١. شما به ياد داريد که با فرمان جهاد خمينی در تاريخ 28 مرداد ماه 58 عليه مردم کردستان، جنگی ناخواسته و ويرانگر بر کرد و کردستان تحميل شد.
در آن مقطع زمانی مردم کردستان با سازماندهی نيروهای سياسی خود موفق شدند که ظرف مدت کوتاهی در بيشتر شهرهای کردستان نيروهای حکومت مرکزی را عقب برانند، آيا اين امر خمينی را مجبور نمود که برای سازماندهی دوباره نيروهای مسلح، هيئتی را برای گفتگو و به عبارت درستتر خريد وقت به کردستان بفرستد، مايلم بدانم دليل يا دلايل ارسال هيئتی برای مذاکره چه بودند، آيا دولت و روحانيت نيت و انديشه يگانهای را نمايندگی مينمودند، و اگر نه تفاوتها در چه بود؟
ملکوتی: پرسش شما به نوعی پاسخ را نیز در خود همراه دارد و از یک دوگانگی در طرح برنامه و رفتار سیاسی نظامی به نام جمهوری اسلامی حکایت میکند. بیشک دولت بازرگان همزاد اندیشه ای نبود که حکومت ولایتی و مافیای فقاهتی از ان سر براورد، اما تبدیل به فیلتری شد که توهم به نظام حاکم امروزین را تامین نماید.
دولت بازرگان و دولت بنی صدر هر دو در اندیشه بنیاد و سازماندهی توهم ایدئولوژیکی بر داده های مادی و عینی اجتماعی-تاریخی متضاد از مقصود خود بودند، همامیزی همایش ملی را در اقتدار نوعی از اندیشه مذهبی میجستند که خود از بنیاد، انسداد عزمشان را گواهی میداد. در واقع حاملین تضادی بودند که در فرایند تاریخی خود میبایست یا از بستر سیاست محو میگردیدند و یا استحاله خود را در این و ان شکل به سرانجامی میرساندند. نظام جمهوری اسلامی در همان اغازین روزهای اسقرار سیاسی خویش در حل این تضاد درونی خود گامهای اساسی و بنیادینی برداشت تا سیطره دینمداری و اسلام سیاسی را بر یک دولت نیمه و یا بهتر گفته باشیم شبه سکولار بر تمامیت جامعه اعمال نماید .
بر همین بنیاد بود که دولت و حاکمیت نقشی دوگانه را در مصاف با رویدادها به تصویر میکشاندند، تمسخر تاریخی داوری این جدال اما بر گرده و زبان اندیشه مردی بود که سودایی جز استقرار حکومت اسلامی و نظامی مذهبی نمیداشت.
بنابراین حل چنین تضادی راهی جز این نمیداشت که داوری کهنه اندیشی چون خمینی انرا تبیین نماید. از سوی دیگر ما با اپوزیسیونی مواجه بودیم که نمیدانست ماندگاریش را در نظم نوین سیاسی بجوید و یا سیر تحولات دادخواهی را به سوی انکار ان بکشاند، این دوگانگی اندیشه نیز درون اپوزیسیون رفتار دوگانه انرا در تقابل با رویدادها در گوناگونی های عدیده ای چون رنگین کمانی از قهر تا ناز ، از همدلی انتقادی و همسویی کرنشگرانه تا مبارزه مسلحانه به تصویر میکشاند.
پایه های اشتراک این اپوزیسیون با نظام نوین را در مبارزه ان نظام علیه ساختار سیاسی حاکمیت فروپاشیده پهلوی و همچنین نمودارهای اولیه و تظاهر به مبارزه ضد امپریالیستی ان باید دید، اشتراکی که محصولی از هم امیزی توهم قهر و ناز با نظام را در ذهنیت تاریخی و عمومی تداعی مینمود. کردستان نیز جدا از چنین شرایط سیاسی قرار نداشت، و نیروهای تازه احداث شده سیاسی و تازه جان گرفته ان نیز تصویرگر چندگانگی از دادخواهی ها بودند. کردستان نیز جدا از چنین فرایندی نبود و انواع مدعیان رهبری و مدیریت سیاسی در این اقلیم گوناگونی خود را میرفتند که در طرح دادخواهی ها به میثاقی تابع نظم درونی خود نمایند. منشورهای گوناگون سیاسی که وعده های متضاد از یکدیگر را در طرح دادخواهی بیان میداشتند. همه مفاهیم بکار گرفته شده در طرح دادخواهی ها بیانگر تضاد در تفسیر و استنتاجات سیاسی قرار گرفته بودند. در چنین شرایطی مذاکرات میان دولت-حاکمیت و طیف های سیاسی گوناگون در کردستان اغاز میشود. باید پذیرفت هر دو سوی طرف مذاکره حاملین تضادهای درونی خود بوده و نمیتوانستند دیرپایی خود را بر این و ان وعده و تصمیم مهری پایدار بزنند.
اولین هیئت اعزامی به کردستان که تنها یکهفته از فروپاشی نظام پهلوی گذشته بود یعنی روز 29 بهمن 1357 خبر از مهم بودن مسئله کردستان برای دولت/حاکمیت جدید میداد. هیئتی مرکب از زنده یاد داریوش فروهر، ابراهیم یونسی، اسماعیل اردلان، محمد مکری،ایت الله نوری و احمد علی بابایی. این هیئت در فردای همان روز در مهاباد با شخصیتها و نمایندگان احزاب و سازمانهای سیاسی وارد مذاکره شدند هیئتی مرکب از شیخ عزالدین حسینی، دکتر قاسملو، غنی بلوریان، فواد مصطفی سلطانی، صلاح مهتدی، عبدالله حسنزاده، سنار مامدی و… نتیجه چنین نشستی طرح 8 ماده ای توافقنامه ای بود بدین مضمون:
1- خلق كرد همراه و همگام با ساير خلقهای ايران انقلاب ايران را تاييد مینمايند و تصميم دارد با تحكيم پيوند مبارزاتی با ساير خلقهای ايران در ايجاد جامعه آزاد و آباد آينده نقش اساسی ايفا كند.
2- خلق كرد مانند ساير خلقهای ايران، خواهان رفع ستم ملی و تأمين حق تعيين سرنوشت خود بصورت فدراتيو در چهارچوب كشور ايران ميباشد و هرگونه اتهام تجزيه طلبی را رد ميكند و از دولت موقت آقای مهندس بازرگان ميخواهد كه وضع خود را در قبال اين خواست رسماً اعلام دارد.
3- ما برآنيم كه زحمتكشان ايران، سهم اساسی را در انقلاب ايران ادا كردهاند و بهمين جهت حق مسلم زحمتكشان و كارگران و دهقانان است كه در دولت انقلابی شركت داشته باشند.
