"an independent online kurdish website

دوستان، همه‌ سيروس ملکوتی را می‌شناسيد؛ يک کنشگر عرصه‌ی انديشه‌،naser_iranpur

انديشه‌ای که‌ جوهر و رسالت وصل‌کننده‌ دارد تا منفصل‌کننده‌، انديشه‌ای که‌ برابری‌طلب است تا تبعيض‌گرا، تعادل‌گراست تا افراطی. چنين انديشه‌هايی در جوامع سالم جزو بديهياتی هستند که‌ زندگی اجتماعی را ممکن ساخته‌ است. چنين انديشه‌هايی اما در جوامع ناسالم و بدوی و بسيط تنها به‌ عده‌ای نخبه‌ تعلق دارد. در اين جوامع اکثريت مردم و عوام‌گرايان غالباً دنبال انديشه‌ نيستند، آن هم چنانچه‌ قدری زحمت کلنجاررفتن را به‌همراه‌ داشته‌ باشد، بلکه‌ دنبال شعار و اتيکت و پيشداوريها و کليشه‌های يک سيلابی به‌جايی‌مانده‌ از دوران ماقبل خود هستند. ايران ما ـ با تمام بخشهای آن ـ از اين بيماری رنج می‌برد.

در چنين جوامعی کسانی چون سيروس ملکوتی چون با ستم ـ از سوی هر کی باشد و به‌ هر دليل و نيتی اعمال شود ـ ستيز می‌کنند و در فکر بنای جامعه‌ی “پيچيده‌ای” هستند که‌ تبعيض در آن نباشد، متهم به‌ “خيانت” می‌شوند، البته‌ بدون اينکه‌ “تفهيم اتهام” بشوند و حق دفاع از خود را داشته‌ باشند. فاشيسم از گونه‌ی نژادی، قومی، دينی، مذهبی، جنسی، سياسی اتفاقاً در چنين جوامعی شکل می‌گيرد.

روزی در درس نظام حقوقی و رسانه‌ای آلمان از استادم پرسيدم که‌ آخر چه‌ معنايی دارد که‌ ما در آلمان 16 حکومت ايالتی به‌ انضمام يک دولت فدرال داشته‌ باشيم؛ 17 پارلمان، 17 وزارت اقتصاد، 17 وزارت داخله‌، 17 پليس، 16 نظام آموزشی، 16 نظام قضايی ….؟ آيا اين مستلزم صرف هزينه‌های هنگفت و مضافاً خيلی پيچيده‌ نيست؟” گفت: “البته‌ که‌ پرهزينه‌ و پيچيده‌ است. اما اين بهايی است که‌ مردم آلمان بر پايه‌ی آزمون تاريخی خود برای دمکراسی و حفظ تنوع می‌پردازند. بديهی است که‌ يک رهبر و يک حکومت و يک پارلمان می‌داشتيم، در نگاه‌ اول خيلی کم هزينه‌تر و کم دردسرتر می‌بود. تجربه‌ی آن را نيز کرديم. اما ديديم اين نظام حکومتی آسان و کم هزينه‌ در نهايت چه‌ فجايعی به‌ بار آورد و چه‌ هزينه‌هايی دست آلمان داد…” [نقل به‌ مضمون، بر اساس آنچه‌ که‌ يادم مانده‌ است.]

