کاکەای مسیحی و ایزیدیام ،دیگر یکی از بالهای ملکه طاوس هستم ،برای رسیدن به نور خدا باغچه این سرزمینم ،پر از گلهای کاکە ای و ایزیدی است ، دیگر قبرستان مسیح پر از کورد است .
ای سرزمینم ، آدم کشان به دنبال بلندیهای روحت میگردن ، از دریا تا باران از ستاره تا نور خورشید ای سرزمینم ، ای کردستان ، قاتلان آدم کشان و جانوارن به دنبال بلندیهای روحت میگردن ، اما من با یک چراغ نورانی شعر به دنبال روستاهایت میگردم ، آینه به آینه باغچههایت را تماشا میکنم ، و به روئیاهایت نزدیک میشوم .
من مثل یک پروانه عاشق دور تو میگردم ای کردستان. آن دخترها آن کبوترهای زیبا برده شما نیستن ، برده خلیفه های شما نیستن ، آنها حوریهای بهشت و غنیمت جنگ و فتو حات خونین والی و امیرهای شما نیستن .آنها نور چشمان ما هستن آنها چراغهای دل ما هستن برای هر دوزخی که آنها را ببرید سر شاخ و روح ما مینشینند .
آن کبوترها را کجا میبریید؟ آن حوریها را با کدام آیه انفال میبندید؟ دخترهای سیاه پوش ما را پس بدهید، خودتان برگردید به دوزخ ، به بیابانهایی بروید که انسانیت توش نباشد ، حیف ما نیست که همسایه شما هستیم ،نه همسفر شما هستیم ، نه همفکر شما ، و نه هم شکل شما هستیم .
شما هر صبح به خاطر یک عشق یک خورشید یک نور را سر میبرید . شما در هر حکایتی به خاطر یک شیرین ده فرهاد سر میبرید . خودتون و شم شیرهای خونین تان بروید ، دلهای تاریک تان را بردارید بروید حکومت تاریک را در چاه دفن کنید . دیگر پرندههای این مملکت را بی بال نکنید . دیگر چراغهای این خانه را خاموش نکنید و افکار زنگ زده شما مال دوزخ است و بس !