"an independent online kurdish website

– در پانزدهم دسامبر ۱۹۸۸ یک ایرانی به نام حاج غفور درجزی، مسئول واحد عملیات سپاه  پاسداران، با پاسپورت جعلی شماره ۰۵۴۰۰۹، و نام مستعار «امیرمنصور بزرگیان اصل» وارد وین می‌شود و به عنوان محافظ هیئت مذاکره اعزامی‌از ج.ا.ا. به تیم مذاکره کننده می‌پیوندد.


– علی دایی:‌ «مصطفی مدبر مدیرعامل باشگاه برای من حضور حقیقی ندارد. تا جایی که ذهن ناقصم یاری می‌کند و من ایشان را می‌شناسم از زمانی که ریاست حراست سازمان صدا و سیما را بر عهده داشت، نامش سردار غفور بوده است. برای من جالب بود که مدبر را برای اولین بار در برنامه نود دیدم و گفتند مصطفی مدبر رئیس سازمان توسعه و تجهیز! تلویزیون را نگاه نمی‌کردم ولی صدا آشنا بود. وقتی تلویزیون را دیدم، متوجه شدم همین سردار غفور خودمان و اردبیلی است! اینکه ایشان چطور مصطفی مدبر شده است برایم سوال است! کاش یکی از سازمان ثبت احوال اینجا بود و می‌توانستم سوال کنم آیا یک نفر می‌تواند کل اسم و فامیلش را عوض کند؟

 

شنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۸ برابر با ۰۴ مه ۲۰۱۹

 

 

 

پرویز دستمالچی – در اخبار خواندم که مدیر باشگاه ورزشی سایپا، مصطفی مدبر، همان سردار حاج غفور درجزی از عاملان ترور سران حزب دمکرات کردستان ایران، در وین، به هنگام «مذاکرات» است که البته چنین امری در جمهوری اسلامی چندان هم عجیب نیست. بسیاری از دست اندرکاران این حکومت، جنایتکاران حرفه‌ای‌اند.

https://www.facebook.com/watch/?v=288521558704390

 

مذاکرات و ترور؛ شرح واقعه(۱)

در دسامبر ۱۹۸۸، یک هیئت نمایندگی از سوی ج.ا.ا. مخفیانه به وین می‌آید تا برای اولین بار با رهبران حزب دمکرات کردستان ایران برای حل مسئله خودمختاری مذاکره کند. ریاست هیئت نمایندگی جمهوری اسلامی را محمد جعفری صحرارودی به عهده دارد و فردی به نام مصطفی آجودی (مصطفوی) با پاسپورت دیپلماتیک شماره ۰۰۵۹۳۴ او را همراهی می‌کند. در پانزدهم دسامبر یک ایرانی دیگر به نام حاج غفور درجزی، مسئول واحد عملیات سپاه  پاسداران، با پاسپورت جعلی شماره ۰۵۴۰۰۹، و نام مستعار «امیرمنصور بزرگیان اصل» وارد وین می‌شود و به عنوان محافظ هیئت مذاکره اعزامی‌از ج.ا.ا. به تیم مذاکره کننده می‌پیوندد.

 

سمت راست: مصطفی مدبر مدیر سایپا، عکس از رسانه‌های داخل ایران؛ سمت چپ: حاج غفور درجزی (امیرمنصور بزرگیان اصل) فرمانده واحد عملیاتی سپاه پاسداران، عکس از پرونده قتل عبدالرحمان قاسملو

مذاکرات در تاریخ ۳۰ دسامبر ۱۹۸۸ آغاز می‌شود و رهبری حزب دمکرات کردستان ایران اعلام می‌کند که محل و تاریخ مذاکرات را هر بار خود آنها  تعیین خواهند کرد که با مخالفت تیم مذاکره کننده ج.ا.ا. روبرو می‌شود. آقای معروف خباط (Khabat Marouf)، از افراد وابسته به «اتحادیه میهنی کردستان عراق» (PUK)، به رهبری جلال طالبانی، خانه‌اش را  در‌ «هارمونی گاسه» (Harmoniegasse) در منطقه ۹ وین،  در اختیار آنها می‌گذارد.

