"an independent online kurdish website

چه از نظر فرهنگی‌ و چه از نظر اجتماعی و چه از نظر اقتصادی و غیرهrehman_cosheni1

یکی‌ از بد‌ترین و سخت‌ترین فشار‌ها همان وجه اقتصادی است که با شدیدترین نوع آن از سوی حاکمان فاشیست حاکم بر کوردستان بر مردم این سر زمین اعمال شده است که نتیجه و حاصل آن فقر و بدبختی به تمام معنا در این سرزمین بکر و غنی میباشد .سرزمینی که هم از نظر معادن و هم از نظر آب و هوای و موقعیت جغرافیای و از همه مهم تر از نظر نیروی انسانی‌ مستعد و جوان و خلاق دارای یکی‌ از منحصر به فرد‌ترین مناطق جهان است.اما به سبب دیدگاه‌های نژاد پرستانه و بدبینانه و نداشتن مسئولان دلسوز و بومی اکثر مردم آن در تنگ دستی‌ و فقر مطلق قرار گرفته اند. مردمی که توسط خون ریزترین و جلاد‌ترین حکومت‌های جهان یعنی ترکیه ،سوریه ،عراق و جمهوری اسلامی که جنایاتشان برای همه مردم آزاد اندیش و آگاه جهان آشکار است به طور روزانه و همیشگی سر کوب و مرعوب شده اند اساسا مجالی برای بهبود وضع اقتصادی خود نمیبینند که یکی‌ از نتایج آن بوجود آمدن شرایط سخت برای امرار معاش و گذران زندگی‌ است.

این شرایط سخت بیشترین فشار‌ها را به قشر ضعیف جامعه یعنی‌ زنان و نوجوانان و حتا کودکان کار وارد می‌‌آورد ،زنانی که به جای کار در کوره‌های آجر پزی و غیره که یکی‌ از سخت‌ترین مشاغل حتی برای مردان است، میبایست به تربیت فرزندان خود می‌پرداختند و از آن دردناکتر کودکانی هستند که در چنین جاهایی کار میکنند که هر انسان با وجدانی از ترک برداشتن دست‌های معصوم و بی‌ گناهشان شرمنده میشود کودکانی که به جای رفتن به‌‌‌ مدرسه و تحصیل علم و دانش و کسب آگاهی‌ از جهان امروز در چنین جاهایی و حتی به مراتب بد تر باید کار کنند.صحنه‌ای که سال‌ها پیش آن را دیدم نه تنها هیچ وقت از یادم نخواهد رفت بلکه تلخی‌ آن برای همیشه قلب مرا به درد می‌‌آورد روزی بود که دیدم یک نوجوان چهارده،پانزده ساله از دست کارفرمای فرشبافش میخواست فرار کند اما کارفرمای حیوان صفتش او را به زور دنبال خودش بر روی زمین می‌کشید و او برای نرفتن مقاومت و گریه و زاری میکرد انگار که می‌خواستند او را به شکنجه گاه ببرند و او چه عاجزانه التماس. وقتی‌ مردم جویا یه ماجرا شدند مرتیکه کارفرما گفت پدرش او را برای کار کردن در فرشخانه به من سپرده و پول آن را از پیش دریافت کرده است و او باید شبانه روز در کارگاه باشد حالا این پسر بعد از مدتی‌ میخواهد فرار کند اما پدرش به من بده کار است و او باید کار کند اما در مقابل پسر بدبخت میگفت او هر روز بیش از حد از من کار می‌کشد و باید حتی بعد از رفتن بقیه کارگرها باز هم کار کنم و در صورت کم کاری با شیش که یک نوع میله فلزی در صنعت فرش بافی‌ است مرا میزند و من دیگر تحمل این وضعیت دردناک را ندارم و چه عاجزانه از مردم میخواست که او را نجات بدهند اشک‌های که پی‌ در پی‌ از چشمان محروم و معصوم ا ش جاری میشد و با هر افتادنش بر روی زمین شاید که نه‌‌ تنها خود زمین بلکه عرش خدا را به لرزه در می‌آورد که به سبب کدامین گناه ناکرده ا ش این چنین باید مجازات میشد ،اما درست یادم نمیاید که مردم او را از دست آن نامرد نجات دادند،و یا به احتمال قوی آن مرد او‌را با خود برد.

البته باید یاد آور شوم که بنده در آن زمان سنّ و سال کمی‌ داشتم که کاری از دستم بر نمیامد
با این مثالی کوچکی که زدم خواستم بگویم همین فرش‌های که مسئولان حکومتی با افتخار از آن حرف میزنند حاصل رنج نامه‌های بسیاری از کودکان سر زمین من است که با خون دل‌ خردنشان به دست می‌‌آید که نوشتن تنها قسمت کوچکی از آن کجا تا لمس آن کجا
.

