“آنچه بخود نپسندی بدیگران مپسند”
آمنه قربانی یک احمقی و خودخواهی کور شد. اما بلند همتی او در مقابل مجرم لایق ستایش است.
گرچه تصمیم آمنه به عنوان زنی روشن ضمیر، در هر جامعه متمدنی کاملا طبیعی است و هیچ نیازی به ستایش ندارد، اما در جامعه هفتاد میلیونی که آمنه ها سرکوب می شوند و همه چیز را مردان دیکته می کنند و بنا به آیات قرآنی، زن نصف مرد به حساب می آید، قانون قصاص حاکم و بنا به چنین قانون قرون وسطائی دست دزد را قطع می کنند، چشم خاطی را ازحدقه در می آورند و انسانها را هم طبق همین قانون سنگسار می کنند و شلاق می زنند و نهایتا فرهنگ انتقام جوئی بشدت رواج داده می شود، این را به روشنی دراظهار نظرات تند برخی ها و کامنتهای پای مقالات در این رابطه می توان شنید، دید و خواند. بطور معلوم، این مسئله درجامعه بسیار عادی جلوه می کند، لذا درچنین جوی، تصمیم متهورانه وصلح طلبانه آمنه، این زن بزرگ را، باارزش ولایق ستایش باید دانست. رضا، یک هم میهن کامنت نویس عزیز به درستی در زیر مقاله ای نوشته است: “آمنه با اینکه از سوی دو چشم نابینا است اما زیبایی را خوب دیده است خیلی قشنگ. …“. بله آمنه به قول شاعر ما، باچشم دل این زیبائی انسان دوستی را می بیند. “بچشم دلت دید باید جهان + که چشم سر تو نبیند نهان”. اگر چشم سر آمنه جهان را نمی تواند ببیند، اما چشم دل او عظمت و زیبائی این بخشش و گذشت را خوب دیده است. یا هاتف اصفهانی می گوید: چشم دل باز کن که جان بینی + آنچه نا دیدنیست آن بینی. بله، آمنه نادیدنی ها را دیده است. بهمین دلیل کینه را از خود دور نموده. در هر حال انسان هر کاری بکند، آمنه دیگر زیبائی و بینائی خودرا به دست نخواهد آورد. اما او با گذشت خود و صرف نظر از قصاص کردن متهم، این بزرگواری را کرد که نام اش به نیکی در تاریخ کشورهای عقب نگهداشته شده و حتا در جهان ثبت شود و جاوید بماند. اگر عقل فاتح گردد و قانون قصاص برای همیشه ازکتب قضائی ایران حذف شود، تا آنجاکه من اطلاع دارم، آمنه اولین و آخرین زن با گذشت و با شهامتی خواهد ماند که چشمان یک متهم را به او بخشیده است. به نظر من هیچ چیزی زیباتر از نام نیک و بحشش نخواهد بود و هیچ چیز زشت تر از عمل احمقانه مجید و در اینجا باید اضافه کنم، تهمت ناروا زدن، حتا به دشمن هم، نیست. آمنه با آگاهی کامل به این نتیجه رسید که با نابینا کردن این متهم نادان که هیچ فکری به عواقب عمل زشت و نا جوانمردانه و مخرب خویش نکرده است، چشمانش هرگز بینا نخواهند شد. پس با بلندهمتی و شهامت پا بر روی این قانون قرون وسطائی قصاص گذاشت و مؤدبانه و بزرگوارانه آن را رد کرد و نپذیرفت که چشمان این نادان رابجای چشمان زیبای خود، ازحدقه بیرون بیآورند. حالا عده ای از هواداران قصاص یا انتقام جوئی، آن طور که در کامنتها خوانده می شود، از عمل نیک آمنه راضی نیستند و انتقاد می کنند که چرا اورا بخشیده است؟ برخی از این موافقان انتقام، چاره جلوگیری از چنین عمل زشت و غیر انسانی را فقط در آن، چشم بجای چشم، می بینند. اما بدون شک این عزیزان در اشتباه محض اند. آمنه با این عمل جوان زنانه، به جای جوان مردانه، قلب میلیونها انسان صلح دوست و با گذشت را، مانند خانم لیلا صحت، محسن و رستم شجاعی مقدم و هزاران دختر و پسر و زن و مرد روشن ضمیر و ناشناس های دگر را تسخیر نموده است. ما باید برای زندگی آرام و بی دلهره آیندگانمان چاره ای بجوئیم. من نمی دانم واقعا اگر زنی یا مردی، مثلا من نوعی را نخواهد، بازور و تهدید و…، چگونه می توانیم با طرف خوشبخت زندگی کنیم؟ درست است که می گویند عشق نو جوانی کور است و مرزخوب و بد و یا قانونی و غیر قانونی را نمی شناسد. اما انسانهای با تجربه، متمدن و روشنفکر باید مرزهارا بشناسند و به اصول انسانی پای بند بمانند، یعنی کنترل کامل بر احساس و عقل و شعور خودرا داشته باشند. آن طوریکه عملا دیده می شود، متأسفانه ما این احساس را نداریم. همین است که بنده نوعی و امثال بر تعلیم و تربیت درست و آگاهی رسانی پای بندیم. از طرفی باور راسخ داریم که آدم روشن و با تجربه، مرز آزادی و خواست خودرا تا آن حدی می بینند که آزادی وخواست دیگری آغاز می شود، از طرف دیگر کم نیستند فاجعه هائی که در سر زمین ما به دلیل حاکمیت مطلق این نا آگاهی، بوقوع می پیوندند. کوشش همه انسانهای متفکر و دمکرات در این است که نابرابری و نا آگاهی را از میان بردارند. این چنین عمل فجیع و ناجوانمردانه ای، فقط از نادانان و آدمهای جاهل، عادتی و بی مسئولیت و احساساتی که پای بند بهیچ اصولی نیستند، بوقوع می پیوندد. افرادی که به دلیل خودخواهی کور، نه درقبال خود و نه درقبال دیگران، هیچ چیز را رعایت نمی کنند و هیچ مسولیتی را درک نکرده اند ونمی خواهند درک کنند. من در چنین جوی نیاز مبرم به روشنگری بیش ازحد، نسل جوان را می بینم، نه انتقام گرفتن و تهدید به انتقام.