4- كردستان ايران ضمن دارا بودن منابع دست نخورده فراوان يكی از عقب افتاده ترين مناطق ايران است،بنابراين رفع ستم اقتصادی يكی از خواستهای اساسی است.
5- همه پادگانها در كردستان بايد تحت نظر شورای انقلابی اداره شود و بدين منظور بايد يك كميته مشترك نظامی از افسران ميهن پرست و نمايندگان شورای انقلابی تشكيل گردد.
6- افسران جنايتكار كه دستور تيراندازی داده و موجب شهادت فرزندان خلق شدهاند، بايد تحويل دادگاه انقلابی خلق گردند و بمنظور تبديل ارتش ارتجاعی به ارتش خلقی بايد ارتش از عناصر ضد انقلابی تصفيه گردد.
7- همه نمايندگان حاضر كه نماينده شهرستانهای كردنشين هستند، اعلام ميدارند كه حضرت آيت الله سيد عزالدين حسينی، صلاحيت دارند در رأس هر هياتی قرار بگيرند و از طرف خلق كرد با دولت مركزی مذاكره نمايند و دستگاه رهبری انقلاب و دولت موقت را از مذاكره و تماس با عناصر ارتجاعی كرد برحذر میدارند.
8- از آنجا كه ملامصطفی بارزانی و گروه معروف به «قياده موقت» عمال سازمان سيای آمريكا و ساواك ايران و «ميت» تركيه بودهاند و میباشند و مورد نفرت تمام خلق كرد هستند. لذا از دولت انقلابی ميخواهيم هر نوع ارتباط و تماس با اين دارو دسته قطع گردد و رهبران خائن آنها از ايران اخراج شوند،بدون آنكه اين سياست به وضعيت خانوادههای پناهنده بی بضاعت لطمه ای وارد آورد.”
علیرغم چنین تلاشی و اعزام هیئت رسمی اما دولت موقت نتوانست این مفاد را پذیرا باشد زیرا هم دولت تفسیر دگرگونه خود را داشت و هم حاکمیت که در داوری نهایی خمینی اسقرار یافته بود اصولا با چنین امری در باور خود موافقت نداشت. نتیجه انکه کشمکشهای اجتماعی و لاینحل بودن دادخواهی مردم کردستان و نیاز تمرکز و هژمونی حاکمیت سیاسی، فرایندی از تقابل و سرکوب نظامی را در کردستان اعمال نمود.
اینگونه بود که حاکمیت سیاسی نوروز خونین سال 1358 را آفرید. در مذاکراتی که بدنبال این حوادث با نمایندگان اعزامی از تهران از جمله آیت الله طالقانی، بهشتی، رفسنجانی، بنی صدر و وزیر کشور (حاج سیدجوادی) در سنندج انجام گرفت، قطعنامەی جدیدی از جانب نمایندگان شهرهای مختلف تهیه و به هیأت اعزامی تسلیم گردید.
همه نشستها، تلاشها و انواع هیئت های اعزامی اما قادر نگردیدند مانعی در داوری و عزیمت بداندیشانه خمینی و حاکمیت سیاسی فراهم اورند، اینگونه بود که خمینی قصد حقیقی خود را با فرمان جهاد علیه کردستان و نیروهای سیاسی ان در تاریخ 28 مرداد 1358 در یک صحنه ارایی دروغین بدنبال تحصن مردمی از نواحی پاوه برای حق نظارت و کنترل بر سامانه زندگی خود اعلام نمود.
خمینی با فتوای خود که فرماندهی کل قوا را نیز به تصاحب خود دراورده بود عملا تضاد حاکمیت و دولت را در رابطه با موضوع کردستان به هژمونی مطلق خود دراورد. و دولت مردان یا همراه این فتوا شدند و تکبیر گوی این توحش شدند و یا صلاح خود را در سکوت و خاموشی یافتند و در انتظار فرصتی بودند تا وارد گود سیاست گردند. کشتار مردم کردستان با همه ابزار ممکن اغاز شد، بمباران شهرها، دادگاه های شرعی/صحرایی خلخالی، و قتل عام مردم بیگناه.
همه انواع سرکوب و ارعاب با چنین فتوایی بکار گرفته شدند. کشتار مردم بی دفاع و غیر مسلح روستاهایی نظیر قارنا و قلاتان تنها برای ایجاد رعب و هراس افکنی میان مردم کردستان فاجعه افرین بودند، کشتاری که حتی کودکان و زنان را با توحشی غیر قابل تصور در بر گرفته بود. سه ماه تمام رژیم همه ابزار و امکانات کشتار خود را با تمام توان بکار بست و با همه دهشت افرینی هایش اما شکست سختی را مجبور به پذیرفتن شد و مجبور به پذیرش اتش بس و از سر گرفتن مذاکرات گردید.
باید پذیرفت در این جنگ سه ماهه دولت و نیروهای میانه رویی همچون طالقانی ها نیز به شیوه و گونه ای از زبان اندیشه ویژه خویش سهامدار فرمان جهاد بوده اند و خطابه های ماندگارشان گواه بر عزم سرکوب و کشتار و اینهمانی با فرمان جهاد خمینی میدهد. اتش بس و تلاش برای مذاکره جهت رسیدن به یک توافق سیاسی در این دوره بار دیگر تضاد حاکمیت سیاسی و دولت را بازخوانی مینماید، هر چند دولتمردان اسلامی تابعیت خود را از فرمان جهاد خمینی نشان دادند اما این احتمال را هم باید پذیرفت که انان قادر به رویارویی با چنین قدرتی هم نمیتوانستند باشند. این اتش بس فرصت دوگانه ای را برای دولت و حاکمیت پدیداورد، برای حاکمیت و خمینی تجدید قوا و ارایش و بازسازی قوای سرکوب مفهوم میشد و برای دولت بنی صدر گویی فرصتی برای حل سیاسی بحران. اما محصول این اتش بس همانی شد که سودای حاکمیت از ان بود، یعنی تجدید قوا و سرکوب و فرایند کشتار از مردم و نیروهای سیاسی در کردستان.