محمد جعفری صحرارودی و مصطفی مصطفوی از سوی ج.ا.ا. و قاسملو و قادری از سوی ح.د.ک.ا. در جلسه شرکت داشتند و جلال طالبانی شخصا واسطه مذاکرات است. مسئولیت حفظ امنیت در این دور مذاکرات با کُردهای عراقی، افراد وابسته به جلال طالبانی بود. یک پیشمرگه کُرد در خانه و دو کُرد عراقی دیگر در جلوی خانه نگهبانی می‌دادند. حفاظت عمدتا برای حفظ جان طالبانی است. طرفین مذاکره در فردای آن روز، در ۳۱ دسامبر، یک‌بار دیگر در همان محل به گفتگو می‌نشینند که هشت ساعت طول می‌کشد. مذاکرات بدون نتیجه پایان می‌یابد.

دور دوم مذاکرات در ۱۹ ژانویه ۱۹۸۹ مذاکرات در محل پیشین (هارمونی گاسه) ادامه می‌یابد. در این دور از مذاکرات قاسملو تنها است. اما تیم ج.ا. نفر سومی ‌را به عنوان مأمور حفظ امنیت هیئت، به همراه آورده است. اعضای هیئت نمایندگی ج.ا.ا. عبارتند از: محمد جعفری صحرارودی، مصطفی مصطفوی (با نام مستعار آجودی، معروف به «مصطفی تاریخ»، به دلیل تسلط‌اش بر تاریخ کردستان) و حاج غفور درجزی (با نام مستعار امیرمنصور بزرگیان اصل)، از فرماندهان نیروهای قدس سپاه پاسداران که با پاسپورت جعلی شماره ۰۵۴۰۰۹ به اتریش آمده است(۲). جلال طالبانی و معاونش نوشیروان امین نیز در جلسه حضور دارند. مذاکره باز هم بی‌نتیجه پایان می‌یابد.

برای دور سوم «مذاکرات»، اواخر ماه ژوئن امیرمنصور بزرگیان اصل (نام اصلی: حاج غفور درجزی) با قطار از سوئیس به اتریش می‌آید و در هتل «پست- آم فلایش‌مارکت» (Post am Fleischmarkt) اقامت می‌گزیند. دهم ژوئیه، محمد جعفری صحرارودی با هواپیما از راه تهران- فرانکفورت- وین وارد اتریش می‌شود و درهتل فرانس (Hotel de France) در جوار اداره پلیس یک اتاق می‌گیرد. او یک روز بعد هتل را عوض می‌کند و به هتل اشتیگبروی (Stiegbräu) در منطقه ۱۵ وین می‌رود. مصطفی مصطفوی نیز به همان هتل می‌رود و هر دو اتاق‌هایشان را تا ۱۴ ژوئیه رزرو می‌کنند. در ۱۲ ژوئیه ساعت ۱۰ صبح، فاضل رسول (یکی از دوستان قاسملو که در مذاکرات شرکت داشت و کشته شد) به نمایندگان ج.ا.ا. تلفن می‌کند و با آنها رأس ساعت ۴ بعد از ظهر، در برابر هتل هیلتون، نزدیک ایستگاه مرکزی اتوبوس، قرار می‌گذارد تا آنها را از آنجا به محل ملاقات مخفی ببرد. در آن روز دکتر قاسملو و رسول یکدیگر را ساعت ۱۱ صبح، در کافه لندمن (Landtmann) ملاقات می‌کنند. ساعت سه بعد از ظهر قاسملو و قادری به خانه رسول می‌روند.  رئیس جمهور پیشین الجزایر، احمد بن بلا  نیز در آنجا حضور دارد. حدود یک ساعت بعد، رسول سه نماینده ج.ا.ا. (صحرارودی، مصطفوی و بزرگیان اصل) را از ایستگاه مرکزی اتوبوس در نزدیکی هتل هیلتون بر می‌دارد و به محل مذاکره می‌برد. احمد بن بلا حضور ندارد و به غیر از قاسملو و قادری کس دیگری در خانه نیست. آپارتمان محل نشست در خیابان لینکه بانگاسه (Linke Bahngass)، شماره پنج، را رسول تدارک دیده است. آپارتمان در طبقه سوم قرار دارد و در ورودی ساختمان تنها از راه آیفون باز می‌شود و در ورودی آپارتمان دارای سه قفل ایمنی ویژه است. پس از مدتی مصطفوی اظهار می‌دارد که قدرت تصمیم گیری آنها محدود است و آنها باید با تهران، با آقای رفسنجانی، گفتگو کنند و ایشان را در جریان مذاکرات قرار دهند، در نتیجه جلسه نهایی به روز بعد موکول می‌شود. از آنجا که فاضل رسول تنها کسی بود که از محل برگزاری جلسه اطلاع داشت در نتیجه هیئت نمایندگی ج.ا.ا. زمان لازم داشت تا در رابطه با محل ترور آشنایی و اطلاعات لازم را به دست آورد. اطلاع به مرکز و کسب تکلیف از تهران تنها بهانه‌ای برای خرید وقت با هدف آشنایی با شرایط جدید بود. در این فاصله حاج غفور درجزی نیز به هتل (Stiegbräu) محل سکونت صحرارودی و مصطفوی آمده است و اتاق‌ها تا روز ۱۴ ژوئیه رزرو شده‌اند.

