"an independent online kurdish website

کشوری کە از نوروز سال ١٩٣٥ با انتشار بیانیه‌ وزارت امور خارجه‌ (پرشیا)، ایران نامیدە شد، در طول تاریخ خود، آمیخته‌ای از تناقضات بنیادی اجتماعی – فرهنگی- سیاسی

 همراه‌ با بحران فکر و اندیشە بوده‌. مردمان این سرزمین از دیرباز  اندیشه‌ خود را از افسانە، خرافات و دین می گرفتند و  آیین سرچشمە درک آنان از جهان هستی بود که‌ انعکاس آن هنوز  در اندیشه‌، فرهنگ، زبان، ادبیات، هنرو سیاست پابرجاست.

 روشنفکرانی کە دور رضا شاە حلقه‌ زده‌ و برخی وزیر و تحصیل کرده‌ اروپا نیز بودند، در جهت متمرکزکردن قدرت سیاسی – اقتصادی  سعی در ساختن نوعی از اندیشە همگانی داشتند کە هستە اصلی آن در ایدە “خدا- شاە –میهن” خلاصە میشد و‌ بی شباهت به‌ اندیشه‌ یکسانسازی آلمان هیتلری نبود. رضاشاه‌ و این نخبگان، بدور از هر نوع  مشارکت مردم، یک شبە کشوری بنام ایران، ملتی بنام ایران، فرهنگی بنام ایرانی و زبانی برای همه‌‌ ساختند، کە تنها شامل زبان، فرهنگ، تاریخ و مذهب مردم فارس بود و دیگران به‌ یکباره حذف هویت،‌ تاریخ، فرهنگ و زبان شدند.

ایجاد کشور متمرکز حذف  حقوق دیگران در همه‌ زمینه‌های سیاسی، اجتماعی و ملی را به‌ همراه‌ داشته‌ و سرآغاز دیکتاتوری نوین و عمیقتر شدن بحرانهای پیشین و ایجاد بحرانهای جدید بود. چشم بستن بر واقعیتها، اوج ذهنیگرایی و دشمنی با واقعیات بود. حکومت رضا شاه‌ در برخورد با واقعیات  که‌ در خواستهای ملل غیر فارس تبلور یافته‌ بود، به‌ سرکوب روی آورد. مدرنیته‌ که‌ نخبگان پرچم آنرا برافراشته‌ بودند، باعث تغییر در روبنا و شکل و فرم لباس پوشیدن شد، اما سرآغاز فروپاشی همان سیستم نیز بود، که‌ در سال 1979 اتفاق افتاد.   

ایده‌های “ملت ایران”، “آریا تباران”،” فرهنگ ایران”، “میهن واحد”  که‌ به‌ بنیان تفکر برخی از نویسندگان، شاعران، نخبگان سیاسی، دانشگاهی ایران تبدیل شده‌ بود و بی شباهت به‌ ایده‌های هیتلر نبود از طریق ارگانهای نظیر اداره‌ معارف و فرهنگ، نهاد و ارگان فرهنگی، هنری، علمی، مطبوعات و رسانەهای دولتی و غیردولتی به‌ میان مردم برده‌ شد. بخشی از نخبگان کرد، آذری و دیگران ضمن انتشار کتب و مقالات در ایجاد این ” همسانسازی” سهیم بودند.