٢. در آن زمان تنها مليتی که به طور مشخص و سازمان يافته خواستار دستيابی به حقوق سياسی خود شده بود ملت کرد بود، با اينحال حکومت مرکزی نتوانست مردم کردستان را انگونه که خواستار بود سرکوب کند. اما اکنون ساير مليتهای ايران هم همانند کردها خواستار دستيابی به حقوق سياسی خود هستند، به نظر حضرت عالی دليل اساسی گسترش سريع اين خواستەها از طرف تمامی مليتهای ايران، چيست. قبلا خودمختاری يک خواست ديرينه مردم کردستان بوده است، امروز اما به نظر ميايد که فدراليزم خواست عمومی مليتهای ايرانی باشد، آيا شما اين فرايند را نتيجه يک دادخواهی برحق و اگاهانه يا پديدهای مداخله گرايانه ميپنداريد؟
ملکوتی: من در یک مورد با شما موافقم و ان اینکه مردم کردستان در اکثریت خود خواهان نوعی نظام خودگردان میباشند و همچنین متاثر از احزاب و برنامه های سیاسی کردستان میباشند، هر چند تا کنون این امکان نبود که در یک فرایند دمکراتیک از نظرخواهی بتوانیم به دریافت روشنی در این خصوص دست یابیم، اما شواهد اجتماعی کردستان ما را بدین درک میکشاند که ملیت کرد دادخواهی خود را در طرح نوعی خودگردانی که از سوی احزاب سیاسی با نظام فدراتیو تصویر و پیشنهاد میگردد همراه دارد. اما اینکه چنین خواستی به یک خواست عمومی در همه ایران تبدیل شده باشد و ملیتهای ایرانی خواهان ان باشند نمیتوان باورمند بود. بیشک میتوان سیر تحولی را در میان روشنفکران و الیت ملیتهای ایرانی یافت، میتوان نمونه هایی از یک چنین دادخواهی را در طرح برنامه های سیاسی سازمانها و احزاب منطقه ای یافت اما هنوز به دلیل عدم شواهد عینی و فقدان یک فراشد دمکراتیک برای ما مشخص نیست که ایا این نهادها و سازمانهای سیاسی قادرند اندیشه های خود را در سطحی عمومی و اجتماعی نهادینه کنند یا خیر؟ در مورد برحق بودن چنین دادخواهی باید بگویم البته که انرا برحق میدانم و از ان بدفاع برمیخیزم، اما داور نهایی را مشارکت و رای مردم میدانم .
٣. آيا فکر ميکنيد در يک شرايط پيش بينی نشده و سقوط حکومت مرکزی در تهران، ميتوان اميدوار بود که حکومت مرکزی _ البته اگر چنان حکومتی اصولا تشکيل شود قبل از فروپاشی شيرازه دولت کنونی _ همزمان در تمامی شش منطقه مختلف ايران که اقليتهای غير فارس زندگی می کنند بر اوضاع مسلط شود، شما به طور مشخص برای نيل به اين هدف چه راه کارهايی پيشنهاد ميکنيد، آيا توفق و سيطره تمرکزخواهی سياسی پس از فروپاشی اين نظام با شرايطی که بر اگاهی مليتها حاکم است امکان پذير خواهد بود، و آيا ميتواند اين فرايند راه دمکراسی و دستيابی به يک دولت دمکراتيک را هموار نمايد؟
ملکوتی: شرایط پیش بینی نشده ضرورتا محصول پیش بینی شده را فراهم نمی اورد، تنها زمانی میتوان به سازماندهی حقیقی و روشن حکومت اینده ایران در رسید که طرح و برنامه های سیاسی در یک فرایند دمکراتیک مورد ارزیابی و سپس گزینش احاد مردم قرار گرفته شود، در غیر اینصورت ما با احتمال هژمونی نوعی از الیت جامعه در شکل سیاسی و نهادهای ان بر قدرت سیاسی مواجه خواهیم بود. که احتمال پدیداری فرایندی غیر دمکراتیک را با حذف دگراندیشان و سیطره نوعی سیاست تمرکز خواه وعده می اورد. اما چه خوب خواهد بود که بتوان همایش اندیشه ای را بر بنیاد دادخواهی مردم از هم اکنون در طرح یک میثاق سیاسی مورد توافق برای به رای گذاردن داوران حقیقی برای اینده نچندان دور ایران تدوین نمود. این وظیفه اپوزیسیون است که بتواند خود را برای سرنگونی و همچنین جایگزینی موقت در تقابل با نظام کنونی اماده نماید. به همین خاطر بر این باورم که اپوزیسیون میبایست مدیریت مبارزاتی را برای دو فرایند به هم پیوسته تاریخی-اجتماعی پدید بیاورد، نخست فرایند سرنگونی و سپس جایگزینی یک دولت انتقالی برای فراهم سازی یک انتخابات ازاد بر بنیاد موازین حقوق بشری و دادخواهی مردم ایران. من به عنوان یک فرد و عضوی از یک گستره سیاسی بی انکه بخواهم کمیتی را به تعریف بکشانم، معتقدم نظام غیر متمرکز و سکولار در ایران قادر به تامین دمکراسی میباشد، و طرح نظام فدراتیو را برای سهامداری هر چه گسترده تر ملیتهای ایرانی برای ایرانی دمکراتیک و یکپارچه درست و ضروری میبینم. و برای تحقق ان نیز مبارزه سیاسی را در فرایند دمکراتیک فردای ایران پیشنهاد میکنم. اما میپذیرم که طرحهای دیگری نیز میتواند مورد گزینه و یا ارزیابی اجتماعی قرار داشته باشد، بنابراین سهامداری خود را در سرزمینم منوط به تحقق بیدریغ خواسته هایم قرار نمیدهم بلکه در جستجوی ان موازینی هستم که مشارکت دمکراتیک و ازادانه مرا در طرح اندیشه و امکان گزینش ان فراهم بیاورد. این شرط و قیدیست که باید مورد توافق همه نیروهای خواهان دمکراسی باشد، خارج از این مدار من راه روشنی برای فردای ایران و رهروانش نمیبینم.
٤. شما حتما اطلاع داريد که ستم ملی و بی حقوقی صرف، بخشی از افراد و نيروهای مربوط به مليتهای ايران را به سوی استقلال، يا انگونه که بيشتر در مورد ان بحث می شود، (افکار استقلال طلبانه) سوق داده است و برخی از افراد و نيروهای آنها بطور مشخصتر خواهان تشکيل دولتهای مستقل خود در چهارچوب مناطق جغرافيايی خويش هستند. براي نمونه اگر به اطلاعيەها و بيانيەهای جندالله بلوچستان توجه کرده باشيد، ملاحظه کردەايد که به ادبيات اين بيانيەها “اشغالگران فارس” بايد از سرزمين بلوچستان بيرون رانده شوند؛ گروهە که توانسته است هزاران جوان بلوچ را سازماندهە و متشکل نمايد و يا اينکه در تبريز و شهرهای آذربايجان ديديم که به چه شيوهای کتابهایی فارسی را اتش زدند و خواستار پايان دادن به گفته آنان سيطره زبان فارسی بر “آذربايجان ـ جنوبی” شدند. در جنوب شرقی ايران و مناطق عرب نشين نيز به همين شيوه. آيا شما به عنوان يکی از شخصيتهای سياسی و با تجربه ايرانی، و آشنا با مسائل و مشکلات کشور، راهکاری عملی براي نزديکتر شدن اين مليتها به همديگر و اتحاد واقعی آنان در نظر داريد؟ به نظر شما برای احتراز از چنين اتفاقی چه تدابيری بايد انديشيد؟
ملکوتی: استقلال خواهی و یا حتی خواهان تجزیه بودن در یک فرایند دمکراتیک میتواند خواستی مشروع از منظر حقوق سیاسی باشد، و ضرورتا مبین توطئه و یا هر گونه گمانه زنی های دیگر نباشد. اما من هنوز شواهدی در اختیار ندارم که چنین خواستی از سوی ملتی در ایران تعریف و بیان شده باشد. اینکه حزبی و یا نیرویی چنین ادعایی داشته باشد تامین کننده حقیقت و گستره حضور این و ان ملیت ایرانی نمیتواند باشد.