راه چاره چیست، آیا به انتقام باید ادامه داد؟
اگر نه؟ پس چگونه می توان جلو چنین عمل جنایتکارانه ای را گرفت؟ آیا انتقام گیری و تهدید به مرگ که انسانهای متمدن در آن شک دارند، راه حل درستی است؟! به نظر محققان و انسانهای مدافع تعلیم و تربیت انسانی، نه! به هیچوجه انتقامجوئی و تهدید دردی را درمان نکرده و نمی کند. متأسفانه آنطور که اشاره شد، موافقان انتقام بنا به عادت درداخل مملکت چشم گیر اند. این را می توان از تعداد و شیوه کامنت نویسی آنها درزیر مقالات به روشنی دید. البته از جانبی، باید بخود دلداری داد که این ها را برای همه هم میهنان معیار صحیح نباید دانست، چون اکثر کامنتهای بی نام ونشان با غلط املائی، می تواند مربوط به بچه بسیجی ها و شستشوی مغزی داده شده ها باشند. از جانب دیگر این یک واقعیت است که حتا وجود یک بسیجی انتقام جو در جامعه ما زیاد است. جوانان اوایل قرن بیست و یکم نباید اینگونه بیاندیشند. درهرحال نبایستی هیچ تقصیری متوجه جوانان مملکت و والدین آنها و حتا جوانان بسیجی بشود. با صراحت باید گفت که آنها بی تقصیر اند. زیرا درسیستمهای توتالیتر ومستبده، دستگاههای تبلیغی برای تعلیم و تربیت دیکته شده و به سود دیکتاتوری بسیار قویتر از تأثیر تربیت درست در منزل است. لذا خنثا کردن اثرات منفی تربیت خارج از منزل، توسط والدین نه غیر ممکن، بلکه بسیار دشوار است. بهمین دلیل خیلی از جوانان ما عادتا تربیت خارج از منزل را پذیرفته و راه دیگری را، به غیر از انتقام جوئی در این زمینه نمی شناسند. برای نمونه، نامهائی که در زیرمقالات و کامنتها آمده اند، مانند پریسا و فرناز و احمد و مهدی و سینا عزیز و بعضی از ناشناسان و غیره. بنده با علاقه زیاد و با حوصله به همه پرسشهای عزیزان هم میهن در این زمینه، در صورت دریافت پرسشها با ای میلم که در زیر آورده می شود، پاسخ خواهم داد. در هرحال این جوانان مملکت و یا دیگر هم میهنان عزیز باید بدانند که راه حل زیادی وجود دارد و ما می توانیم بر این معضل اجتماعی بطورجدی فایق آئیم اگر به شیوه تعلیم و تربیت توجه بیشتری بنمائیم و ازقانون قصاص دوری جوئیم. در واقع انتقامجوئی و تهدید به مرگ نمی توانند راه حل درستی برای این معضل بحساب آیند. واقعیت امر اینست که انتقام جوئی نکته منفی است که تا حدودی در طبیعت انسان نهفته است و در تمام دنیا به نسبت کم و زیاد وجود دارد. در برخی از کشورها برای محو این خصلت زشت انسانی، کوششهائی شده و می شود. اما هنوز در خیلی از این کشورها و بویژه در کشورهای اسلام زده و یهودی زده نه اینکه انتقام جوئی قانون کشوری است، بلکه در فرهنگ، در تعلیم تربیت و در یک کلام در خون انسانها عجین شده است و به عادت مزمنی تبدیل گردیده که نیاز به زیر و رو نمودن آن فرهنگ و پیاده کردن تعلیم و تربیت درست تر دارد که نسلهای آینده را به مرور زمان، به ترک این عادت زشت، تشویق نماید. پس راه حل جلو گیری از جنایت، برای مثال: چشم به جای چشم و دست به جای دست قرون وسطائی است ونمی تواند درست باشد، بلکه مسئله تربیت متهمان و تربیت جامعه ای که متهم بوجود نیاورد و ترک عادت مزمن، درست تر است. مسئله کمرنگ نشان دادن و زشت تر دانستن انتقام جوئی است. مسئله پر بهاء دادن به داشتن وجدان است، دروغ نگفتن است، بد دانستن دزدی و کلاه برداری است و جلوگیری از خودخواهی است و تشویق به احساس مسئولیت کردن است و آنچه را برای خود خواستن، بدیگری نیز روا داشتن است. مولوی شاعر بزرگ گوید:
آنچه برخود خواهدت بودن پسند+بر دگرکس آن کن ازرنج و گزند
آنچه تو بر خود روا داری همان + می بکن از نیک و از بد با کسان
وآنچه نپسندی بخود ازنفع وضرر+ برکسی مپسندهم ای بی هنر
متأسفانه مجید آنچه را که برای خودش می خواست به آمنه این دختر بخشنده ومهربان روا ندانست. او می خواست زیبا ترین را داشته باشد، آیا هیچ فکرش را می کرد که این زیباترین اورا می خواهد؟ یا نه! اگر انسان دیگری، منظور انسان است نه افکار مرد سالار یازن سالار، به جای مجید بود، اگرطرف نمی خواست وپاسخ رد می داد، به این خواست احترام می گذاشت، نه تهدید به کور کردن و مرگ. اگر توانائی پذیرش پاسخ رد را نمی داشت، می توانست باگریه خود را آرام کند نه زوربازو را نشان دهد و یا این شیوه ناجوان مردی را به کار گیرد. در اینحال احتمالا غیرت اش به او اجازه گریه کردن، نداده است! آخر با تأسف باید گفت: درفرهنگ و شیوه تربیت مرد سالاری، گریه برای مرد عیب به حساب می آید! او باید نشان دهد که مرد (!!) است. بله این تربیت بر جامعه مرد سالاری حاکم است که فکر می کنند زن یک وسیله لوکس است و می شود او را معامله کرد اگر طرف راضی نشد با رشوه و یا پارتی بازی و اگر اینها موفقیت نداشتند، با زور و تهدید! آن زن یا وسیله لوکس را به دست آورند. صاحبان این افکار مرد سالارانه نمی توانند درک کنند که آیا طرف مقابل یعنی زن هم رضایت دارد یانه! آخر او نیز باید دارای غریزه جنسی باشد و صفات نیک و رفتار مردی را بپسندد! مگر نه؟ بهرخال باتأسف باید گفت، اگرزنهائی راضی نبودند اکثرا سر نوشتی همانند آمنه در انتظارشان باید باشد! همین شیوه تربیت غلط را ما باید از بین ببریم و از بین بردن این طرز تفکر و تربیت نادرست با انتقام گیری محالست. نمونه بارز آن در تمام کشورهای با سیستم های مذهبی افراطی و دیکتاتوری که از ابزار تهدید و انتقام استفاده می کنند، نتیجه عکس گرفته می شده و می شود. برای مثال اکنون در ایران فحشاء و جنایت و دزدی و دروغ و از خود بیگانگی و غیره به چند برابر پیش از حکومت اسلامی رسیده است، درحالی که قانونگذار اسلامی برای کوچکترین خطا بالا ترین جرم را در نظر گرفته است. این است به قول این آقایان حکومت اسلام ناب محمدی که مو را از ماست باید جدا کند و ثروت طبیعی مملکت را طوری بر سر سفره شهروندان بیآورد! که یکی در مدت ده سال میلیاردر شود و دیگری با همان سواد و شرایط از نداری و حقوق کم دست بخود کشی بزند. حل این معضل در سطح جهان هنوز درمراحل اولیه خود قرار دارد. اروپائیان که در مجموع متمدن تر ازبقیه مردم کشورهای جهان هستند. تا کنون توانسته اند قانون ضد انسانی اعدام در همه کشورهای اروپائی را لغو کنند و به زندگی و زنده ماندن حتا قاتلان و جانیان یعنی به موجودیت انسان، احترام بگذارند و آنها را حد اکثر، اگر قتل کرده باشند، به زندان ابد می فرستند و باوردارند که با تعلیم و تربیت می توان چند درصدی از آنها را از راه انحراف بر گردانند. بنابر این بعد از 15 یا 20 سال نیز آزادشان می کنند. بعضی ازاین آزادشدگان مجددا مرتکب جرم می شوند. این نشان می دهد که زندان آنها را آدم نکرده است. اما دیگر عمر آنها کفاف نخواهد کرد و اگر مجددا دستگیر شوند این بار آخر دیگر باید در زندان بپوسند. البته این کار قاتلی را آزاد کردن ممکن است به ظاهر درست نباشد، اما بهای آزادی و تعلیم و تربیت درست، بسیار گران است و ما باید خسارت حتا جانی را بپذیریم که ما و فرزندان فرزندانمان در شادی و بدون انتقام جوئی زندگی کنم. قطعا من نوعی بر آزادی و جنایت بار اول و باردوم این جانیان صحه نمی گذارم. ولی چاره ای نداریم و باید بپذیریم، زیرا اکثر بادانائی و آگاهی کامل موافق چنین روشی هستند. من زمانی که جوانتر بودم، به مجله اشپیگل آلمان درتأیید عمل انتقام جویانه ماریانه باخ مایر نامه ای نوشتم و فاکس کردم. اعتراض به رأی دادگاه آلمان برای چنین جنایتکارانی بود. داستان از این قرار بود: قاتل دو دختر بچه که از زندان آزاد شده بود، بعد از آزادی، دختر بچه هفت ساله باخ مایر را لو داده و او را نیز کشته بود. ماریانه باخ مایر در صحن و جلسه داد گاه در سالهای 1982/1983 متهم به قتل دخترش را با اصلحه ای که قاچاقی به داخل جلسه برده بود، با شلیک هفت گلوله کشت. من البته احساساتی برخورد کردم و چون بچه داشتم، گفتم اگر منهم بودم اورا می کشتم. احتمالا امروز دیگر چنین اعتراضی به رأی دادگاه نکنم و هیچ نامه تندی هم برای مجلات و روزنامه ها در تأیید هر قتلی بهر دلیلی باشد، ننویسم، اما هرگز این چنین قاتل و اسید پاشی را هم نمی بخشم که آمنه زیبا را کور می کند وجان بچه های بیگناه را می گیرد. بهرحال آنگونه که اشاره شد برای بهای تعلیم و تربیت درست و فراگیری و یاد دادن آزادی و دمکراسی نیاز به فداکاری و قربانی شدن نسلها داریم. این را اروپائیان دارند بااین کار و وضع قوانین به دست می آورند. ما نیز می توانیم، اگر به مرور زمان از انتقامجوئی فاصله بگیریم. مثلا اگر مردی یا زنی به تعهدی که روز پیمان زندگی مشترک داده پای بند نماند، چاره کار بهیچ وجه کشتن مرد یا زند نیست، آن کاریکه هر روز در ایران اسلام زده و دیگر کشورهای اسلامی اتفاق می افتد، بلکه خیلی ساده، طرف زن یا مرد، مرتکب هر کار خلاف زندگی مشترک یا هر اشتباهی دیگر شد، بخشیدن او و نهایتا جدائی از او است و یا اگر توانائی این بخشش را نداریم و یا یکی از طرفین مجددا مرتکب این کار شد، همان جدائی بدون دعوا بهترین راه حل مشکل است، زیرا هر انسان درست و حسابی نمی تواند، خطای دوم را بپذیرد. چون این را دیگر خطا نمی توان نام نهاد، بلکه قصد است و قصد هم هیچ نیازی به بخشش ندارد و تنها راه را که باز گذاشته است، متارکه خواهد بود این کار هم برای بچه ها (اگر بچه ای باشد) مناسب است و هم برای والدین. پس بهترین حل مشکل، همان جدائی از طرف خواهد بود نه تهدید به مرگ و ناقص کردن و کشتن او. آرزو دارم ما همه از این جانیان و نادانان درس عبرت بگیریم. باز هم می گویم انتقام کارساز نیست، بلکه تیغ براء تعلیم و تربیت درست، کار ساز خواهد بود.
