"an independent online kurdish website

با ویراستاری آقای ناصر ایرانپور

در سالهای خیلی دور در یکی از آبادیهای دور‌افتاده‌ی کردستان اربابی بود بە اسم رمضان.qader_eliasi

این زمين‌دار متملک ستم بیش از حدی در حق مردم روستا روا می‌داشت. ظلم و ستم وی حتی چوپان آبادی را که‌ احشام وی را به‌ چراگاه‌ می‌برد، مستثنی نکردە بود. اسم چوپان حەمە (متخلص محمد) بود کە بە حمە شوان (محمدچوپان) شهرت داشت.

اهالی  آبادی چند باری برای نجات یافتن از ظلم ارباب شکایت خویش را پیش مأموران و مسئولان وقت دولت بردە، ولی هر بار دست از پا درازتر، بدون اینکە کاری از پیش ببرند، بە دە بازگشتە بودند. چون روز بعد خبر شکایت آنها از طرف مأمورین بە گوش ارباب رسید، با پشتیبانی مأموران حکومت بر جور و ستم خود علیە مردم آبادی افزود.

از این رو بود کە اهالی  آبادی دستور ارباب را بدون چون و چرا و فوت وقت اجرا میکردند و هر کدام خود را کدخدای وی می‌دانست. آنها از ديد خودشان چارەای هم جز تقبل و تحمل اين ستم نداشتند؛ چون می‌گفتند بە خاک و آب و گل و سنگ آبادی وابستە هستند و جايی نمی‌توانند بروند. ولی حمەشوان چنین نبود. او تنها کسی بود کە از يک خانوادە بازماندە بود. حمەشوان چنين نمی‌انديشيد.

وی نوزادی بیش نبود کە پدرش بە دسیسەی ارباب رمضان سر بە نیست شدە بود. در سن ٦ سالگی نیز مادرش را از دست داده‌ بود. مادر در واقع از ضعف گرسنگی و هتاکیهای مزدوران ارباب دق مرگ شده‌ بود. تکە‌زمینی کە داشتند، ضمیمەی زمینهای دیگر زمين‌دار ده‌ شده‌ بود و اثری از مالکیت خانوادەی وی باقی نمانده‌ بود. وی بە یتیمی بزرگ شد. دوران بچگی را بە سختی گذراند. اگر بخواهیم از زندگی رقت انگیز او در دوران بچگی و نوجوانی‌اش بنویسیم، بە قولی مثنوی هفتاد من کاغذ می‌شود. لذا بە این مختصر بسندە میکنیم. او در سن نوجوانی بە چراندن احشام ارباب مشغول شد و وقتی بە سن ١٦ سالگی رسید، شغل چوپانی پیشە کرد. در هر دو دورە تنها چیزی کە عایدش می شد، نان بخور و نمیری بود کە از طرف اهالی آبادی در ازای چراندن گلە بە او دادە می‌شد.

وقتی چشم و گوش باز کرد، خواهان مزد بیشتری شد. کدخدايان خود ناميده‌ی ارباب، قول دادند کە از این بە بعد مقرری‌ای بە او بدهند.

چند ماهی گذشت ولی هیچ خبری از پرداختن مزد بە ایشان نشد. وقتی حمەشوان دید هیچ مزدی از طرف ارباب و ايادی‌اش بە او نمیرسد، یک روز تصمیم گرفت از چوپانی دست بکشد و از آبادی ارباب رمضان برود. وقتی مردم دە از چنین تصمیمی اطلاع یافتند، جلو آبادی جمع شدند و از او خواستند که‌ از تصميم خود منصرف شود. می‌گفتند: “بلاخره‌ همه‌ تحمل کرده‌ايم، تو هم تحمل کن. تا دنيا دنيا بوده‌، اين وضع و حال ما بوده‌. اربابی گفتند و رعيتی. اين نظم در آينده‌ نيز به‌ هم نخواهد خورد.” در این لحظە کە حمەشوان ساکت بە دیواری تکیە دادە بود و هیچ حرفی نمی‌زد، سر و کلەی ارباب نیز پیدا شد و بە جمع مردم پیوست. مردم قضیە را برای ارباب با ولع تمام تعريف کردند. ارباب هم رو بە چوپان نمود و پرسید: “چرا از این دە میروی؟ مگر کسی چیزی گفتە؟ یا ظلمی در حقت نمودە؟”