در زمان رضاشاە از بالا شروع به‌ همسانسازی شد، به‌ این امید به‌ پشتوانه‌ تاریخ و پیشینه‌ نامشخص به‌ ظهور ملت ایران و کشور شاهنشاهی منحصر در منطقه‌ بیانجامد.   قبل از رضاشاه‌ الکساندر یونانی (اسکندر مقدونی) در زمان تسلط بر سرزمین ماد و پارس(323-336 پ – م) تلاشی در جهت همسانسازی مردمان متفاوت این سرزمین  اعم از ماد و پارس و دیگران نمود، کە بە مانند تلاش حکومت رضا شاە و روشنفکران آن دورە عقیم ماند.  بهمن ماە ١٣٥٧ (١٩٧٩) با بروی کار آمدن حکومت اسلامی، خط باطل بر روی خیالبافی نخبگان سیاسی و ذهنی گرایان روشنفکر کشیده‌ شد و تفکر دینی نشان داد ریشە اصلی فکر و اندیشە مردمان این سرزمین بوده‌، که‌ نوعی از ناسیونالیسم، شونیسم و فاشیسم را در خود دارد و “رضا شاه‌ و خمینی” و دیگران تظاهر سیاسی و اجتماعی آن در زمان مشخص بوده‌اند و خاتمه‌ای بر آن متصور نیست، تا انزمان بنیان این اندیشه‌ دگرگون نشود.  

در این سرزمین هرچند اندیشمندانی چون محمد زکریا ڕازی، ابن سینا و دیگران در زمینە علم، فلسفە، ریاضی، نجوم، پزشکی و اندیشە غربی و اروپایی کوشا بودند، اما کماکان در دایرە اندیشه‌ آیینی و اسلامی غوطە خوردە و رە بجایی نبردند. ظهور حکومت اسلامی عمق تسلط اندیشە آیینی و مذهبی را عیان نمود بود کە هنوز ادامە دارد، هرچند دوری از دین بخصوص اسلام و بریدن از آن در جریان است.

حکومت اسلامی ایران، بسان حکومت رضا شاە و محمد رضا شاە بر اساس فرم غربی و با دخالت و نظارت آنان بنا شد کە اندک اندک ضرورت وجودی خویش را از دست داد و بە پایان خود نزدیک میشود و دیر یا زود دچار همان سرنوشت سیستم شاهنشاهی خواهد شد.

احزاب سیاسی در ایران کە قدمت ١٠٠ سالە و رنگهای متفاوتی دارند و ایدئولوژی رایج در جهان را یدک می کشند و ملی، کمونیست، سوسیالیست، لیبرال نامیدە میشوند، همە سرنوشت مشابهی در سال ١٩٧٩ پیدا کردند و بە نوعی خود را در خیزش اسلامی یافتند و بە دست همان حکومت اسلامی، راندە شدند. آنها فرزندان انقلاب بودند که‌ بلعیده‌ شدند.

 امروز در ایران سال ٢٠٢٢ هیچ تفکر و اندیشە سیاسی روشنی دیدە نمی شود، که‌ راهکار سیاسی منطبق بر گوناگونی در این سرزمین، جغرافیا، طبیعت و نیازهای مردمان آنرا در خود داشته‌ باشد. تفکرات سیاسی موجود بستر فلسفی نوینی را در خود ندارد و بر همان پاشنە تاریخی می چرخند کە مولد  انقلاب مشروطە، سانترالیسم رضا شاهی، جمهوری اسلامی بودند و “پیروزی – شکست” حاصل آن بود.

 آنچە در حلقە روشنفکری ایران کمترین جایگاە را دارد، انتقاد، بازنگری، روشنگری است. آنچە کمتر بدان پرداختە شدە است، نقد تفکر، اندیشە  مردمان این سرزمین از دیرباز تا به‌ امروز می باشد، کە خود را در وجود خدا، دین و فراتراز آن نشان می دهد. مردمانی کە رو بە آسمان دارند و بر روی زمین زندگی می کنند.

روشنگری در اروپا با اندیشیدن، تغییر در تفکر و اندیشە، گذار از دین کە قدرت سیاسی اجتماعی پیدا کردە بود، شروع شد و تغییر در اندیشە جامد و ماندگار الهی، تغییر در شکستن دگمها، تغییر در فرهنگ منجمد، تغییر در عادات و تقالید، تغییر در نوع  اندیشیدن و روی آوردن بە فلسفە و علم را به‌ دنبال داشت و بازتابی از وجود خدا و پیامبر نبود.