در ۱۳ ژوئیه، قاسملو و قادری، بدون محافظ و بدون هیچ اقدام امنیتی به محل مذاکره در لینکه بانگاسه، شماره ۵، می‌روند. شروع مذاکرات ساعت پنج و نیم بعد از ظهر است. نشست در همان آپارتمانی است که توسط فاضل رسول تهیه شده است و بجز از او کس دیگری از محل نشست مطلع نیست. این همان آپارتمانی است که در طبقه سوم ساختمان قرار دارد، در ورودی اش دارای سه قفل ایمنی است، و در ورودی ساختمان تنها از راه سیستم  آیفون باز می‌شود.

حاضران عبارتند از: محمد جعفری صحرارودی، مصطفی مصطفوی (آجودی)، حاج غفور درجزی (امیر منصور بزرگیان اصل)، فاضل رسول، عبدالله قادری وعبدالرحمان قاسملو. صحرارودی و مصطفوی اعضای مذاکره کننده‌اند و بزرگیان اصل که مسئول حفظ امنیت آنها است در اتاق دیگری می‌ماند. مذاکرات شروع و مخفیانه (توسط قاسملو) به روی نوار ضبط می‌شوند. مذاکرات به نتیجه نمی‌رسند و در پی آن قاسملو و رسول پیشنهاد می‌کنند  گفتگوها در روز ۱۴ ژوئیه ساعت شش بعد از ظهر ادامه یابند (از متن ضبط شده به روی نوار ضبط صوت). اندکی پس از این پیشنهاد تیراندازی با دوکُلت شروع می‌شود. گلوله‌ها به پیشانی، گیجگاه و گلوی قاسملو و سه بار به سر و دو بار به گلوی رسول اصابت می‌کنند. هر دو بلافاصله کشته می‌شوند. احتمالا عبدالله قادری تنها کسی است که از خود دفاع می‌کند. به او یک گلوله به پشت سر، دو گلوله به کمر، یک گلوله به گیجگاه، یک گلوله به گلو، یک گلوله به شانه و یک گلوله به انگشت اشاره دست راستش اصابت می‌کند. قاتلان به منظور اطمینان از انجام وظیفه خود به هر یک از مقتولان یک تیر خلاص نیز می‌زنند به گونه‌ای که بقایای پوست و استخوان مقتولان به روی صداخفه‌کن باقی می‌ماند.