آیا همین مسئولانی که جای مهر داغ کرده و ریائی نماز نخو اندهشان بر پیشانیشان خود نمای می‌کند حاضرند کودکانشان در این سنّ و سال این چنین بر اثر وضعیت اقتصادی که خودشان بر این مردم تحمیل کرده اند به کار گمارده شوند.پر وازه است که حتی تصورش را هم نمیکنند ،بلکه بچه‌هایشان در ناز و نعمت زندگی‌ میکنند از مهد کودک که بگذریم بعد از تعطیلی روزانه مدارس علاوه بر درس خواندن به زبان مادریشان به کلاس‌های یاد گیری دروس انگلیسی‌ و غیره فرستاده میشوند تا بعدا در دانشگاه‌های معتبر داخلی‌ و خارجی‌ به ادامه تحصیل مشغول شوند که شاید هزینه یک ماه‌شان از در آمد سالانه این کار گران کوچک بیشتر باشد در حالی‌ که در این ور ماجرا رنج کودکان پایانی ندارد ،اگر چه نه همه اما بیشترشان در حسرت سیر خوردن شا می‌‌ شب را به سحر میرسانند.

فقر و بدبختی مناطق کورد نشین جمهوری عدالت محور اسلامی تنها به اینجا‌ها ختم نمیشوند از اعتیاد و فروش اعضای بدن و دست فروشی و تعقیب و گریز سربازان نیروی انتظامی که میخواهند شهر را پاک سازی کنند گرفته تا کولبران نوجوان و جوانی که به صدای گلوله‌های مرگ بار شبانه عادت کرده اند هر روز تراژ دی جدیدی را رقم میزنند.هفته و ماهی‌ نیست که ما خبر کشته شدن کوله بری را نشنویم گویی که گوشمان عادت کرده فارغ از اینکه آن کسی‌ که کشته میشود او هم مثل ما انسان است و جانش را دوست دارد و از آن بد تر شاید پدری باشد که تنها نان آور خانه است و چشمان زن و بچه‌هایش در انتظار،، و یا بعد از مرگ او چه بر سر خانوادش خواهد آمد و آیا کسی‌ خواهد بود تا بچه‌های یتیمش را بزرگ کند و کسی‌ می‌داند آینده‌شان چه خواهد شد .و یا جوانی که کشته میشود جگر گوشه پدر و مادری است که او را با هزار زحمت و امید بزرگ کرده اند با یک گلوله جان او را میگیرند داغی‌ که هرگز فراموش نخواهد شد.

کسانی‌ که دستور تیر اندازی به این افراد را میدهند به کدامین قانون و به چه اجازهٔ‌ای حق زندگی‌ را از آنان میگیرند،،آیا میتوانند خود را به جای آن‌ها و خانواده‌شان قرار بدهند که در نبود کار از روی اجبار در گرما و سرما و در شرایط سخت برای امرار معاش به این کار تن‌ در دهند باز هم به آنان شلیک میکردند به راستی‌ که وجدان هم چیز خوبیست.و اگر مسئولین بی‌ مسئولیت که فقط به فکر جیب‌های پر نشدنیشان هستند به جای وعد ه دادن‌های تو خالی‌ و حرف‌های بی‌ عمل و بیهوده،،با آوردن کار خانه جات و ایجاد اشتغال سعی‌ در رفع بیکاری گسترده منطق مرزی و محروم میکردند آیا کسی‌ حاضر میشد به کول باری و یا دیگر شغل‌های کاذب روی بیاورد،،،افسوس از اندک وجدان و صداقت نداشته شان

از شمالی‌ترین نقطه ایران در ماکو گرفته تا برسیم به جنوبی‌ترین مناطق کورد نشین در استان آیلام در نبود شغل‌های دولتی و خصوصی و عدم سرمایه گذاری عمدی از سوی دولت برای بیشتر افراد، کوله باری و قاچاق بری تنها و تنها راه برای امرار معاش و به دست آوردن مایحتاج روزانه باقی‌ مانده است آن هم با آن شرایط که برای همه روشن است.بنده مادری را در ارومیه دیدم که دو تا از پسر‌های جوانش در کوه بر اثر سرما و طوفان جان خود را دست داده بودند چون که نیروهای مرزی ایران و ترکیه اجازهٔ عبور به آنها را نداده بودند برادر کوچکتر که خستگی‌ و سرما توان او را می‌گیرد و از ادامه راه باز میماند برادر بزرگ هم او‌را کول می‌کند تا به جایی‌ برساند اما با آمدن شب و گم کردن راه و سرمای کوهستان و برف آن دو همان جا میمیرند و فردای آن روز مردم جنازه آنها را در حالی‌ در زیر برف‌ها پیدا میکنند که هنوز برادر بزرگ تر برادر کوچک خود را بر پشت داشت تا که شاید راهی‌ برای نجات بیابند تلاشی که هرگز موفق نشد .آن مادر بدبخت دیوانه شده بود و هذیان میگفت
.

در پایان می‌خواهم بگویم در کردستان این تراژدی‌ها و واقعیات پایانی ندارند و به صورت روزانه و زنده میتوانید شاهد آن باشید از خود سوزی زنان جوان گرفته تا خود کشی جوانان بیکار و به بمب بست رسیده تا اعتیادی که خود رژیم آن را همه گیر کرده است و… بیان و گفتن جز اندکی‌ از این وقایع پر شمار از سر فشار بر وجدانی است که از ظلم زمانه و حاکمان ظالمش بر این مردم به تنگ آمده تا شاید کمی‌ تسکین یابد.

به امید روزی که مردم این سرزمین هم به عنوان اصیل‌ترین و نجیب‌ترین مردم روی زمین بر روی خاک خود اجازهٔ زندگی‌ کردن پیدا کنند .

ی زنده با د آزادی زنده با د آزادی و ارزش‌های والای انسانی‌

{jcomments off}

نویتـرین هەواڵ و بابەت


فارسی