هایدلبرگ، آلمان فدرال 5.7.2011
دکتر گلمراد مرادی
…………………..
بله ایران آن کشوری که بر روی زنانش اسید می پاشند!
خبر نگاری از یک جوانک، گویا هنر پیشه از یکی ازکشورهای آسیای شرقی، می پرسد: آیا ایران رامی شناسید؟ او سریع می گوید آری، ایران آن کشوری است که بر روی زنانش اسید می پاشند! خوب ملاحظه بفرمائید که دیگران چگونه کشور ما را توصیف می کنند؟ این چنین پاسخی واقعا درد آور است برای مردمان ملتهای ایران که ادعا می شود، حدود سه هزار سال دارای تاریخ تمدن و فرهنگی کهن هستند. از همه غم انگیز تر آن است که این اسید پاشی از زمانی به اوج خود رسیده و شدت گرفته است که جمهوری اسلامی قدرت را قبضه کرده و قبل از همه قانون قصاص را تصویب نموده است. البته طبیعی است در همه سیستمهای دیکتاتوری معمولا اینطور عمل شده، هرچه قانون مجازات راسخت تر کنند، مانند همین قانون قصاص، حتا مردمان عادی و پیش از همه نا آگاهان به اشکال گونا گون در برابر آن مقاومت نشان می دهند و جنایت کاران بیشتر جنایت می کنند. بنا بر این در مقابل بیشتر سخت گیری و قوانین قرون وسطائی را به مرحله اجرا در می آورند. بدون شک در ایران ما، نفرت به اسلام چند برابر خواهد شد. برای نمونه درهزار و چهارصد سال گذشته به اندازه این 34 سال که این آقایان حکومت را غصب کرده اند و با زور می خواهند اسلام شیعه را به مردمان ملتها تحمیل کنند، با این نوع از اسلام، ضدیت نشده است و مردم به آن نفرت نشان نداده بودند و به این روشنی ازاین دین منزجر نگردیده بودند و یا به این اندازه مردم از اسلام روی گردان نشده بودند که به دین دیگر بگروند. باید گفت: باوصف تمام مشکلات و ضایعه جبران نا پذیری که این انقلاب، برای همه و بویژ زنان ایران بوجود آورده است، آگاهی فرهنگی، اجتماعی وسیاسی را درجامعه قهرمان وجوان ما و ازجمله در میان زنان، چندین برابر شده است. بدون اغراق در هیچ برهه ای از زمان به اندازه این 34 سال، زنان ما قرآن مجید را نخوانده بودند. خیلی از دختران عزیز ما بیشتر آیات ضد زن را درحفظ دارند. گرچه این تحول به قیمت جان بسیاری اززنان متهور تمام شده، اما امیدی هست وبدون شک بایستی دختران عزیز و بی طرفی مانند معصومه ها و آمنه ها و امثال قربانی شوند و بسیار دیگری از فعالان سیاسی باید در غربت بمیرند و یا ترور شوند تا که فرزندان فرزندان ما درآینده، ازنظر تاریخی نه چندان دور، در آزادی، شادی و سر بلندی قادر بزیستن باشند. این ملاهای قرون وسطائی، نخست زمینه ای را خود بوجود آورده اند که اینگونه ضایعه غیرقابل بخشش و جبران ناپذیری اتفاق بیافتد و سپس قوانینی تصویب می کنند که بظاهرجلو آن رابگیرند. برای مثال هرکسی دزدی کند و به چشم بد نگاه زن دگری کند و یازنا نماید، دست وپای اورا قطع خواهند کرد وچشم اورا ازحدقه بیرون خواهند آورد و زانی را سنگسار می کنند، اما با این وصف هم دزد وهم جانی فراوان تر شده است و هم چشم چران بی نهایت است. زیرا هیچ دختری جرأت نمی کند، شبها به تنهائی بیرون برود. این است تربیت اسلامی ناب!! به قدری ازدواجهای نا خواسته و نا برابر انجام می گیرد، بطوری که گویند، از هر دو زن شوهر دار مسلمان یکی در کنار شوهرش حد اقل یک رفیق دزدکی دارد! این فقط به برکت حکومت خدا و امام زمان برروی زمین می تواند باشد! معمولا من دراین سن وسال، روزهای یک شنبه کاری انجام نمی دهم. یا موسیقی گوش می کنم و یا به برخی ازفیلمهای پنج دقیقه ای کوتاه ویدئوئی و یا مصاحبه های تلویزیونی که دریوتیوب گذاشته شده اند، نگاه می کنم. بعضی ازآنها از 45 دقیه هم بیشتر هستند، اما گوش می دهم، از جمله دیدن و خواندن درباره سنگسار زنان، زندانی و شکنجه آنان و اسید پاشی، برخی از آدمهای انتقام جو و نادان بر روی زنان و دختران جوانی که به ساز این آدمهای وحشی نمی رقصند، گرفته تا شنیدن موسیقی و آواز خوانندگان و هنرمندانی که در آواز و هنر نوازندگی خود اعجاز می کنند، مورد توجه قرار می گیرند. البته، نباید سر خودکلاه گذاشت، این هم بخشی ازکار به حساب می آید. حتاشنیدن موسیقی که گویند به آدمی زیاد آرامی می بخشد و مانند غذا خوردن، نیاز مبرم است، اما برای من ابزار کار است، زیرا گاهی در این باره نیز قلم می زنم. ولی بیشتر درمورد پایمالی حقوق جامعه و بویژه حقوق زنان در کشورهای اسلامی. در واقع من دارم با این کار خطرناکم که از منطق اصلا فاصله ندارد، به آرامی همه چیز را ریسک می کنم، زیرا نمی خواهم درجهان دجیتال بی تفاوت باشم و مصرانه بسهم خود تا زنده ام می کوشم، تغییری درتعلیم وتربیت کهنه بویژه درکشورهای اسلامی داده شود. متأسفم که باید بگویم، تعلیم و تربیت اسلامی بر اساس تهدید و انتقام جوئی (این از یهودیت گرفته شده) وغیر مستقیم دروغ گفتن وحیله استوار است. این ادعا را می توانم ثابت کنم. برای مثال در سراسر قرآن که پایه و اساس دین اسلام است، مملو است ازتهدید، ترس، وحشت، انتقامجوئی و