صحرارودی، بزرگیان اصل و آجودی تمام وسایل فرار را از پیش آماده کرده بودند. وسایل آنها در هتل کاملا بسته‌بندی شده و بلیت پرواز به تهران نیز از پیش پرداخت شده بود. اما، بدشانسی آنها تنها در این است که حوادثی اتفاق می‌افتد که از قبل پیش‌بینی نشده بود:

اولین بدشانسی آنها، زخمی‌شدن ناخواسته صحرارودی است. یکی از گلوله‌ها کمانه می‌کند و پس از اصابت به بازوی چپ او، از نزدیکی شانه‌اش دوباره خارج و وارد گونه او و از راه گلو وارد دهانش می‌شود. او (حدود ساعت ۱۹ و ۲۰ دقیقه) از خانه خارج می‌شود و زنگ خانه همسایه را به صدا در می‌آورد. زن همسایه بلافاصله پلیس را خبر می‌کند. صحرارودی به خیابان می‌رود، اما توان فرار ندارد. در این حالت فردی به صحرارودی نزدیک می‌شود، دست به جیب شلوار او می‌برد، یک بسته اسکناس هزار دلاری از یک جیب و یک بسته پستی از جیب دیگرش بیرون می‌آورد و فرار می‌کند و در حین فرار نزدیک است با یک ماشین تصادف کند و سپس ناپدید می‌شود.

ساعت ۷:۳۷ بعد از ظهر، پلیس به محل ترور می‌رسد. صحرارودی غرق در خون روی پیاده‌رو افتاده است. اندکی بعد سر و کله غفور درجزی (بزرگیان اصل) پیدا می‌شود که بازوی یک پلیس را می‌گیرد و به انگلیسی فریاد می‌زند «دوست من، دوست من» و سپس به خانه شماره پنج، محل مذاکره می‌رود. دو پلیس او را تعقیب می‌کنند و وارد آپارتمان می‌شوند. آنها در بازجویی بدنی از درجزی یک پاکت پستی خون‌آلود به همراه ۹۴۰۰ دلار پیدا می‌کنند (غفور درجزی یا «امیرمنصور بزرگیان اصل» همان فردی است که در خیابان به صحرارودی نزدیک می‌شود و از جیب او پول و پاکت پستی را بیرون می‌آورد و سپس فرار می‌کند).

اندکی بعد، پلیس مبارزه با ترور اتریش در محل حاضر است. رئیس «واحد ویژه مبارزه با تروریسم» اتریش، آقای اسوالد کِسلر Oswald Kessler, EBT))، مامورپیگیری می‌شود. او پس از بررسی محل حادثه و بررسی وضع اسناد و مدارک، در همانجا، چنین می‌گوید:

در ورودی خانه دارای هیچ نشانی مبنی بر اینکه کسی آن را با استفاده از زور باز کرده باشد، نیست.

به هر سه نفر کُرد تیر خلاص زده شده است.

دو نفر از سه کُرد کاملا غافلگیر شده و در حالت نشسته به قتل رسیده‌اند. اگر فرد بیگانه‌ای از بیرون وارد اتاق بشود (آنگونه که قاتلان ادعا می‌کنند) ابداً ممکن نبوده است که آنها همچنان نشسته در جای خود باقی بمانند و تکان نخورده باشند.

مصطفی مصطفوی (آجودی) فرار کرده و مخفی شده است.

موقعیت آپارتمان به گونه‌ای است که امکان تشخیص موقعیت و وضعیت خانه و نشستن افراد از بیرون ممکن نیست، یعنی قاتلان بایستی از درون با موقعیت خانه آشنایی داشته باشند.

قاتلان باید از محل نشستن مقتولان دقیقا آگاهی می‌داشته‌اند تا به هنگام یک عملیات برق‌آسا اشتباهی به کس دیگری تیر نزنند.