در این راە بسیاری گرفتار غضب کلیسا شدند و سر در گرو اندیشە خویش گذاشتند، نظیر جردانو برنو(1548-1600)، گالیلو گالیلە(1564-1642) که‌  بر سر میز اتهام نشاندە شد و بسیاری دیگر که‌ زندگی را در تبعید سپری کردند. اما سرانجام کلیسا و حکومتهای قرون وسطایی بە عقب راندە شدە  و شناخت جدید منطبق بر واقعیات و جهان هستی منجر بە ساختن جهانی نو بر بستر اندیشیدن شد. زنجیرهای بستە شدە بر دست و پا و زندگی و اندیشە مردم پارە شد و راە زندگی آزاد باز شد، آن زنجیرهای کە هنوز بر دست و پا و اندیشە مردمان سرزمین ایران باقی است.

در ایران امروز هنوز واقعیتهای ملموس و موجود دیدە و پذیرفتە نمی شوند، این واقعیتها در اندیشە و تفکر  اندیشمندان، نخبگان سیاسی، نویسندگان، شاعران، احزاب، گروههای مختلف بازتاب اساسی و بنیادی پیدا نمی کند، گفتەها، گفتگوها، بحث و جدلها در رسانەها از هر نوع بر بستر تفکرات و سیاستهای شکست خوردە، منجمد و ناکارا در میان همە طیف ها چرخ می خورد. طبیعی است انکار واقعیتها فکر و اندیشە و سیاست شکست خوردە را بازتولید خواهد کرد و این مشکلی است که‌ نه‌ فقط ایران، سیستم اقتصادی- سیاسی- اداری جهان با آن روبرو است، چرا که‌ آن بنیاد فکری قرن هیجدهم، که‌ جهان غرب را دچار تحول نمود، امروز بازتاب همه‌ واقعیتهای تغییر کرده در‌ جهان نیست. روشنگری آن عصر امروز نیاز به‌ بازنگری دارد. پدیده‌های جهان امروز نگاه‌ و درک نو همراه‌ با بازنگری در اندیشه‌ گذشته‌ دارد، نیازی که‌ در ایران و منطقه‌ هم در همه‌ ابعاد دیده‌ میشود. اینرا بطور واضح در ناکارآمدی حکومت اسلامی در حل همه‌ بحرانهایش می توان دید. مردمانی که‌ این رژیم را آورده‌اند و آنان که‌ در این سیستم زندگی کرده‌ و می کنند اکثرا” به‌ نفی همه‌ جانبه‌ این سیستم، ایدئۆلۆژی رسیده‌اند. آنانکه‌ آلترناتیف و جایگزین سیاسی ارائه‌ می کنند، می بایست ابتدا جایگزینی برای اندیشه‌های ناکارآمد تاریخ این سرزمین ارائه‌ کنند و این پروسه‌ای است که‌ بر بستر انتقاد می تواند صورت پذیرد.

واقعیت این است در این سرزمین هیچگاە ملتی واحد، دین واحد، زبان واحد، خدای واحد، شاە، پیامبر واحد، رهبر واحد وجود نداشتە است. مردمان این سرزمین همیشە خود را آنطور شناساندەاند کە بودەاند. آذری، کرد، لر، ترکمن،عرب، گیلک، مازندرانی، فارس، آشوری، ارمنی، یهودی و دیگران همان هستند کە خود در شناسایی از خود می گویند، نه‌ آن هویتی که‌ از دوره‌ ڕضا شاه‌ تا به‌ حکومت اسلامی بر آنان پوشانده‌اند. در این سرزمین هرآیین باورئ شیعە(١٢، ٧، ٥ امامی) و سنی(حمبلی، شافعی، حمدانی) نیست. هر فردی فارس زبان نیست. در این سرزمین یکی ملت ایران و آن دیگری قوم و عشیرە و ایلات نیست. جمعیت اعراب کە در ٢٢ کشور جهان گرد آمدەاند، بالغ بر ٣٥٠ میلیون نفر است که‌ بخشی از این ملت در این سرزمین سکنی دارد. جمعیت آذری تباران حدود ٣٠ تا ٣٥ میلیون نفر تخمین زدە میشود که‌ بخشی در آن سوی مرز هستند، جمعیت کردها بالغ بر ٥٠ میلیون در جهان تخمین زدە میشود، 20% از آن در شرق سرزمینشان هستند. بلوچ، ترکمن، گیلک و دیگران پارەهای تن این و آن نیستند، پاره‌ تن خودشان هستند که‌ به‌ رسمیت شناخته‌ نشده‌اند. این مردمان را آنطور کە خود می گویند باید پذیرفت. این مردمان را باید بر اساس درک خودشان از خویشتن خویش پذیرفت نه‌ برعکس.

