگیرند و در یک کلام به تفرقه بین فعالان شدت بخشند و بس. من واقعا حیفم می آید وقت و نیرو برای پاسخ به آقای امیر خسروی صرف نمایم. تنها انگیزه ای که مرا موظف می کند این مطالب را بنویسم، برای آگاهی بیشتر به جوانان غیور مملکت است که کلاه گشاد آقای امیر خسروی و “جمهوریخاهان ایران” به سرشان نرود.
اکنون نگارنده این جملات از همه هم میهنان محترم و صلح دوست تقاضا دارد و توصیه می کند که با دقت بیشتری به بیانیه و توافقنامه دو حزب توجه نمایند و همانند دمکراتهای ایران و از جمله کسانی که با شهامت و علنا مطالبی نگاشته اند، عمل کنند. خانم شادی صدر با نگرانی مطلبی نگاشته است که این گونه آغاز می شود:
” چه خوشمان بيايد وچه نيايد، اگربه دنبال تحقق دموکراسی وحقوق بشر درايران هستيم، نمیتوانيم حق تعيين سرنوشت را ناديده بگيريم. تحقق دموکراسی و حقوق بشر درد دارد، به جراحی سختی می ماند که شايد جای زخمش تا هميشه باقی بماند اما ناگزير است. در واقع تا چند غده بدخيم در جامعه ايران درمان نشود، صحبت کردن از هر دموکراسی در آينده ايران ناممکن است؛ يکی از اين غدهها، مساله حق تعيين سرنوشت و ديگری، مساله رهايی زنان است”.
بله، خانم صدر انگشت روی حساس ترین موضوع گذاشته اند و درست هستند، اگر واقعا ما درجامعه آینده ایران دمکراسی می خواهیم و علاقه داریم که ملتهای ایران در صلح و آرامش در کنار هم زندگی کنند، باید به مسئله حق تعیین سرنوشت توجه جدی بنمائیم و حقوق برابری برای زن و مرد نه فقط در کتاب قانون بگنجانیم، بلکه عملا باید در تعلیم و تربیت دخیل دهیم. خانم صدر در ادامه مطلبشان می نویسند: “اين در حالی است که حق تعيين سر نوشت ملتها، يکی از بنيادی ترين اصول حقوق بشر است که در منشور ملل متحد و نيز ميثاق بين المللی حقوق مدنی-سياسی به رسميت شناخته شده و دردوران پسا استعمار نيز همچنان لازم الاجراست”.
پس اگر کسانی برتری طلبانه و استعمارگرانه نیاندیشند و ملتهای ایران با زبان و سرزمین و رسم و رسومات و خواستهای مشترک اقتصادی و سیاسی و روانی زندگی می کنند، به رسمیت بشناسند، باید در جهان دمکراسی را بپذیرند و در کشور خود در آینده به قوانین و مصوبات بین المللی تن بدهند. اما متأسفانه، ناسیونالیستها و برتری طلبان هیچ نمی خواهند یک گام نیز بعقب بگذارند و مایلند با همان مشت آهنین و حاکمیت دیکتاتوری در یک ملت خواست خودرا بکرسی بنشانند. بنده بسیار شاد می شوم اگر علاقمندانی در مورد تعریف قوم و ملت می خواهند بیشتر بدانند، به آدرس زیر بنویسند که درتأیید حقوقی جملات خانم صدر و تعریف واژه ها بیشتر بعرض برسانم.
خانم شادی صدر در جای دیگر از مطلبش یک جمله بسیار جالب می نویسد و هر انسان نان گندم خوری به ایشان کاملا حق می دهد. او می گوید: “راستش فکر می کنم اگر من عرب يا کرد بودم و تا به حال، و با وجود همه بلاهايی که نه فقط در دوران جمهوری اسلامی بلکه از آغاز پروژه ايجاد دولت- ملت به زور سرنيزه رضاشاه پهلوی، به سر خودم و خانواده ام آمده، “تجزيه طلب” نشده بودم، با خواندن اين بيانيه حتما در صف مدافعان جدايی از ايران قرار می گرفتم.”
بله، زنده باد انسانهای باشهامت ودمکرات وآشنا باحقوق بین المللی. این جمله نشان می دهد که بیانیه جمهوری خواهان در واقع تحریک کننده تجزیه ملتها است و این را ما با تأسف ضایعه و شکستی برای نویسندگان محترم این بیانیه می دانیم. چرا کاری نکنیم که افراد ملتها را جذب نمائیم؟ اگر غرض ورز نیستیم چرا باید مطلبی بیان کنیم که همه از ما دوری کنند؟ مانند همینی که آقای امیر خسروی نگاشته اند.