تصور کنید جندالله خواهان استقلال و یا تجزیه بلوچستان باشد، در یک نظام دمکراتیک بیشک باید این حق به این حزب داده شود که اندیشه اش را بگستراند و خود را در اختیار داوران حقیقی یعنی مردم قرار دهد تا بتواند به مثابه یک دادخواهی ملی خود را عنوان نماید. ما از چنین نمونه ای در میان ملیتهای ایرانی برخوردار نیستیم. حوادثی نظیر کتاب سوزی برای طرح یک دادخواهی هویتی نمیتواند شاهدی برای دادخواهی دمکراتیک و حقوق بشری باشد، اتفاقا نقض موازینیست که ما میخواهیم انرا پدید بیاوریم، چنین الگوهایی نمیتواند راهنمای ما برای طرح مطالباتمان باشد. بنابراین نه تنها نمیتوانیم انرا به مثابه نموداری از دادخواهی مطرح کنیم بلکه میبایست با چنین توحش فرهنگی مبارزه مشخص اگاه گرانه نماییم. به نظرم وظیفه نیروهای سیاسی در میان ملیتهای ایرانی میبایست از یک شیوه دو سویه برخوردار باشد، سویی از ان برای به تصویر کشانیدن امید در سعادت انسانی با طرح یک نظام دمکراتیک و دیگری در فرهنگ پروری درونی در برخورداری از حق برابر حقوقی انسانی میباشد. در این زمینه باید بجای شکاف هویت خواهانه که نظامهای متمرکز انرا وسیله اقتدار خود مینمایند، فرایند انسان محوری و سعادت انسانی را با همه گوناگونی های زبانی، نژادی، جنسیتی و… به تعریف کشاند. به همین خاطر وظیفه و رسالت عنصر روشنفکر نقشی تعیین کننده دارد، روشنفکران و احزاب سیاسی کاملا اگاهانه و با موازین حقوق بشری میبایست در انتخاب مفاهیم حساسیت نشان بدهند و اجازه ندهند مفاهیمی که انسان را در غالبهای بسته انواع هویت ها تمیز دهنده از یکدیگر خارج از بستر طبقاتی به تعریف میکشانند و انان را در رویارویی یکدیگر به صف ارایی میکشانند بر گستره دادخواهی های انسانی تعمیم داده شوند.
٥. از نظر شما چرا راهکارهايی که تا به حال ارائه شدەاند، نتوانستەاند گرايش گريز از مرکز در ميان اين مليتها را کند سازند و حتی در موارد موجبات تقويت آن نيز شده است؟ مسبب واقعی اين وضع چه کسانی هستند؟
ملکوتی: اگر مقصود از راهکار به نظامهای سیاسی صد ساله گذشته بازگردد که باید پذیرفت که این نظامها بر بنیاد تمرکز هستی و اقتدار خود را بنا نمودند، در چنین سامانه و ساختار سیاسی اکثریت مردم نسبت به قدرت حسی بیگانه می یابند و همچنین در تعریف از یک هویت ملی نیز با مفهوم گسست پرورانه ای چون از خود بیگانگی مواجه میگردند. مایلم در همین رابطه مثالی از کشورهایی بیاورم که در دهه های گذشته با نام پرولتاریا اقتدار سیاسی خود را به تعریف میکشاندند، واقعیت تلخ در این جوامع از ستمی مضاعف گواه میداد، پرولتاریایی که ستم طبقاتی را در زندگی روزمره اش شاهد بود و اما قدرت به نامش و طبقه اش تعریف میگردید. مانند تعاریف تهی از معنا شده کردهای غیور و مرزبانان غیور ایران. مانند عرب ایرانی و صاحب شناسنامه ایرانی شدن و اندیشه و زبان توهین در تمیز ایرانی از عرب. مانند نمایش فرهنگهای گوناگون مستقر در ایران در این و ان نمایش و جشنواره و اما عینیت تلخ بی حقوقی فرهنگی و زبانی ملیتهای ایرانی. این موارد و دیگر موارد تنها نشانه های بارزی از یک بیگانگی را نسبت به یک هویت ملی فراهم می اورد. و اما اگر مقصود شما از راهکارها به گرایشات فکری اپوزیسیون ایرانی بازگردد باید بگویم که تحولی در سیر اندیشه های موجود شکل یافته و بسیاری را به موضوع نظام غیر متمرکز اشنا و مانوس نموده است، امروز هیچ نیرویی را نمی یابید که در ادعای خود بخواهد از نظامی متمرکز سخن بگوید، من این تحول را میبینم ولی انرا سرانجام یافته نمیپندارم، زیرا ذهنیت مانده از تقبل تمرکز و هراس از عدم تمرکز را در ان مشاهده میکنم، دلیلش را هم فقدان دانش ضرور، هراس برگرفته از انواع تئوریهای توطئه گرانه و همچنین ادبیات و زبان اندیشه ای که با نابخردی و یا خردی وابسته به طرح گسست میان اپوزیسیون مفاهیم را قلب نموده و دادخواهی کاذبی را جایگزین دادخواهی حقیقی مینمایند.