اين پرسش با تمجيدها و تعريفهای زياد از خدمات حمه‌شوان و صداقت و امانتداريش همراه‌ بود.  ارباب وقتی هیچ جوابی از حمەشوان نشنید، سٶال را طوری دیگر مطرح کرد و در حالیکە طنابی در دست داشت، با تحکم رو بە حمەشوان و با اشارە بە اهالی دە گفت: “پسرم، حرف بزن! اگر کسی مزدت ندادە یا زور بهت گفتە، بە من بگو تا همینجا با این طناب حلق آویزش نمایم!”

سرانجام حمەشوان بە حرف آمد و رو بە ارباب رمضان کرد و گفت: “ارباب، اگر بنا شود، این طناب بر گردن کسی انداختە شود کە حق مرا خوردە، قبل از هر کس بايد بر گردن خودتان بياندازيد. آری، در درجه‌ی اول شما حق‌کشی کرديد. بقیە مردم نیز از شما یاد گرفتند و حق مرا پایمال نمودند و چه‌ بسا گاهی اوقات خود را نماينده‌ و کدخدای شما نيز می‌دانستند و بدوبيرا هم می‌گفتند.”

آری، اکنون بعد از سالها مردم کرد را بە حمەشوانی می پندارم کە حقش پایمال گشتە. ارباب دە کە نماد حاکمان گذشتە و حال می باشد، بە سرکوب و ضرب و شتم، همراە لگدمال نمودن ابتدایی ترین حقوق این ملت ادامە میدهد. متأسفانە جمعی نیز کە خود از دست همین حاکم ظالم کم نکشیدەاند، کورکورانە گرد وی (ارباب رمضان) جمع گشتەاند و در روز روشن به‌ نمايندگی از سوی وی چون کدخدای وی شهادت میدهند کە ارباب عادلی داشته‌ايم و حقی از کسی ضایع نشدە و می‌گويند حمەشوان ( ملت کرد) نیز بیخود و بی‌جهت بنای رفتن را دارد!!

شهادت‌دهندگان دروغین خود می‌دانند کە ارباب بە همه‌ی آنها نیز ستم نمودە، ولی نە تنها از حق خویش دفاع نمی کنند، بلکە بە کدخدای وی نیز تبديل می‌شوند و ستم روا رفته‌ بر خود و چوپان را بهتر از خود ارباب تطهير و توجيه‌ نيز می‌کنند. در این وسط حمەشوانی کە بپاخاستە و خواهان استحقاق حقوق خویش است، از جانب ارباب و با همراهی و همصدایی اهالی کدخدامنش آبادی مورد سرزنش قرار میگیرد. با اين هدف که‌ از حق خود بگذرد و بە حکم ارباب تمکین نماید.

حال من از شما خوانندە عزیز این سطور می پرسم: چرا مردم آبادی بە جای اینکە از حمەشوان و حقوق از کف رفتەی وی و خویش دفاع کنند، طرف ارباب رمضان را میگیرند؟ آیا حقی کە حمەشوان (فرزندان هوشيار ملت کرد) خواهان بەدست آوردن آن برای خود و اهالی ده‌ است، حق نامشروعی است؟ مگر نە اینکە ارباب بە همە ظلم میکند؟ پس چرا این مردم وقتی حق چوپان بە میان می‌آید، از خود بیخود میشوند و بە جای اعتراض بە ارباب (حاکمان حال و گذشتە در ایران)  بە حمەشوان ( احزاب کرد) حملەور می شوند؟

بگذاريد بە آخرین جملەای کە حمەشوان در لحظەای کە میخواست از دە برود، بر گردم. او گفت: “من از این دە می روم. نیک می دانم، در دە بغل‌دستیم نیز همین بساط و همین قانون حکمفرماست، ولی لااقل ارباب رمضان و اهالی این دە می‌دانند کە من بە این ظلم اعتراض نمودەام. آيا روزی خواهد رسید، آنها جسارت بیابند و از حق خویش دفاع کنند؟”