این ترور شکل کلاسیک تروریستی ندارد و شبیه ترورهای انجام یافته توسط دستگاه‌های اطلاعاتی- امنیتی است زیرا در مدل‌های کلاسیک تروریستی، قاتل و مقتول برای اولین بار نه در یک خانه خصوصی، بل در برابر هتل یا در فرودگاه یا… همدیگر را ملاقات می‌کنند. در صورتی که در این ترور قاتل و مقتول همدیگر را می‌شناختند و قاتلان موفق شده بودند اعتماد قربانیان را به دست آورند.

و دلیل هشتم برای کسلر این است که بنا بر اطلاعات او قاسملو و قادری با فرستادگان ج.ا.ا. در حال مذاکره بوده‌اند. پس ج.ا.ا. پشت این ترور است.

بنابراین دلایل، آقای اُسوالد کِسلر در همانجا چنین می‌گوید: در این ترور کردها به قتل رسیده‌اند و مأموران ج.ا.ا. زنده مانده‌اند. برای ما [پلیس جنایی] موضوع کاملا روشن است. از این به بعد اتخاذ تصمیم نه با ما، بل با سیاست است.

دومین بدشانسی قاتلان این است که هرچند مصطفی مصطفوی موفق به فرار می‌شود، اما محمد جعفری صحرارودی به بیمارستان و غفور درجزی به اداره پلیس منتقل می‌شوند و هرکدام فورا جداگانه تحت بازجویی قرار می‌گیرند و اظهارات آنها (از آنجایی که زخمی‌ شدن صحرارودی و دستگیری آنها پیش‌بینی نشده بود) کاملا ضد و نقیض است و مشخص می‌شود که هر دو دروغ می‌گویند. غفور درجزی (امیر منصور بزرگیان اصل) که گویا مسئول حفظ امنیت جانی تیم مذاکره کننده بوده است، مدعی می‌شود که ساعت هفت بعد از ظهر از خانه خارج و به مک دونالد محل رفته است تا برای خودش Fish Mac و کوکاکولا بخرد و به هنگام تیراندازی در خانه نبوده است.

برعکس او، محمد جعفری صحرارودی که درهمان شب در بیمارستان مورد بازجویی قرار می‌گیرد، اظهار می‌دارد: «… ما در پایان مذاکرات بودیم که ناگهان در اتاق باز شد و دو یا سه نفر وارد اتاق شدند و هنوز چشم من به آنها نیفتاده بود که زخمی‌شدم و از صندلی به روی زمین افتادم و دیگر تکان نخوردم تا قاتلان فکر کنند که من هم کشته شده‌ام…»(۳).  او می‌گوید به هنگام تیراندازی امیر منصور بزرگیان اصل (که مأمور حفظ جان آنها بود) در اتاق نبوده است: «… هنگامی که من برای کمک گرفتن از خانه بیرون رفتم بزرگیان اصل را دیدم، از او پرسیدم موقع تیراندازی کجا بودی؟ گفت در توالت». سایر اظهارات صحرارودی نیز با واقعیات موجود در تطابق نبودند. پلیس از او می‌پرسد:

۱- اگر بنا بر ادعای او(اظهارات صحرارودی) فرضا افرادی وارد اتاق شده و از آنجا به سوی او و دیگران تیراندازی کرده‌اند، پس قاعدتا تمام پوکه‌ها می‌بایست درهمان محل در ورودی اتاق ریخته شده باشند، و نه در جایی که محل نشست او (صحرارودی) بوده است.

۲- اگر مهاجمان (آنگونه که صحرارودی مدعی است) از محل در ورودی به سوی آنها تیراندازی کرده‌اند، چگونه می‌توانند از آنجا به سوی همان دیوار شلیک کنند، در حالی که بررسی‌های کارشناسانه وعلمی‌ مربوط به تعیین مسیر حرکت گلوله‌ها مبین شلیک گلوله‌ها از محل نشست صحرارودی به سوی دیوار هستند.