٦. شما مطلع هستيد که “کنگره مليتهای ايران فدرال” نهاد سياسی متشکلی است که عملا از اتحاد و عدم تجزيه ايران دفاع می کند. چرا نيروها و شخصيتهای “سراسری” ايرانی از اين کنگره که دريچه اميدی برای اتحاد واقعی و دور از تبعيض مردم سراسر ايران است، استفاده نميکنند و در پی تقويت آن نيستند؟
ملکوتی: این پرسش را هم میتوان از کنگره مطرح نمود که به چه دلیل و یا دلایلی قادر نگردیدند ارتباط خود را در مدار روابط سیاسی-اجتماعی بگسترانند. متاسفانه با همه تلاشهایمان در زمینه های گوناگون اجتماعی اما تا کنون قادر نگردیدیم اسیب شناسی تنها ماندگی و واماندگی انواع بدیلهای سیاسی را در یک بازخوانی علمی مورد مداقعه و دیالوگ و بازخوانی قرار دهیم. با نگاهی به اپوزیسیون ایرانی در می یابیم که انواع بدیلها و نهادسازیها، برجای خود بی اعتناع از منظر دیگر نیروها و حتی مردم قرار گرفته و همچنان خود را در دایره تکرار به اسارت کشانیده اند. این وضعیت ناشی از یک بیماری مزمن از خود بیگانگی و بحرانیست که این اپوزیسیون بدان دچار گردیده است و راه خلاصی ان نیز گذار از خویشتنیست که هیچگونه باورمندی عمومی را به همراه نمی اورد. مهم دیگر در عدم گسترش یک ایده را باید در ابزار و شیوه رفتاری دانست که معرفی و تبلیغ ان هستی را به عهده گرفته است. ما در جهان و هنگامه ای از تاریخ زندگی میکنیم که هیچ ایده ای بدون کارزار تبلیغات بر بستری اعتمادسازانه قادر به بیان خود در یک گستره اجتماعی نمیباشد. با نگاهی به این دانش در اشکال متنوع خود بویژه در زمینه چهره ارایی های سیاسی در مییابید که اپوزیسیون ایرانی بسیار دور از دستاوردهای نظام حاکم قرار گرفته است. این نظام توانست چهره ها و ایده های ناممکن را حتی برای اپوزیسیون ایرانی مشروع و ممکن سازاند، زیرا ابزار و دانش بهره وری از تبلیغات را در اختیار دارد، هم در میان اپوزیسیون لابی های پیوسته و ناپیوسته خود را دارد و هم در صحنه سیاست جهانی. در صورتی که ما شاهد نارسایی در یک زبان اندیشه مشترک در میان اپوزیسیون میباشیم. بخش مهمی از ادبیات و حوصله مبارزاتی ما صرف تبیین صورت مسئله میگردد و در تکاپوی متحقق ساختن عناوین انتخابی خود از دادخواهی هایمان هستیم، بی انکه نگاه خود را به محتوی و درونمایه ان دادخواهی ها معطوف نماییم. اینگونه ما ذهنیت گسست را در خود درونی مینماییم و نمیتوانیم به همایش خود عینیتی ببخشاییم.
واقعیت در این است که گستره تبلیغات مسموم و حادث سازی بی اعتمادی توانی بیش از تمایلات همایش خواهانه ما دارند، ما در فرایند این نبرد تبلیغاتی و ذهنیت پروری بیش از تصورمان تجارب شکست را در خود انبان نموده ایم. به تصورم اپوزیسیون ایرانی میبایست یک بازخوانی جدی در احوال خود بنماید و در صورت امکان ادبیات گفتاری خود را متناسب با شرایط و موقعیت پر مخاطره خود تغییر دهد.
٧. آيا عدم تقويت چنين تشکلهای ميانەروی از سوی نيروها و شخصيتهای “سراسری” سبب تقويت جناحهاي تندرو و به گفتەای ديگر طيفها و گروها که از انان به عنوان “تجزيه طلب” ياد ميشود، نميگردد؟
ملکوتی: حتما همینگونه است. باید پذیرفت نظام حاکم هم بر همین بنیاد سیاست گسست پرورانه خود را در میان اپوزیسیون میگستراند. به همین خاطر ضروریست که همه نیروهای موجود سیاسی در بستر سیاستی که نفی نظام، و استقرار نظامی سکولار، دموکراتیک بر بنیاد موازین حقوق بشری، و غیر متمرکز را وعده میدهند به همایشی گسترده دست یازند و همه توان خود را برای یک بستر سیاسی دمکراتیک و دولتی انتقالی هزینه نمایند. و نه انکه دیدگاه های دورنگر خود را بخواهند از هم اکنون شروط همایش نمایند. ما باید برای مشروعیت حقوقی انواع بدیلهای دمکراتیک در صحنه مجادلات اجتماعی هزینه نماییم و نه متقاعد ساختن دیگران به بدیل خود. این ان گره ایست که جان و رمق اپوزیسیون را از او ستوده است، و این امکان را برای انواع اندیشه های بداندیش در سرزمینمان پدید می اورد.
٨. اکنون استفاده از واژه “قوم” برای برخی منجمله کردها يک توهين محسوب ميشود. در اين زمينه بعضی فکر ميکنند که پافشاری برای کاربرد اين مهفوم به جهت تقليل حقوق دمکراتيک اين مردمان صورت ميگيرد. طيف مقابل نيز کاربرد مفهوم “ملت” برای اين مردمان را “تلاشی برای جدايی از ايران” ارزيابی ميکند. برخی از فعالين و شخصيتهای وابسته به مليتهای تحت ستم ميگويند “يا همه ملت هستيم يا همگان قوم”. انان استدلال ميکنند که: “چرا ما تا زمانی که در داخل ايران هستيم و ايرانی باشيم بايد قوم محسوب شويم، ولی همين که از ايران جدا شديم ملت به حساب ميآييم؟!” و در اين پيوند مسأله استقلال بحرين و غيره… را مطرح ميکنند. ديدگاه شما در اين رابطه چيست؟ واقعا کدام انديشه يکپارچگی ايران را در معرض فروپاشی قرار داده است؛ ستم و تبعيض يا خواست تفکيک و تقسيم افقی و عمودی قدرت و ثروت، تقسيم حقوق، اختيارات، صلاحيتها؟
ملکوتی: راستش من این جدال را در این هنگامه مبارزاتی همان جدال بی حاصلی میدانم که سعی دارد خود را در صورت مسئله به اسارت و انقیاد بکشاند. این مفاهیم نه به خودی خود بیانگر فرودستی و یا فرادستی هستند، بلکه تبیین جایگاه و چگونگی مشارکت حقوقی ملیتها و احاد مردم در یک سیستم سیاسیست که میبایست مورد مداقعه ما قرار گیرند. نمیخواهم به تعاریف ملت و ملیت و قوم اشاره نمایم زیرا این تعاریف بر بنیاد بستر اندیشه و بنیاد برهان میتوانند متغیر باشند. بدین مفهوم که اگر از تعاریف حقوقی حاکم در تبیین دولت -ملت بخواهیم بیاغازیم که سازمان ملل انرا به تصویب کشانیده راه زیادی در تفسیر نداریم. و اما اگر بنیاد برهانمان از منابعی چون فرهنگ-ملت باشد بیشک زمینه تفاسیر متفاوت را فراهم می اورد. گفتمان سیاسی رایج میان ایرانیان متاسفانه پیش از انکه خود را متوجه درونمایه دادخواهی ها نماید میخواهد به متحقق ساختن برخی از باورهای صوری محدود نماید ، این ان نکته ایست که همه ما را بجای درافتادن در گود مبارزه سیاسی در چالشی روشنفکرانه قرار داده است.