وعده های پوچ و بی اساس. برای نمونه به سوره البقره آیات گوناگون ازجمله آیات 6-7 و 10 و.. و سوره النساء آیات 56 و 115 … و سوره ق آیات 27-28 وسوره الحاقه آیات 30-31 وسوره المائده آیه 10 و دیگر سوره های قرآن مجید توجه فرمائید. نهایتا بطوری که می گویند، حدود هزار آیه در قرآن مجید برای ترس از دوزخ و وعده به بهشت آورده شده است. من بعنوان پدر دو فرزند دختر توصیه می کنم، بویژه به همه دختران هم میهنم، بدون فشار ووابستگی اقتصادی و ایدئولوژی و غیره این کتاب مقدس را بخوانند و ببینند، آنها در آن دارای چه حقی هستند؟! تقاضای دیگرم اینست که به تفسیر هیچ ملا و رهبردینی توجه نکنند. چون آنها این تفسیر را به نوعی دکان برای خود تبدیل کرده اند و صراحتا دروغ می گویند. دنیای امروز همه نوع ابزار بی طرفانه قضاوت کردن را در اختیار انسان گذاشته است و ما می توانیم این کتاب مقدس و آسمانی را، اگر مقدس و اسمان باشد، به زبانها گونا گون بخوانیم و خود قادریم تفسیر و قضاوت کنیم، نه یک ملا با پنج کلاس سواد زبان مادری و فراگیری عربی برای تفسیر های آن چنانی که جز عوام فریبی، دروغ و سفسطه گری چیز دیگر نیست.
این هفته من چند مصاحبه و سخنرانی دردناک را با دقت نگاه کردم و گوش دادم که درباره یک مصاحبه و یک سخنرانی و موعظه ملاهای مسلمان درگذشته مطالبی چند نگاشته و در روزنامه های اینترنتی درج نموده ام. درمیان بقیه برنامه انتهای هفته، یک صحنه رادیدم و شنیدم و آن برنامه مصاحبه خانم معصومه عطائی بود که با پسرش آریان عزیز در برنامه ماه عسل شرکت کرده بودند. لایق ذکر است بنده نه این خانم عطائی و نه خانم بهرامی، هیچ کدام را نمی شناسم و از همینجا اعلام می کنم حتا نمی دانم اهل کدام شهر اند. این را برای اطمینان گفتم که مأموران صاحب زمان، بی جهت یخه آنها را نگیرند. بهر حال این گفت و گوی بس غم انگیز را دیدم و بادقت گوش دادم. من دقیق نظیر آن را چند سال قبل در مورد آمنه، آن دختر زیبا با چشمهای سحرانگیز اش را نگاه کرده بودم و آن گونه که ذکر شد مطلبی درباره او نیز نوشتم. من هیچ باورم نمی شد که این صحنه دل خراش و غیر قابل تحمل، مجددا تکرارشود. آدم هرچه بی مسئولیت و درنده خو باشد، یک کم باید شرم و حیا داشته و فکر کند قبل از انجام دادن چنین اعمال غیر قابل جبرانی را. متأسفانه درجو زور حاکم برایران وبسلامتی سر گردانندگان حکومت عدل علی، آن صحنه تکرار شده و مجددا اتفاق افتاده است. اکنون برای فهمیدن این جنایت غیر قابل بخشش در مورد این معصومه های جوان و زجر درونی فرزندان بی گناه آنها، خوب است که اشاره ای به جریان اسید پاشی به صورت خانم آمنه بهرامی بنمایم. من چند جمله از ویکی پیدیای این خانم محترم می آورم که آرزو می کنم کافی باشد. جریان از این قرار بود که “دراسفند ماه سال 1382، آمنه از طریق تماس تلفنی مادر مجید موحدی متوجه می شود که مجید موحدی، یکی از هم دانشگاهیهای سابق وی، به او علاقمند است و مادرش برای خواستگاری تماس گرفته است. آمنه پس از پرس وجو در دانشگاه متوجه میشود که وی کیست و در ضمن می فهمد که او ۳ سال از خودش کوچکتر است و هیچ وجه مشترکی باهم ندارند. اما آمنه با کمال احترام به مادر او پاسخ میدهد که می توانند به منزل وی بیایند اماپاسخ به دلیل تفاوت فرهنگی منفی خواهد بود. از آن لحظه به بعد مزاحمتهای تلفنی شروع میشود و مدتها مجید با التماس و تهدید از وی درخواست ازدواج میکند. حتی مادر مجید تلفنی بازهم با آمنه صحبت مینماید و تاکید می کند که پسر وی یک مرد است و هر چه را بخواهد به دست می آورد. اما همچنان پاسخ آمنه منفی است. پس از یک سلسله مزاحمتهای تلفنی بالاخره در 12 آبان 1383، مصادف با شب نوزدهم ماه رمضان، آمنه، در پارک روبروی بیمارستان رسالت، واقع در زیر پل سید خندان، به یک باره مورد حملهٔ مجید موحدی قرار میگیرد. مجید پس از 6 ساعت انتظار 10 صبح تا 4 و نیم عصر درمسیر همیشگی رفت وآمد به محل کار آمنه به کمین نشستن، آمنه را در حالی یافت که عازم رفتن به خانه از محل کار بود، تعقیب می نماید و این در حالی است که آمنه اصلا متوجه وی نیست ومجید که در پشت سر وی راه می رفته سعی می کند ازآمنه جلوبزند و آمنه با این تصور او یک رهگذرمزاحم است به وی راه می دهد که عبور نماید و ناگهان مجید را دربرابر خود مییابد و مجید در یک لحظه محتوی پارچ قرمز پر از اسید کلریدریک را به روی صورت آمنه ریخته و پا به فرار میگذارد. آمنه تصورمی نماید پارچ حاوی آب جوش بوده پس از چند ثانیه دچار درد و سوزش زیادی می شود و پس از داد و فریاد زیاد، با کمک مردم به بیمارستان رسالت منتقل میشود. پس ازحدود 2 روز، مجید دستگیر میشود و به اسیدپاشی اعتراف کرده و روانهٔ بازداشتگاه می شود”، نقل قول باتغییرات جزئی. خوب، در تربیت اسلامی این است،”چیزیکه به من تعلق ندارد، نمی خواهم مال هیچ کسی باشد”! این رذیلانه ترین و نامردمی ترین تربیت است.