و سومین بدشانسی صحرارودی و غفور درجزی (بزرگیان اصل) کشف اسلحه‌های جرم است. آقای جرج ساموئل (George Samuel)، کارگر شهرداری وین، اسلحه‌ها را در یک ظرف زباله پیدا می‌کند و آنها را تحویل پلیس می‌دهد. یک کُلت برتا (Beretta)، کالیبر ۶۵/۷ میلیمتری با صداخفه‌کن، دو خشاب کُلت و یک خشاب برای مسلسل، به اضافه دو کلید یک موتورسیکلت مارک سوزوکی ( Suzuki)، به همراه مدارک مربوط به سوزوکی مدل GSx500t و یک صورتحساب مورخ ۱۱/۱/۱۹۸۹ شرکت فرایتاگ (Freytag)، برای شخصی به نام مصطفی یالسین، و قرارداد خرید موتور میان شرکت فرایتاگ و مصطفی مصطفوی. فروشنده موتور بعداً صحرا رودی را به عنوان خریدار موتور، یعنی یکی از سه نفر تیم مذاکره ج.ا.ا.، شناسایی می‌کند. مسلسل جرم نیز بعداً در یک ظرف  دیگر زباله توسط پلیس کشف و ضبط می‌شود. تعیین منشاء کُلت، مسلسل و صداخفه‌کن‌ها، چنانکه در دادگاه میکونوس نیز اثبات شد، کار آسانی بود. اسلحه‌های جرم (کلت) از جمله محموله اسلحه‌هایی هستند که در اسپانیا تولید شده و در سال ۱۹۷۱از سوی کارخانه اسپانیایی آن تحویل ارتش شاهنشاهی وقت ایران شده بودند. بنابراین اسلحه‌ها از جمهوری اسلامی می‌آیند.

با وجود اسناد و مدارک و شواهد انکارناپذیری که همگی حاکی از نقش مأموران جمهوری اسلامی در قتل رهبران کُرد بودند، پلیس و مقامات دولت اتریش مظنونان ومتهمان شرکت به قتل را آزاد و رهسپار تهران کردند. در این رابطه تلاش‌های سفیر ج.ا.ا. در وین، آقای نقره‌کار شیرازی، بی‌ثمر نبود. ایشان از همان ابتدای دستگیری این دو نفر، تلاش وسیعی را برای آزادی آنها و فرستادنشان به ایران شروع کرد. این تلاش‌ها از تهدید نبود امنیت جانی برای شهروندان اتریش در ایران یا سایر نقاط دنیا تا قطع روابط تجاری و افشای فروش اسلحه و توپ‌های «نوریکوم…» بود. «مجله نیوز»، یکی از معتبرترین مجله‌های اتریش در این‌باره از جمله چنین نوشت:

«… آقای پیتر پلیز (Peter Pilz)، عضو حزب سبزهای اتریش و کاشف نوریکوم، تلاش می‌کند نشان دهد که اتریش در آن زمان تا چه اندازه زیر فشار و تهدید قرار گرفته بود. او می‌گوید: صحرارودی مغز متفکر تیم ترور بود که با نام‌های گوناگون در تمام دنیا، امور کثیف رژیم ملایان را انجام می‌داد. او، به عنوان مثال، در سال ۱۹۸۵ در شهر آتن، در نمایشگاه صنایع نظامی، با نام مستعار رحیمی، با مدیران شرکت Voest معاملات مربوط به سلاح‌های (توپ‌های) نوریکوم را به انجام رسانده بود. فروش غیرقانونی توپ‌های GHN-45، ساخت کارخانه‌های نوریکوم، وابسته به شرکت Voest، سال‌ها به عنوان یک افتضاح بزرگ نفس اتریش را گرفته بود. در آن زمان سفیر اتریش در آتن، آقای هربرت امری (Herbert Amry)، به اطلاع دفتر صدراعظم اتریش در وین می‌رساند که یک محموله اسلحه از راه لیبی به مقصد ایران فرستاده خواهد شد. اندکی بعد تلکس دومی ‌از سوی هربرت امری برای صدراعظم اتریش به همراه جزئیات مربوط به این معامله ارسال می‌شود. امری دو روز بعد بر اثر «سکته قلبی» فوت می‌کند و اتریش به ارسال توپ‌های نوریکوم به ایران ادامه می‌دهد…»(۴).