هم میهن بعدی آقای سیروس ملکوتی زیر عنوان: “تجزیه طلبان حقیقی: اندیشه پردازان فرهنگ خودی و غیر خودی” مطالب هر چند در لفافه اما جالبی مطرح کرده اند که آرزو دارم دیگر هم میهنان متفکر ایرانی به آن با دقت توجه کنند. ایشان در این مقاله کوتاه می گویند:
“احزاب کردی شاید تنها احزاب سیاسی ومبارزاتی ایرانی باشند که رابطهء ارگانیک خودرا با مخاطبین خویش درداخل کشور نه تنها ازدست نداده بلکه درهنگامه های گوناگون مبارزاتی شواهدی را پیش روی نهادند که نشان می دهند که آنها قادرند سازماندهی مبارزاتی را مدیریت نمایند.”
بنده کرد به عنوان محقق که وابسته بهیچ کدام از احزاب سیاسی کردی نیستم، این جمله فوق را با وصف تمام محدودیتهائی که دیکتاتوران برای این احزاب ایجاد کرده اند، درست می دانم و کاملا تأیید می کنم که احزاب کردی واقعا تأثیر گذار برجامعه کرد هستند و می توانند در داخل مملکت در اسرع وقت علیه برخی اتفاقات ضد کردی، سازماندهی کنند و مردم را برای آگاهی و کسب حقوق خویش بسیج نمایند. آقای سیروس ملکوتی در ادامه مطلب و در ارتباط با سیاست ماندن در چارچوب ایران می گوید:
“براستی اگراین احزاب سودای استقلال از ایران را داشتند با دراختیار داشتن سکوی سخن و تبلیغ آن هم در این گسترهء جهانی چرا باید، بطور مثال، مبارزات زنان ایران و کمپین یک میلیون امضا را معرفی نمایند و برای آن در سطح جهانی حامیانی بیابند؟ چرا فقط از خود و از آرمان خود و از دادخواهی های ویژهء خود سخن نگفته اند؟”
منظور تریبونهای جهانی و بویژه تریبون کنگره سوسیالیستهای بین المللی است که برخی از احزاب کردی به عنوان مهمان درآن حضور دارند وحقوق مردمان ملتهای ایران و بویژه حقوق زنان را مطرح نموده اند واین شامل حال زنان فارس، آذری، کرد، بلوچ، عرب و ترکمن هم می شود. حرف ها و پرسش های بسیار بجا و درستی هستند. به هرحال ناسیونالیستها و بر تری طلبان فقط یک چیز می خواهند و آن یک دیکتاتور و حاکمیت خود است نه چیز دیگر.
آرزو دارم جوانان مملکت و بویژه جوانان ملت حاکم بیشتر با چهره این جنگ طلبان و تمامیت خواهان آشنا شوند. آقای سیروس ملکوتی پرسشهای بسیار جالبی از زبان این راستگرایان هم میهن مطرح می کند که تکرارش لازم و ضروری هستند. او می گوید: “نخست در هر نوبت دیدار وپرسش، پرسیدند: “آیا شما تحزیه می خواهید؟ آیا شما تمامیت ارضی را می پذیرید؟” و در نوبت اندیشدن خود، به قول دکتر نوری علا، به نیت خوانی پرداختند.
” و خود این پرسشها این گونه تفسیر می کند که دقیق نظر راستگرایان را منعکس می نماید این طرز تفکر این حضرات است. او می گوید: “طرح این پرسش جانگیر و بی پایان حقارت آور، حتی در انتزاعی ترین صحنهء بیان خویش تنها ترسیم تصوری ست عیان از تقابل فرا دست و فرودست، از خودی و غیر خودی؛ پرسشی جانگیر و تکراری که اتفاقاً با خود هم غیر خودی را از یگانه ترین های خودی می آفریند و هم زخمی ریشه ای از بیان و رفتار تحقیر آمیز را در ذهنیت عمومی برجای می گذارد.