٩. آيا ممنوع نمودن و جلوگيری از رشد و بالندگی زبانها و ادبيات مردم غير فارس ساکن ايران ظلمی آشکار نه تنها عليه اين مردمان، بلکه عليه فرهنگ گونه گونه جهانی نيست؟ آيا زمان آن نرسيده است که سياستمداران، شخصيتها، گروهها و سازمانهای سياسی سراسری ايران به سبب ستم گستردهای که بر ديگر مليتهای ايران رفته است از اين مليتها عذر خواهی کرده و در پی جبران مافات باشند؟ چه کسی بايد پاسخگوی محروم نمودن فرزندان مليتهای ايران از ابتداييترين حقوق انسانی خود برای نمونه خواندن و نوشتن به زبان مادری باشد؟
ملکوتی: این پرسش با خود دو پیام را همراه دارد نخست حقیقتیست تلخ به نام تبعیض و ستم ملی –فرهنگی و دیگری تبیین ان اقتداری که این تبعیض را روا داشته است.
در پاسخ به موضوع زبان مادری دیگر نمیتوان نیرویی را یافت که بخواهد مدعی حذف ان از پهنه انکشاف حقیقی و حقوقی ان در بستر اجتماعی باشد اما بیشک میتوان به اندیشه هایی برخورد که هنوز متاثر از تمرکز فرهنگی هراس خود را از گستره چنین امکانی بیان داشته و سعی دارند این انکشاف و حق برخورداری از زبان مادری را در محدوده های کوچکتری از امکانات به تعریف بکشانند. واقعیت در این است که همه زبانهای موجود در ایران در جوهر خود رسمی هستند زیرا همه این زبانها بر اشیان انسان و حاملین انسانی خود قرار داشته و نمیتوان انرا با هیچ تعریف و سیاستی به انکار کشاند. برخورداری از این زبانها و امکان تحصیل و انکشاف فرهنگ بر بنیاد همان زبانها امریست که در تحول فرهنگ بشری قابل دریافت میباشد و هیچ نظام اندیشه ای حق ندارد مانعی برای تحقق ان پدید بیاورد. این مهم یکی از دادخواهی های اساسی ما ایرانیان برای متحقق ساختن فردای دمکراتیک ایران خواهد بود.
و اما در پاسخ به پیام دوم پرسش شما باید این تبعیض و دیگر تبعیضات اجتماعی را در اقتدار سیاستی بدانیم که بر بنیاد تمرکز و تمامیت خواهی خویش در انکار دادخواهی همه مردم این سرزمین همه گونه تبعیضات اعم از ملی-زبانی، وجدانی، جنسیتی و طبقاتی را ابزار سرکوب انان و اقتدار و ماندگاری خود مینماید. نمیخواهم به علل تاریخی گزینه زبان فارسی از سوی حاکمان و سلسله های حکومتی در ایران بپردازم، مشکل در این گزینه نبود و نیست مشکل در نفی دیگر واحدهای زبانی بوده و هست که بویژه در صد سال گذشته با روایت ملت-دولت مدرن خود را به تصویر کشاند. از سویی دیگر مشکل حقوقی ما مربوط به صد سال گذشته میباشد که می بایست با بررسی اسیب شناسی چنین سیاستی درک خود را برای فردای دمکراتیک تبیین و روشن نماییم. تنها کافیست به این امر توجه نماییم که استقرار دولت- ملت مدرن در ایران هرگز از سهامداری ملت شکل نپذیرفته و همچنان فرمان شمشیر و زور انرا به تصویر کشانیدند. استفاده ابزاری از یک واحد زبانی برای به تصویر کشانیدن قدرت سیاسی در ایران و همچنین نفی و یا بی توجهی به دیگر زبانها بدین مفهوم نیست که سرایندگان و گویشگران یک زبان به نام زبان مشترک و یا حاکم فرمان میرایی دیگر زبانها را در اندیشه و رفتار خود باور دارند، این اقتدار و حاکمیت متمرکز سیاسیست که باید مورد توجه و جدال ما قرار گیرد. فراموش نکنیم که ما در سرزمین مشترک خود هرگز شاهد تجارب جدال فرهنگی میان ملیتهای خود در رابطه با زبان و فرهنگهای گوناگونشان نبودیم. اما شاهد جدال و کشتار در باورهای مذهبی میان مردم و باورمندانش بودیم هرچند ان نیز از سوی حاکمیت سیاسی سازماندهی میگردید .
١٠. مبرهن است و تصور هم نميرود که شما منکر آن باشيد که تاکنون تقسيم ثروت و قدرت در ايران و همچنين توسعه اقتصادی طی صد سال گذشته، با رعايت موازين انسانه همراه نبوده است. از عمدەترين اين بيعدالتی عدم توجه موزون و برابر به همەی مناطق ايران بوده است. برای نمونه کردستان، بلوچستان، خوزستان، ترکمن صحرا و تا حدودی آذربايجان از عدم سرمايەگذاری بخش دولتی مشابه مرکز برخوردار بوده، سهمی از اقتصاد کلان کشور و توسعه نداشته است. آيا اين تبعيض عمدی و به دلايل سياسی مشخص صورت نگرفته است؟ آيا ميتوان دمکراسی آينده را بر چنين شکافها و نابرابريها بنا نهاد؟ آيا فکر نميکنيد جهت سهميه بندي سرمايه و توسعه سياسی در آينده ايران ميبايست از مکانيسم “تبعيض مثبت” بر مناطق توسعه يافته تر ايران بهره گرفت؟ آيا اصولا بدون عدالت اقتصادی دستيابی به دمکراسی و مردمسالاری ممکن است؟
ملکوتی: عوامل گوناگونی در این تبعیض دخالت داشتند، اما مهمترین ان سوداگری نظامهای متمرکز در ایران بوده و هست. برای فردای ایران نمیتوان دمکراسی اجتماعی را بدون دمکراسی اقتصادی در نظر اورد، به تصور من مکانیزم تبعیض مثبت در طرح سهمیه بندیهای اقتصادی برای همپای نمودن سطح برخورداری از زندگی یکسان میان ملیتهای ایرانی در یک برنامه ریزی اقتصادی مهمترین وظیفه ایست که دولت دمکراتیک و غیر متمرکز اینده ایران به عهده میگیرد. تمرگز اقتصادی و سهمیه بندی یکسویه منطقه ای مانند انچه امروز سرزمینمان را به تصویر میکشاند دیگر حتی کارایی سوداگرانه خود را هم ندارد. جهان گلوبال معاصر وارد فرایندی از گستره سیاست و اقتصاد گردیده که دیگر تمرکز و اقتدار سیاسی/اقتصادی قادر به پاسخگویی حتی سودجویانه ترین اندیشه های اقتصادی را نمیدهد.