سالها گذشت و مردم آبادی بر علیە ارباب رمضان شوریدند و حاکمیت وی را سرنگون کردند. ولی چون راە چارەای ندانستند و کسی را نداشتند تا بە جای این شخص معدوم شدە بنشانند، و چون از قالب تفکر ارباب و رعيتی خارج نشده‌ بودند، کسی را برخود گماردند که‌ بعد از مدتی کوتاه‌ “صدرحمت به‌ کفن‌دزد اول” می‌فرستادند. ارباب “نو” نه‌ تنها قصی‌القلبتر از همنوع پيشين خود بود، بلکه‌ برعکس اين در کوچکترين امور خصوصی و فکری مردم ده‌ نيز دخالت می‌کرد. اين ارباب ديگر خير و شر آنها را نه‌ تنها در اين دنیا، بلکه‌ در آن دنيا نيز تعيين می‌کرد. لذا مردم ده‌ باز بە سراغ حمەشوان کە در دە همسایە اقامت گزيده‌ بود، رفتند و تمام کاسە و کوزەها را بر سر او شکستند. این بار همراە ارباب تازه‌ کە اسم دیگری داشت و با ریش و تسبیح حضور یافتە بود، بە سر وقت حمەشوان رفتە و با تکرار برچسبهای گذشتە بر او شوریدند و ادعا کردند کە گویا هر چە آنها می‌کشند، از دست این حمەشوان لعنتی می‌کشند.

راستی اشکال کار کجاست؟ مگر حمەشوان از آبادی نرفت؟ مگر بساط ارباب رمضان برچیدە نشد؟ پس چرا اهالی آبادی باز مشکلات خود را بر گردن چوپان می گذارند؟ جواب واضح است. آنها بە جای اینکە سرنوشت خود را خود در دست بگيڕند، در پی اين هستند که‌ کس ديگری بر سرنوشت آنها حکم براند. اگر هم اين امر تحمل‌ناپذير شد، نگون‌بختی خودساخته‌ را تقصير وی بياندازند.

عزيزان، هيچ شهروندی، هيچ فرد بە خودی خود آزاد نيست، چنانچه‌ جامعه‌اش، ملتش دربند باشد. شرط آزادی آحاد ملت، آزادی خود ملت است. اگر آن روستا از قيد ستم جمعی آزاد شود، مبنايی برای ستم فردی باقی نمی‌ماند. آزادی آحاد کرد بستگی به‌ رهائی از انقياد و استعمار جمعی دارد. و رهائی از انقياد جمعی نيز وابسته‌ به‌ هوشياری جمعی و همگانی، وابسته‌ به‌ همبستگی عمومی است. تا زمانی که‌ آحادی از آن ملت، از آن جامعه‌، از آن ده‌ پی به‌ استثمار خود نبرند و در مبارزه‌ برای رهائی از آن با نخبگان و ستمديدگان هوشيار همراه‌ نشوند، خود نه‌ تنها تحت ستم باقی می‌مانند، بلکه‌ به‌ آلت دست ستمگران نيز تبديل خواهند شد.

 

توضيح:

چوپان در ادبيات کلاسيک کردی مظهر صداقت، نماد ستمديدگی است، کسی است که‌ از مال مردم امانتداری می‌کند، باعث رشد و اعتلای آن می‌گردد، اما خود حقش غصب می‌گردد‌. ملت کرد نيز از مال ديگران (خاک و مرزوبوم حکومتی که‌ به‌ وی تعلق ندارد) پاسداری می‌کند، در حفظ و اعتلای فرهنگ و ادبيات و اقتصاد آن جانفشانی می‌کند، اما هرآينه‌ حقی طلب کرد، به‌ تازيانه‌ کشيده‌ می‌شود. تازه‌ حق‌ رفتن را نيز به‌ وی نمی‌دهند. در اين اجحاف حکومتگران صدالبته‌ افرادی نيز آگاهانه‌ (به‌ سبب مصالح حقيرشان) يا ناآگاهانه‌ (آسيميلاسيون، خودکم‌بينی) با حکومتگران همراه‌ می‌شوند و چه‌ بسا به‌ ابزار سرکوب و سياهی‌لشکر آن نيز تبديل شوند. اين حال و وضع آنانی است که‌ در عناد با‌ مصالح مردم کردستان و در رکاب و کام “دولت ـ ملت” اسلامی ايران گاها از خود حکومتگران پيشی می‌گيرند.

 

نویتـرین هەواڵ و بابەت


فارسی