” این نوع پرسشها فقط ازمغز وافکار برتری طلبان وناسیونالیستهای دوآتشه می توانند باشند والی کسیکه به دمکراسی باور داشته باشد، هرگز بخود اجازه نمی دهد این گونه پرسشهای تحقیر آمیز را طرح نماید. سیروس ملکوتی خیلی ساده می پرسد: “براستی مشروعیت پرسنده بر کدام وجوه تبیین کنندهء ملی قراردارد؟ آیا این زبان بیانگر هژمونی زبانی- فرهنگی ست که او را توان چنین جسارتی بخشیده؟ آیا اندیشهء مالکانه او بر هستی و پهنهء میهن است که همچون صاحبخانه ای با هم وطنان اش در مقام مستأجرین این سرزمین به گفتگو می نشیند؟” در ادامه ی این نوع پرسشها بر مسئله احساسات برانگیز خاک ومیهن و حفظ تمامیت ارضی برزبان این حضرات تکیه می کند و خودش این گونه پاسخ می دهد که همه عزیزان توجه کنند. او می گوید:
“بی شک پاسخ فرد فرد ما در واقعیت زندگی مان یک «نه» بیش نیست. تبعید و مهاجرت پنج میلیون ایرانی گواه بی اعتباری خاکی ست که در آن مرگ و ستم می روید. اما به چه دلیل برای آن خاک هنوزحاضریم جان بدهیم تا آن رابدست آوریم؟” پرسش بسیار بجائیست.
در اینجا من پاسخی برای آن دارم. در سال 1376 خورشیدی، دوست عزیزم دکتر اسماعیل خوئی درلس آنجلس کتابی زیرنام: “ازمیهن آنچه درچمدان دارم”، منتشر کرد که من به آن نام استناد می کنم و می گویم: این هم میهنان خارج نشین که دم از خاک وطن می زنند وبرایشان خاک مقدس شده است، به سادگی آن خاک را رها کردند و هرچه دار و ندار بود و هر چه داشتند درچمدانهایشان گذاشتند و خارج شدند.
جالب تر از همه، اکثر این خانمها و آقایان تا پای رشوه دادن هم برای گرفتن پاسپورت کشور محل اقامت رفتند که زودتر تابع آن کشور مهمان بشوند. از بد بیاری این خانم ها و آقایان بیشترین کارمندان این کشورها رشوه خوار نیستند. در هرحال آقای ملکوتی بدرستی می پرسند به چه دلیل اکنون برای آن خاک جان می دهند؟ پاسخهای ساده را گذاشته است برای خواننده گرامی، خوب بنظر من تکرار یکی از آن پاسخ ها، اگر متفاوت باشند در اینجا زیانی ندارد.
آقای ملکوتی عزیز این معلوم است که اینها برای آب و خاک هول شده اند، بدون آنکه آن آب و خاک را متعلق بخود بدانند، زیرا منافع از دست داده اند، آقائی از دست داده اند. یکی از این آقایان که من به شخص اورا می شناسم، به قول خودش مهندس بوده و شوفر دولتی و نوکر و کلفت در منزل داشته، اما در اینجا مجبور است در میدان بار فروشی، صندوقهای سبزی وگوجه فرنگی جابجا کند و بعدش هم نمی تواند آقائی کند بچه هایش هیچکدام نمی توانند فارسی حرف بزنند و خود نیز زبان کشور محل اقامت را نتوانسته یاد بگیرد.
این تازه از طبقه پائینی ها است. آن طبقه بالائی ها که در ایران وزیر و وکیل بوده اند و بر گرده مردم آقائی می کردند، اینجاها با وصف ثروت سرشار، تحویلشان نمی گیرند. کسی به آنها خر هم آب نمی دهد. اینها باید از “آب و خاک مقدس” حرف بزنند. تمامیت ارضی فقط برای چاپیدن مملکت در سایه یک دیکتاتور. ملتها و فدرالیسم موی دماغ آنهاست و باید با هر وسیله ای علیه تحقق آن مبارزه کنند!!
در جای دیگر از مقاله آقای ملکوتی آمده است: “تمامیت ارضی، بخودی خود، بیهوده ترین شعاری ست که این روزها سبب ساز این همه گسست گردیده است.” هم میهن گرامی آقای ملکوتی عزیز، تازه ما کردها به این هم قانع هستیم و برای حفظ تمامیت ارضی می کوشیم، بشرط اینکه حقوق مساوی در این تمامیت ارضی برای همه ملیتها باشد. درنهایت این جمله آقای ملکوتی که می گوید: “باید به فرمان هیاهو پروری و تداوم بی اعتمادی ها پایانی داد. در مراتب گوناگون از همپیمانی های سیاسی، و برای تبیین حقیقی داد خواهی های ما، باید میزمذاکره برپا گردد.” کاملا درست است، من از این مطلب صریح حمایت می کنم و بسیار بجا و بامنطق بیان شده. اگر واقعا ریگی درکفش نداریم، این گوی و این میدان. باید ازتشکیل کنفرانس و جمع شدن نمایندگان همه ملیتها دور میز مذاکره، پشتیبانی کرد.
هایدلبرگ، آلمان فدرال 25.9.2012 دکتر گلمراد مرادی
{jcomments off}