و اکنون چند پرسش محوری:
١. تمرکز قدرت و عدم تفکيک و توزيع عمودی و افقی آن بين سه قوا و بين مناطق کشور چه نقشی در استبداد و ديکتاتوری در ايران داشته است؟
٢. مرکزگرايی و مرکزمحوری چه آسيب هايی به دلبستگی و همبستگی مناطق “حاشیەای” ايران با مرکز وارد آورده است؟
ملکوتی: …حتی اگر نقطه عزیمت تمرکز سیاسی را با پدیداری دولت-ملت مدرن در ایران به زعم اندیشه حامیانش سرمنشا سیر تحولات در ایران بخوانیم باید بپذیریم که این تفکر دیرزمانیست محصولی جز بیگانگی از یک همیت ملی نمی افریند. همبستگی ملی و یگانگی انرا نمیتوان بر بنیاد نادیده انگاشتن تمایلات و نیازهای فرهنگی-اجتماعی، سیاسی-اقتصادی ملیتهای ایرانی پدید اورد. شعار تبلیغاتی از یک منیت فرهنگی و حتی اسطوره ای هرگز نمیتواند در جوامع رنگین کمانی چون ایران عامل همیت ملی گردند، بلکه بلعکس در خود گسست را هر چه گسترده تر درونی مینمایند. بنابراین علارغم تئوری و زبان اندیشه ای که هراس از تجزیه ایران را موضوعی در طرح مطالباتی چون طرحهای گوناگون سهامداری در قدرتی غیر متمرکز میبیند و یا انرا متاثر از مداخله بیگانگان میخواند، باید در اندیشه و رفتاری دانست که این رنگین کمان ملی در ایران را نادیده انگاشته وسعی در همبسته نمودن و یا بهتر گفته باشم تسلیم نمودن ان به قوایی نماید که تمرکز سیاسی را برپا میدارد. مرکز محوری در ایران و عدم برقراری حقوق یکسان برای سیر تحولات اقتصادی-اجتماعی و فرهنگی ذهنیت گسست از یک همیت ملی را توان بخشیده است. نادیده انگاشتن این واقعیت میتواند این ذهنیت گسست را به یک حقیقت و عینیت تاریخی تبدیل نماید.
٣. نقش رسميت يافتن مذهب شيعه در ايران در دورساختن مناطق سنی نشين از کليت ايران چه بوده است؟
ملکوتی: مذهب و دینکاری همیشه در تمام طول تاریخ بیانگر همبسته ای از قدرت سیاسی بوده است، حتی قوای دادخواهانه در مصاف با ستم نیز در تاریخ بشری برای تقابل و ارایش خویش نوع دیگری از ایین مذهبی را منشور خود قرار میداد. بنابراین من مذهب را جلوه ای از سیاست میدانم که با زبانی فرادست اقتدار نوعی از سیاست را وعده می اورد. مذهب شیعه در ایران نیز چه در پدیداریش و چه در انکشاف و سیر تغییرات درونی خود در ایران از این مفهوم جدا نبود. این مذهب همواره منشور قدرت سیاسی را در ایران در همه عرصه های تاریخی اش به تعریف کشانیده است. بنابراین پاسخ تاریخی ما به نقش افرینی مذهب رسمی در طرح دادخواهیمان با برقراری نظامی سکولار کاملا مشخص میشود.
٤. نقش رسميت يافتن تنها يک زبان و ممنوعيت نوشتاری و آموزشی کل زبانهای ديگر کشور در بحران کنونی چه بوده است؟
ملکوتی: داشتن زبانی نوشتاری و گفتاری مشترک برای کشوری با تنوع زبانی ایران برای سازماندهی اداره کشوری امری ضروریست و بدون ان اصولا نمیتوان اداره چنین کشوری را محتمل دانست. مشکل در انکار دیگر زبانها چه در حوزه فرهنگی و چه اجتماعی میباشد. جهان گلوبال کنونی ما با سیر سعودی تحولات ارتباطی اش دیگر نمیتواند حامل ان دسته از اندیشه های جزم گرایی باشد که با انکار دیگر زبانها اقتدار نوعی از زبان و فرهنگ را وسیله اقتدار سیاست متمرکز و یا تمام خواهانه خود مینمایند. بسیاری از جلوه های فرهنگ بشری به همین خاطر از حوزه هژمونی های سیاسی بدرامده و امکان انکشاف خود را در مداری ازاد یافته اند. ان سیاستی که ناباور به چنین فرایندی میخواهد مدعی مدیریت اجتماعی-سیاسی باشد به دوران کهن تعلق دارد و قادر نیست خود را با نظم مدرن بشری به هنجار بکشاند. دادخواهی برای حفظ و انکشاف زبان مادری در ایران یک مطالبه حقیقی و حقوقیست. نادیده انگاشتن ان اتفاقا مجرای دادخواهی های مدرن بشری را از مسیر طبقاتی خود به سوی سیطره دادخواهی هویتی میکشاند، یعنی امری که فرهنگ دادخواهانه ناهنجاری را نسبت به زمانه ما به میدان و گستره چالشهای اجتماعی تعمیم خواهد داد.