غم انگیز این است که هردو دختر جوان آمنه و معصومه، حدود 28 ساله، نخست فکرمی کنند که آب جوش روی صورتشان ریخته شده و غم انگیز تر ازهمه آنست که معصومه هنوز دلیلی را برای این جنایت جز آنکه نمی خواسته مجددا با پسر این مردکه اسید پاش زندگی کند، نمی بیند. در ضمن مادر نا آگاه مجید آن تهدید اسلامی را که رواج دارد، تکرار می کند و در تلفن به آمنه می گوید: “پسر وی یک مرد است و هرچه را بخواهد به دست می آورد”. می گویم نا آگاه، زیرا این مادر بیچاره و نادان تا آن اندازه فکر نمی کند، انجام هیچ کاری با تهدید و زورعاقبت خوبی نخواهد داشت. بویژه اگرمسئله، پیوند عشق وعاطفه در میان باشد. خوب ما دیدیم که پسر اوچه مردی بود! او از آن مردها بود که در برابر دوربین خبرنگاران با گریه وزاری به گه خوری و التماس افتاد که چشمهایش را از دست ندهد! این عجز و بدبختی اش، شیوه برخورد و مردانگی او را خوب نشان داد! جالب تر و بازهم غم انگیزتر ازهمه آنست، هردو جنایت درماه رمضان، یکی در 19 ودیگری در 23 ماه بوقوع پیوسته اند! و درجمهوری اسلامی پزشکی حاضر نشده، درپرونده آمنه، این انتقام را به مرحله اجراء در آورد و برادر آمنه را مأمور کرده اند که اسید تو چشم این جنایتکار بریزد که در آن لحظه آخر آمنه با بزرگ منشی خود جلو این نوع انتقام را گرفته است. اکنون بر گردیم به گفتار این نوع مادرهای بیچاره، مانند مادرمجید که مفهوم عشق وعاطفه راهرگز نفهمیده اند وآنها خود ازدواج را نوعی وظیفه می دانند و خودرا تابع مرد، اما آن پسر، حیف است بگویم گاو، چون توهین به گاو است، دانشجو بوده وهمکلاسی آمنه و می بایست خوب بداند، اگرکسی ازیکی خوشش نیاید، هیچ کاری را نمی توان کرد. نه باپول وثروت می توان اورا خرید و نه با تحصیلات و شغل بالا وجمال نیکو، بلکه انسان باید یک جاذبه معنوی واخلاقی و رفتار نیک ودانش واقعی داشته باشد، نه مدرک تحصیلی علی کردانی وپست و مقام او وپول وغیره! دختر یاپسر فرقی نمی کند. مجید این ابتدائی ترین دانستنی را می بایستی می داشت. اگراین را می دانست، بدون تردید فکرش را هم نمی کرد، باید انتقام بگیرد وچیزی که به او تعلق نمی گیرد، بایستی از بین برود و یا ناقص العضو بشود! با تأسف باید گفت: این طرز فکر در فرهنگ اسلامی وجود ندارد و انتقامجوئی فقط به آدمهای خرفت و خودخواه و دیوانه تعلق دارد. آخر اگرمن کسی را دوست داشته باشم، خوش بختی اورا خواهانم نه بدبختی او را. اگر غیر آن باشد، دروغ می گویم عشق نیست، بلکه تملک است وچون من بفرض قادر به تصاحب نیستم پس بایدطرف بمیرد ویانقص العضو شود! این شیوه افکار انتقامجوئی، عقب افتاده ترین و پوسیده ترین نوع آن در تعلیم و تربیت است. در اینجا آمنه کار نیکی کرده است، زیرا اگر مجید کور می شد فقط یک بار زجر می کشید. اما اکنون هر بار با کسی روبرو شود و اورا بشناسد، باید بمیرد و زجر بکشد و یا هر بار به عکس آمنه نگاه کند باید از مرگ و شکنجه برایش بدتر باشد.