 پیروان آیین زرتشت، مانی، زروان، یارسان، موسا، عیسا، محمد، بهاالدین و دیگران نمی توانند و نمی خواهند زندگی و باورشان از طرف پیروان مذهب دیگری تعیین شود. متکلمین بە زبانهای مختلف کە ادبیات، فرهنگ و تاریخ خود را دارند، نمی خواهند زبان و هویت خود را بە فراموشی بسپارند و آن شوند کە نیستند. اینها و بسیاری دیگر واقعیات مردمان این سرزمین است. چشم بستن بر این واقعیات دشمنی با ضمیر خودآگاە و ناخودآگاە خویش و ویرانی خویشتن خویش از درون و غصب حقوق دیگری است کە “من” نشوند.  

این مردمان خبر نداشتند کە وزارت امور خارجە پرشیا، بمانند این روزهای ترکیە کە خواستە است ترکیە نامیدە شود، این سرزمین را کە متفاوت نامیدە میشد، ایران بنامند. در این مورد و بسیاری موارد به‌ مردم و آرا آنان مراجعه‌ نشده‌ است. قانون اساسی در این سرزمین هیچوقت بازتاب خواستهای مردمان همە گونە این سرزمین نبودە و هیچ غیر فارس و غیر شیعە و غیر مسلمان خود را در این قوانین باز نیافتە است. در این سرزمین در هیچ دورەای اتحاد فکر، اندیشە، فرهنگ، زبان، دین وجود نداشتە است، حتا اتحادهای سیاسی هم پایدار نبودە و هر منطقە خودمختار سیاست خود را پیش بردەاند. امروز حتا در میان مردم یا مردمان فارس هم اتحاد فکر و اندیشە، اتحاد سیاسی، اتحاد مذهبی و دینی وجود ندارد، که‌ ناشی از درک متفاوت از پدیده‌هاست. پدیده‌ها را نمی بایست دلبخواه‌ و صرفنظر از وجود اصلی آنها تعریف کرد. تعریف از پدیده‌ها متفاوت هست و خواهد ماند. پدیده‌ها را باید درک کرد. انسان خود یک پدیده‌ است. سرزمین پدیده‌ دیگری است. انسان ، طبیعت و سرزمینها متفاوت هستند، این تفاوتهارا باید پذیرفت و ارزشهای آنرا پاس داشت و به‌ رسمیت شناخت. حذف پدیده‌ها سرانجامی جز شکست نخواهد داشت.

 آنچە در ساڵ  ١٩٧٩ (برسرکار آمدن حکومت اسلامی)و 1925 (بر سر کارآمدن رضاشاه‌) اتفاق افتاد، تکرار پذیر نیست. تکرار تفکرات فرسودە کە از زبان بسیاری از نخبگان سیاسی فارس و غیر فارس این روزها شنیدە میشود، بە انشقاق خود آنها بیشتر کمک خواهد کرد، کە اینهم ناگزیر است، چراکە تاریخا” این نیروها خود زمینە زوال و سرشکستگی خود را فراهم کردەاند.