در ۲۸ نوامبر ۱۹۸۹، یعنی حدود ۴ ماه پس از ترور وین، دادستانی اتریش حکم دستگیری غفور درجزی (امیر منصور بزرگیان اصل)، محمد جعفری صحرارودی و مصطفی مصطفوی (آجودی) را صادر می‌کند، البته پس از آنکه آنها را آزاد کرده و به ایران فرستاده بودند!(۵)

تماس با نویسنده: Dastmalchip@gmail.com

 

منابع و زیرنویس‌ها:

۱- با نگاه به کتاب «اسکورت به سوی تهران»، پیتر پیلز (Peter Pilz)، انتشارات ایبر- مولدا، وین- اتریش، ۱۹۹۷، بخش دوم، مذاکرات و ترور، برگ‌های۲۵-۳۱. و نیز ده برگ اضافه‌ای که پیتر پیلز شخصا در اختیار نگارنده گذاشت. آقای پیلز از رهبران حزب سبزهای اتریش و نماینده حزب در پارلمان اتریش است.

۲- همانجا، متن تصیح شده…

۳-  هماجا متن تصحیح شده…

۴- مجله نیوز، پرتیراژترین مجله خبری اتریش، ۱۷ سپتامبر ۱۹۹۷، شماره ۱۶

۵- علی دایی چهره ورزشی شناخته شده ایران که سرمربیگری تیم فوتبال سایپا را برعهده داشت و اخیرا پس از انتقاداتی به مدیریت این باشگاه اخراج شد در گفتگویی با خبرگزاری مهر که جمعه ۱۳ اردیبهشت ۹۸ انتشار یافت، درباره «مصطفی مدبر» مدیر سایپا، توضیحات مشروحی داد و گفت: «مصطفی مدبر مدیرعامل باشگاه برای من حضور حقیقی ندارد. تا جایی که ذهن ناقصم یاری می‌کند و من ایشان را می‌شناسم از زمانی که ریاست حراست سازمان صدا و سیما را بر عهده داشت، نامش سردار غفور بوده است. برای من جالب بود که مدبر را برای اولین بار در برنامه نود دیدم و گفتند مصطفی مدبر رئیس سازمان توسعه و تجهیز! تلویزیون را نگاه نمی‌کردم ولی صدا آشنا بود. وقتی تلویزیون را دیدم، متوجه شدم همین سردار غفور خودمان و اردبیلی است! اینکه ایشان چطور مصطفی مدبر شده است برایم سوال است! کاش یکی از سازمان ثبت احوال اینجا بود و می‌توانستم سوال کنم آیا یک نفر می‌تواند کل اسم و فامیلش را عوض کند؟»

دایی در این گفتگو ادامه می‌دهد: «شنیده بودم به ندرت افرادی فامیلی را عوض کنند و شاید هم اسم را. این را آدم‌های حقوقی می‌دانند. مگر می‌شود با عوض کردن شناسنامه، گذشته طلایی و شخصیتت را عوض کنی! متأسفانه موقعی نامه اخراجم به دستم رسید که به کسی دسترسی نداشتم. از شنبه پیگیری می‌کنم. کسی که به اسم مدبر نامه را امضا کرده و قبلاً سردار غفور بوده، می‌تواند مرا اخراج کند؟ من ایشان را به این اسم نمی‌شناسم. نمی دانم چه اتفاقاتی می‌افتد. انگار یکی نمرده باشد و برایش گواهی فوت بگیرند!»

 

منبع: کیهان لندن

نویتـرین هەواڵ و بابەت


فارسی