همین مسئله درمورد معصومه جوان و پدر شوهرش صدق می کند. من واقعا نمی فهمم این مرد چگونه می اندیشیده است. آیا او در برابر نوه اش، اگر روزی اورا ببیند، چه پاسخی برای جنایتش می تواند داشته باشد؟ آیا اگر معصومه حاضر نبوده مجددا باپسر او زندگی کند، این جرمی است که بایستی اورا ازدیدن زیبائی طبیعت محروم کند؟! حالا که برای معصومه جوان معلوم نیست به چه دلیل او این کار را کرده است. ما فرض کنیم که معصومه دخترخوبی نبوده و به پسرش خیانت کرده که اصلا به این دختر نمی آید، آیا حتا اگر اینهم بود که نبوده و بدلیل این که پسرش چندین بار می خواسته اورا مجددا به زندگیش باز گرداند. آیا جرم کسی که مایل نباشد مجددا با شوهر سابق زندگی کند، نابینا کردن او بود؟! احتمالا او ازآن مردهائی است که زن خودش را یعنی مادر این پسرش را بعنوان تکه ای ازاملاکش می داند و اکثراین نوع آقایان به سلامتی سرخویش، هم سرانشان چند تائی رفیق زمان جوانی هم دارند و نوش جانشان اگر دارند. متأسفانه این آقایان هیچ گاه در زندگی زناشوئی با واژه روراست بودن برخورد نکرده اند، خانه گمانی، تهدید و زور بر جو خانه آنها دایم حاکم بوده و هست. این نوع آدمها از حفظ شرافت و آبرو، و لکه دار نشدن نام انسانی هیچ بوئی نبرده اند. خیلی مایلم یک گوشه ازمطالبی که دراین مصاحبه شنیده ام با آن خوانندگان عزیز و ارجمندی که امکان شنیدن آن را نداشته اند در میان بگذارم.
معصومه عطايي از دردها و زجر بی پایانش حرف می زند، او ازدردي كه حدود يك سالی از آن می گذرد و با آن دست و پنجه نرم مي كند، می گوید. او دیگر نمی تواند هنر نقاشی رنگ و روغنی و سياه قلمی را ارائه دهد و خلاقیتش را ببیند. برای همه انسانهای هنرمند وصاحب نظر که می توانند خلق کنند، نابينائی آن هم با اسيد پاشیدن، نه بیماری ویژه ای دردي واقعا گران است. این معصومه عزیز ما تا امروز به پسرش هم نگفته است که نابینا است. فکر می کنم این بالا ترین درد برای این دخترجوان باشد که به پسرش بگویدکه بابا بزرگت مرا نابینا کرده است! من نا دیده دوستت دارم دختر قهرمانم. تو راست می گوئی دنیا هرگز به آخر نمی رسد. من می بالم به همت نسل جوان و ستایش می کنم این از دست ندادن امیدواری را. اکنون باید دید وبدانیم که معصومه هاو فرزندان آنها چگونه با آن كنار می آیند. معصومه ازآن روز شوم حرف می زند، از روز 23 ماه رمضان سال 1390 ش. در حالی كه او آریان کوچولو، پسرش را براي ديدن پدر بزرگ، پيشش برده بود. پدر شوهر سابق اش، همان مردي كه پس از 6 سال زندگي مشترك به دلیلی از او جدا شده بود. معصومه جوان بایک بغض نهفته درگلو به آرامی حرف می زد. خیلی مایلم شرح این واقعه اسفبار را از زبان خود معصومه بشنویم که من در اینجا آن را برای علاقمندان بر روی کاغذ می آورم: “بعداز خوردن شام با پدر شوهرم (منظور پدر شوهر سابق) ساعت 11.30 شب بود كه به خانه برگشتيم و آريان را كه در بغلم خواب بود به داخل خانه بردم و برگشتم تا هديه اي كه پدر شوهرم گفته بود براي آريان خريده بود را دم در از او بگيرم اما چيزي جز اسيد نصيبم نشد”. او در ادامه مي گويد: “پدر شوهرم دم در از من خواست تا چشمانم را ببندم تا به قول خودش مرا سورپرايز كند و وقتي چشمانم را بستم فقط سوختم اول فكر كردم شوخيه يا آب جوشه ولي وقتي سوزش صورتم بيشتر شد فرياد زدم و خانواده ام و همسايه ها مرا به بيمارستان رساندند”.
بله، این حیله، نیرنگ و حقه که نام آن را سورپرایز اسلامی باید نهاد، فقط از جانتای تعلیم و تربیت این آقایان یافت می شود، نه جای دیگر. شرمتان باد آخر این چه نوع تنبیهی برای حتا مجرمین و جنایتکاران است؟ معصومه جوان نه مجرم بوده و نه جنایتکار. همچنین آمنه جوان، هیچکدام مجرم و جنایتکار نبوده اند. آنها انسانهای جوانی هستند با هزارها آرزو که می خواستند زندگی آرام وشادی داشته باشند. اکنون احتمالا این رژیم ارتجاعی وضد زن بگوید: “اینها مسایل شخصی اند و هیچ ربطی به دولت ندارد”. بنده 72 ساله و محقق در امور تربیتی خواهم گفت: هیچ نیازی به توجیه گری نیست، بلکه هر اتفاقی درجامعه می افتد، شما مقصرید، زیرا این خود ریشه در تربیت خاصی دارد که به آن جامعه تحمیل شده است و شما جنایتکاران این شیوه تعلیم و تربیت صد در صد اسلامی را به مردمان ملتهای ایران تحمیل کرده اید و هیچ راهی را نگذاشته اید که حتا انسان با هزینه شخصی خودش فرزندان خویش را تربیت کند. شما حتاشیوه لباس پوشیدن برای غیرمسلمانان رانیز تعیین می کنید. شما به بچه های جوان از همان کودکستان یاد می دهید که خبر چین بار بیایند و برای شما در منزل از رفتار پدر و مادرهایشان خبر کسب کنند وحرف بزنند. باتأسف هنوز باید آمنه ها و معصومه ها وصدها هزار ازاین جوانان قهرمان فدا شوند، اگرچه ما اصلا نمی خواهیم خون از دماغ کسی جاری شود، تا ما انسانهای نان گندم خور یاد بگیریم و درست تربیت شویم و از ماهیت کثیف شما آگاهی کسب نمائیم. در آن حالت است که بهیچ وجه اجازه نخواهیم دادکه شماها حاکم بمانید ومملکت را به این روزسیاه بکشانید که تصادفی ازیک خارجی بپرسند؛ آیا ایران را می شناسی؟ درپاسخ بگوید: آها؛ آن کشوری که برروی زنانش اسید می پاشند. این را باید به 70 میلیون مردمان ملتهای ایران گفت: تا زمانی که اکثر جامعه آگاهی فرهنگی و اجتماعی و سیاسی و اقتصادی به دست نیاورند ونیروهای مخالف متحد نباشند، شماشانس حکومت کردن دارید، نه بیشتر. من ازهمین جا ازدختران جوان تقاضا دارم اگر با این چنین صحنه های تهدیدآمیزی روبرو شدند، هرگز ترس بخود راه ندهند و بخاطر این چنین ترس و تهدیدی جا نخورند و به رژیم این شانس را اعطا نکنند که بیشتر ازاین زنان را آنطور که درقرآن آمده تابع مرد نماید. ما مردان عاجزیم و ضعیف و نمی توانیم هرچیزی راکه اراده کنیم بدست آوریم. پس بدانیدآن مادربیچاره مجید نمی فهمد که بحالت نادانی، تهدید کرده است. حالا اگر پسر احمق او و پدر بزرگ نادان وبیچاره آریان این تهدیدهارا عملی کردند، فقط درجوامعی که مستبدان و قرون وسطائیان حکومت می کنند بیشتر دستشان باز است نه در جوامع متمدن. من پدر دو فرزند، نمی خواهم دخترانم تابع مطلق شوند. توصیه می کنم اگر چاره ای ندارید و هیچ قانونی را نمی بینید که از شماها حمایت کند و از جان خود واقعا می ترسید که بلای آمنه ومعصومه گریبان گیرتان بشود، در مملکت نمانید تا این جنایتکاران هستند به اعتراض ترک کنید سرزمین خودرا. البته من پدر وهم میهن، شدیدا نمی خواهم سرنوشت شماها مانند آن دختران بی نوائی بشود که از ترس قوانین قرون وسطائی ضدزن، به کشورهای کناره خلیج فارس پناه برده اند و اکثرا به بلای خود فروشی گفتار آمده اند. من در اینجا احساساتی می شوم و می گویم شرف آن دختران خود فروش بسی والاتر ازشرف آیت الله های ایران است. دختران عزیز و قهرمان میهنم، فراموش نکنید، عربها گرچه با این جمهوری اسلامی میانه خوبی ندارند، اما تربیت اسلامی دارند و زن را حقیر می شمارند. عزیزانم، من نوعی خارج از دسترس این جانیان هستم و از آن فرهنگ تحمیلی دور. احتمالا هیچ کسی به اندازه ما فراریان از میهن نمی داند که دوری از سرزمین وخانواده تاچه اندازه کشنده است؟ اما سالم ماندن و به جامعه خدمت کردن ارزش والا تری از آن خواست فردی دارد. دوری خانواده و میهن بهتر است از نوکری مردی را کردن و با ترس ازجان خود شریک زندگی او شدن، درحالیکه شما دختران خوبم و آینده سازان مملکت قلبا ازچنین مردی متنفر هستید. من مطلبم را با یک گفته از دادستان سابق کل کشور، آقای موسوی اردبیلی ختم می کنم: او گویا در برنامه تربیتی تلویزیونی به مناسبت 18همین سال انقلاب اسلامی گفته بود: “امروز 18 سال از انقلاب اسلامی ایران می گذرد وما می بایستی نسل بعد از انقلاب را کاملا اسلامی تربیت می کردیم. اما اکنون همه جوانها به جای اسلامی شدن، مایکل جکسونی شده اند”، نقل به معنی. اگر از عزیزان کسی این ویدئو آقای اردبیلی را دارد، تقاضادارم یک کپی ازآن را برایم بفرستد. خوشبختانه و بنا به این گفته و مشاهدات عینی، برای هرگام به جلو اسلامی کردن جوانان در مملکت، دقیقا نتیجه عکس گرفته می شود و این نتیجه برعکس گرفتن، خود باید زندگی خیلی از جوانان متهور را ببلعد. در کنار فدا شدن و ناقص العضو شدن جوانان فعال و حتا بیطرف مملکت، ما باید با اندوه شاهد؛ لا قیدی، افسردگی، اعتیاد، دزدی، رواج دادن دروغ، بی اخلاقی، و بوجود آوردن تنفر نسبت به اسلام و غیره باشیم که این از برکت سیاست و شیوه تربیت غلط گردانندگان مملکت است. محدودیتهای بیحد کنجکاوی زیاد بوجود می آورد و دراغلب مواقع رژیم برای انحراف جوانان از کنجکاوی خود عامل فساد هستند و قصدا ترویج نکات منفی فوق می شوند. شنیده شده که مافیای سپاه پاسداران بیشتر جوانان ناراضی از وضع را چون واقعا سیاسی نیستند به عناوین دگری به الکل ومواد مخدر معتاد می کنند که نکته ضعفی برای زیر کنترل گرفتن، از آنها داشته باشند.
هایدلبرگ، آلمان فدرال 30.5.2013
دکتر گلمراد مرادی
http://www.youtube.com/watch?v=QJ8rpcTL_qQ&feature=player_embedded
اسید پاشی معصومه عطائی
http://www.youtube.com/watch?v=OooLwQ2nNWQ&feature=player_embedded
اجرای حکم قصاص اسیدپاشی، با عفو شاکی متوقف شد
http://www.youtube.com/watch?v=zL2KYR2ZMi4&feature=player_embedded
آمنه بهرامي — چشم در برابر چشم
http://www.youtube.com/watch?v=OooLwQ2nNWQ
اجرای حکم قصاص اسیدپاشی، با عفو شاکی متوقف شد