مردمان فارس و غیر فارس تجربە تاریخی  متفاوت خود را دارند و نمی توان بشکل مصنوعی این تجربە را از آنان گرفت و تجربە دیگری را بە آنان تحمیل کرد، همچنانکە بومیان آمریکا، کانادا، استرالیا و آفریقا تباران آمریکا علی رغم تمامی سرکوب و محرومیتها آن دگری نشدند، کە انتظار میرفت. تضادها، اختلافها، همە گونە و گوناگونیها باعث می شوند مردمان راە مستقل خویش را در پیش گیرند، تجربە، هویت و نیازهای خود را پیدا کنند. باهم بودن فلسفە و درک  مشترک را می طلبد.

غرب بە مثابە یک سیستم فکری – فلسفی- اقتصادی- سیاسی- صنعتی در سیصد سال اخیر بر بیشترین منابع و فراوردهای کرە زمین دسترسی داشتە  و در پانصد سال گذشتە استیلای سیاسی و نظامی و اقتصادی خود را در بیشتر نقاط مختلف جهان گسترش داده‌ و امروز  در برابر خود نیروهایی را می بیند کە قدرت آنرا پیدا کردەاند، در همە زمینەها با آنان رقابت کنند و دیگر نمی توان در زندگی سیاسی- اقتصادی- صنعتی و علم و تکنیک در جهان آنها را حذف و یا نسبت به‌ آنان بی توجه‌ بود. حضور نیروهای جدید، انکارناپذیر است و واقعیت امروز جهان را بازتاب می دهد.  بە این واقعیت باید باور داشت که جهان به‌‌ اندیشه‌ای منطبق بر واقعیت جدید برای حل مشکلات و مسائل نیاز دارد. 

ایران هم با وضع مشابهی در محدودە جغرافیای خود روبرو است. تضادهای حل نشده‌ تاریخی کە در گسست سیاسی- اقتصادی- اجتماعی- فرهنگی- اتنیکی- مذهبی- زبانی بازتاب یافتەاند و ریشە در بنیاد تفکر و اندیشە دارند، کل سیستم حکومتی، سیاسی، اجتماعی، اقتصادی را بە بن بست رساندە است و نسخەهای سیاسی- فکری موجود پاسخگو نیستند و خود عامل  بحران هستند. مردمان این سرزمین دیگر مردمان هزاره‌های پیشین و سالهای 1925 و 1979 نیستند، جهان و منطقه‌ و مردمان نیز دچار تغییر شده‌اند.این تغییر را باید باور داشت و به‌ آن پرداخت.

روشنگری در اروپا بە مثابە اندیشە و فلسفە بر بستر انتقاد استوار بود. انتقاد از دین، اجتماع، تفکر، اندیشە، انسان، ایدئولوژی، فرهنگ، روابط میان انسانها، روابط حکومت و مردم، کلیسا و مردم، اخلاق، تربیت، علم و دانش. روشنگری هم در اروپا و هم در آمریکا باعث تغییرات بنیادی در اقتصاد، سیاست، حکومت و دید مردم و نخبگان سیاسی و سیستم سیاسی حاکم شد. مردم و جایگاە آنان در سیاست و شرکت در سرنوشت خویش و همچنین حقوق انسان اعم از زن  مرد و کودک از نو تعریف شد و در قوانین اساسی و زندگی بازتاب پیدا کرد. این پروسە نیز امروز با مشکلات و بحرانهای همە سویە روبرو است. گرسنگی، بیکاری، بیماری، جنگ، ویرانی، تغییرات جویی و ویرانی طبیعت و سوانح ویرانگر، آوارگی و کوچ میلیونی انسانها، بحرانهای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی همە و همە تصویرمتفاوت از قرون گدشته‌ را بازتاب می دهند  و انسان را بە این سو رهنمون می شوند کە باید تغییراتی در تفکر و اندیشە خود نسبت بە طبیعت، جانوران و کلیت کرە زمین و خود انسان صورت بدهد.