٥. از بين بردن حکومتهای ولايتی در ايران توسط مرکز چه نقشی در تخريب و تضعيف احساس تعلق اين مناطق به ايران داشته است؟
٦. مستحضر هستيد که الگوی دولتداری معاصر ايران از زمان رضا شاه بلژيک و فرانسه بوده است. همچنين ميدانيم که فرانسەی تقريبا تکبافتی چند دور تمرکززدايی پيشه کرده است و بلژيک به دليل تنوع ملی ـ زبانی آن اصلا فدرال شده است. آيا حال که الگوهای ما خود به اين استنتاج رسيدەاند که نظام دولتداری آنها سزاوار اصلاح و حتی تغيير بنيادين است، چرا ما هنوز در اين زمينه ترديد به خود راه ميدهيم؟ مگر نه اين است که خود ايران نيز تا زمان رضاشاه که با تقليد از مکاتب ارتجاعی اروپايی، نظام سياسی ايران را متمرکز و متراکم ساخت، غيرمتمرکز و عملا به شکل فدراتيو سنتی بوده است، همانی که امروز به نحوی در امارات متحدەی عربی، مدينەی فاضلەی جديد ايرانيان، شاهد آنيم؟
ملکوتی: دولت ملت رضا شاه امیخته ای بود از اقتدار شمشیر و تمرکز اما در ایجاد و ارایش مدرنیته در سرزمینی که قرنها در جهالت تاریخ زندانی زندان خود ساخته خود بود. گشایشی بود بسوی دربهای جهان مدرن که اما خود را با استبداد فردی ممکن میدانست. این فرایند بیشک از درک و مقصود ما در طرح امروزینمان در پدیداری دولت-ملت مدرن تفاوت فاحشی دارد. همیگونه هنگامی که به سرزمین تاریخی خود و نظام کشوری ان در ان هنگامه ها مینگریم نمیتوانیم نقطه مشترکی میان تمایل امروزین خود با ان بیابیم. تنوعی که ما در نظر داریم ارایش نوینی را در طرح نظامی دمکراتیک و غیر متمرکز وعده میدهد که هر گونه ان در درون خود بر بنیاد موازین حقوق بشری قرار میگیرد و این همان نقطه مشترکیست که سامانه کشور را با همه رنگین کمان بودنش به نظمی واحد اعتبار میبخشد، در صورتی که تنوع در ایران ولایتی هرگز در درون هسته های خود اعتبار انسانی را باور نداشت. بنابراین رجوع به ان پیشینه به ظاهر فدراتیو و غیر متمرکز هرگز نمیتواند الگوی مناسبی برای طرح دادخواهی امروزین ما باشد. اتفاقا ما در پدیداری فرایندی تاریخی هستیم که با سرنگونی همه گونه های قدرت سیاسی متمرکز توان برقراری یک نظم نوین اجتماعی را در خود داریم، یعنی شرایط تاریخی و وجود یک نظام فاشیستی ما را بدین هنگامه انقلابی کشانیده است. بنابراین امکان تمرکز زدایی با نقطه عزیمتی چون تمرکز سیاسی به نظر نمی اید که چاره کار و اتفاقی باشد که به لحاظ تاریخی ما در انتظارش هستیم. انچه نظم نوین کشوری ایران را در یک نظام مشارکتی و غیر متمرکز امکان پذیر میسازد تنها در سرنگونی تمامیت نظام متمرکز امکان پذیر میباشد.
٧. آيا از نظر شما ميتوان رسالت صيانت از مرزهای کشور را به مردمانی که در حواشی آن زندگی ميکنند سپرد، در حاليکه حقوق شهروندی و جمعی مربوط به تعلق به اين سرزمين را از آنها سلب نمود؟
ملکوتی: دولت ملت مدرن یعنی فرایندی که ملت در تبیین عرصه حضور و رفتار قدرت دخالت و کنترل مستقیم خواهد داشت. در این فرایند تقسیمات کشوری در همه عرصه های خود بگونه ای صورت میپذیرند که نقش ملت در کنترل ان نهادها از طریق ابزار سازماندهی شده خود قابل کتمان نمیگردند. من با مفهوم مرزداری برای ملیتهای ایرانی که در مرزهای ایران زندگی میکنند انچنان موافق نیستم و انرا مفهومی برگرفته از نظمی کهن میدانم . ملیتهای ایرانی همانقدر مرزداران این سرزمینند که ساکنین حواشی کویر و مرکز ایران هستند. در مقابل من مایلم از حقوق برابر شهروندی و ملی در یک نظام مشارکتی و غیر متمرکز نام ببرم و اعتبار و ارزش انسانی و ملی را بر چنین بنیادی به تعریف بکشانم، و نه تقلیل بخشی و نقش افرینی ملیتها به مثابه مرزداران.
٨. يا اساسا حفظ يکپارچگی ايران بدون خواست و مشارکت و دلبستگی مردم مناطقی چون کردستان، خوزستان، بلوچستان… ممکن است؟ اگر پاسخ منفی است، چگونه میتوان آنها را هم در تعيين سرنوشت مناطق خود سهيم ساخت و هم در سياست کلان کشور مشارکت عملی و سيستماتيک و جمعی داد؟
ملکوتی: تعاریف و شعارهای ملی ما بیش از انکه بر بنیاد حقایق امروزین باشند بیشتر جنبه های اسطوره ای و نوستالژیک دارند، این بدین معنا تلقی میگردد که فرایند خردگرایی در طرح مطالبات بسیاری از نیروهای اجتماعی ما شکل نیافته است. وحدت ملی برای یکپارچگی ایران میبایست خود را بر بنیاد شواهد امروزین به تعریف بکشاند، امریست سیاسی و نمی بایست انرا در بیان عاطفه هایی اسطوره ای و نوع تجرید یافته ای از نوعی عاطفه ملی برکنده از یک فرهنگ بنا نمود. یکپارچگی ایران می بایست با توفق و برتری حقوق انسانی بر اعتبار و ارزش خاک اعتبار و هستی بیابد. به همین خاطر تا زمانی که قادر نگردیم سهامداری همه ملیتها و اقشار و طبقات و وجود انسانی ایرانی را در قدرت سیاسی بر بنیاد یک نظام دمکراتیک، سکولار، غیرمتمرکز و مشارکتی به تعریف بکشانیم و بدان تصویری حقیقی و حقوقی بدهیم نمیتوان به همیت حقیقی ملی نیز دست یافت.
اجمالی در شناخت استاد سيروس ملكوتی:
سیروس ملکوتی اهنگساز، موسیقیدان، کنشگر فرهنگی و سیاسی است. ایشان سالهاست در عرصەهای گوناگون فرهنگ و هنر و سیاست فعالیت داشته و در زمینه های گوناگون به مثابه یک اندیشه پرداز و همچنین یک دادخواه عدالت اجتماعی می اندیشد و مینویسد. استاد سیروس ملکوتی بنیانگزار بخش فارسی تلویزیون کردی تیشک در نیمە دوم سال ٢٠٠٦ بوده و همچنین با اجرای برنامه های پرمحتوای خود توانست توجه تعداد بیشماری از هم وطنان ایرانی را به دانش خود و تلویزیون تیشک جلب نماید. علاقه و توجه و همچنین کنش سیاسی او به موضوع ملیت های ایرانی و بویژه دادخواهی رفع ستم ملی و برابر حقوقی همه ملیتهای ایرانی ناشی از باوریست که میپندارد بدون چنین اتفاقی دمکراسی نمیتواند در یک کشور چند ملیتی مانند ایران تحقق پذیر گردد. یکی از تلاشهای او در سالهای اخیر مجموعه ای از گفتگو با احزاب و شخصیتهای موثر سیاسی برای متحقق ساختن همایش سیاسی بر بنیاد تفاهم و دریافت و شناخت حقیقی از جوهر اندیشه ها بوده است.
توضیح: برای تهیە این مصاحبە، از کمک و نقطە نظرات متفکر کرد استاد ناصر ایرانپور، استفادە فراوان نمودەام. بدین وسیلە از ایشان بسیار سپاسگزارم.
رحیم رشیدی