 بازتاب روشنگری اروپا در جهان منجر بە تاسیس کشورهای جدید  و حکومتها در فرم نوین شد، کە در اکثر این کشورها منجر بە تغییر بنیادی فکر و اندیشە و تغییر تسلط و دیکتاتوری نشد، هرچند نوعی سیستم پارلمانی و انتخابات در جریان بود. این حکومتها بازتاب ماهیت و عملکرد ایدەها و اهداف روشنگری در اروپا نبودند و پایدار نماندە و مدام دستخوش انقلاب و شورش ها شدند، نظیر ایران، ترکیە، عراق و بسیاری از کشورهای آسیا، آفریقا، آمریکای لاتین.

در ایران صد سال اخیر انتقاد در همە عرصەها بعنوان بازتابی از اندیشە، آزادی و حقوق انسان پذیرفتە نشد. منتقد در طول صد سال اخیر یا بر دار آویختە شد، یا پشت میلەهای زندان قرار گرفت و یا محرومیت اجتماعی در موردش اعمال و یا ترور شد. برای بردار کشیدن، زندانی کردن و محروم نمودن، دین، ایدئولوژی، قانون، فرهنگ اجتماعی و فرمان حاکمان بکار گرفتە شد و در طول صد سال اخیر در قالب حکومت و نهادهایش بە زندگی خود ادامە داد و تغییر قالب از سلطنت بە جمهوری از نوع اسلامی آن بر بستر پارلمان، شورا و غیرو منجر بە  درک  وتفکر و اندیشە نو کە انسانها نیازهای خود را در آن بازتاب بیابند، نشد. آیندە هم با تغییر قالب از هر نوع آن تغییر بنیادی که‌ منجر به‌ آزادی و احقاق حقوق انسانها از هر طیف شود  نخواهد شد.

روشنگری و مدرنیته‌ در ایران بر بستر احترام بە دیگری و پاسداری از حقوق فرد صرفنظر از تعلقات اجتماعی، فرهنگی، اتنیکی، زبانی، باور و اندیشە  واقعیت پیدا نکرد و قالبهای حکومتی و سیاسی هم رل صنعت مونتاژ  در سیاست را پیدا کردند و مشکل تاریخی و ماندگار این سرزمین و مردمان آنرا حل نکردند. تغییر ساختار سیاسی در سرزمینی کە از هر نظر ناهمگون می باشد و به‌ غلط ایران واحد با ملتی واحد نام گرفتە است،  اگر بازتاب فکر و اندیشە و نیاز و خواستهای تمامی مردمان این سرزمین نباشد و آزادی و احقاق حقوق همە آحاد آن و حق انتخاب فرد و جمع  بر سرنوشت خویش در سر لوحە آن نباشد و فرد نتواند خود راە خود را در زندگی انتخاب کند، آیندەای نمی توان برای آن پیشبینی کرد. انقلاب در این سرزمین می بایست در فکر و اندیشە صورت می گرفت نە در تعویض قالبها.

انسان بودن و انسانی زیستن و باهم زیستن از اندیشە و با اندیشە آغاز خواهد شد. عصر ویرانیها کە انسان عامل آن بود، می بایست پایانی داشتە باشد. زمین و جغرافیا آنگاه‌ قابل احترام است که‌ همه‌ مردمان در آن آزاد و برابر حقوق بتوانند زندگی کنند.  سرزمینها متعلق بە مردمان هستند، مردم هر سرزمینی می بایست خود در مورد نوع زندگی و چگونگی آن  تصمیم بگیرد، این حق را پاس بداریم، حقی کە از بومیان آمریکا، استرالیا، کانادا، مزوپوتامیا و بسیاری از کشورهای آسیا و آفریقا بنام تمدن، آیین، برتری نژادی و با هدف استیلاپیداکردن، غصب شد.

ابراهیم فرشی

نویتـرین هەواڵ و بابەت


فارسی