سيروس ملکوتی دنبال پاسخ ساده‌ نيست، در پی حفظ اين تنوع بر بستر يک نظام متحد و عادلانه‌ و مرکب است. نه‌ وحدت ايران را فدای تنوعش می‌کند و نه‌ به‌ بهانه‌ی وحدت تنوع‌کشی می‌کند. نظام سياسی‌ای می‌خواهد که‌ اين دو مؤلفه‌ از اجزای اصلی آن باشد. صد البته‌ نمونه‌های سيروس ملکوتی کم نيستند، هر چند تحت شرايطی در اقليت عددی نيز باشند. اما نفس اين به‌خودی‌خود نشان بر اين دارد که‌ جامعه‌ی ما يک‌ دست نيست. و چون يک‌دست نيست، قضاوت بر اساس تعميم‌بخشی تفکر غالب به‌ همه‌ی آحاد آن جامعه‌ اشتباه‌ است. لذا همان گونه‌ که‌ بسط “تجزيه‌طلبی” به‌ همه‌ی سياسيون کردستان وحشتناک اشتباه و تبعيض‌گرايانه‌‌ است، بسط شووينيسم به‌ همه‌ی آحاد جامعه‌ای که‌ سيروس ملکوتی خود را متعلق به‌ آن می‌داند، نيز اشتباه و تبعيض‌گرايانه‌‌ است.

ملکوتی در اين مرحله‌ رسالت خود را در درجه‌ی نخست مبارزه‌ با پيشداوريها و افکار شبه‌فاشيستی در ميان طيف معينی می‌بيند و از منظر دفاع از ستمديدگان است که‌ وحدت و تماميت ارضی می‌خواهد. از نظر من عين اين رسالت را ما نيز بعنوان کنشگران عرصه‌ی حقوق مليتهای ايران برعهده‌ داريم. فرق ما با کسانی چون ملکوتی در اين است که‌ وی با جناح فکری منکران و تماميت‌خواهان و محافظه‌کاران طرف است و ما با جناح اغراق‌گرايان و تفرق‌گرايان و انحلال‌طلبان. از حق نبايد گذشت که‌ کار کسانی چون ملکوتی بس دشوارتر است، چون مخاطبان و معارضان وی نيروی انسانی و مادی و معنوی و تبليغی فربه‌تری در اختيار دارند و کليشه‌های آنها نهادينه‌ترند. معارضان و مخاطبان ما اما در اقليت کمی و کيفی قرار دارند.

روزی همين سيروس ملکوتی از من گلايه‌ کرد که‌ چرا اينقدر بر تفرق‌ها تأکيد می‌کنم و وجوه‌ اشتراک ايرانيان را عمده‌ نمی‌کنم. پاسخ من اين بود که‌ اين تفرقها از نظر سياسی خارج از اراده‌ی من وجود دارند و اما ديده‌ نمی‌شوند. برای ديدن و رفع آنها بايد روی آنها تأکيد کرد. اما خارج از اين پاسخ من و اين وجه‌ مسأله‌، اين کلام ملکوتی در دل من تأثير بسيار مثبتی گذاشت و مرا متوجه‌ی يک نقيصه‌ی کار من ساخت. بالاخره‌ در طی يک پروسه‌ی تأمل و مبارزه‌ با ساده‌انديشی به‌ اين استنتاج رسيدم که‌ ما از يک سو جبهه‌ی “شووينيستهای فارس” و از سوی ديگر جبهه‌ی “تجزيه‌‌طلبان کُرد” نداريم. اين فرمول‌های عوامگرايانه‌، عام‌بخشانه‌، اما در همان حال تقليل‌گرايانه‌ و ساده‌نگرانه‌، آفت هستند و ما را به‌ ناکجاآباد می‌برند. صد البته‌ شووينيست فارس و استقلال‌‌طلب کُرد هم وجود دارد. اما جبهه‌ی سومی هم وجود دارد که‌ هم کُرد است و هم فارس، نه‌ شووينيست است و نه‌ استقلال‌طلب. آری، اين جبهه‌ی خردگرا و برابری‌طلب و وحدت‌گرا بطور واقع وجود دارد و بايد تقويت شود. من سيروس ملکونی و خود را جزو اين جبهه‌ی سومی محسوب می‌کنم.

استقلال‌طلبی در کردستان هر چند (به‌ درستی) بار منفی ندارد، اما (برعکس برخی از مناطق ايران، اين هم به‌ درستی) به‌ يک گرايش سياسی ـ حزبی تبديل نشده‌ است. به‌ عبارتی ديگر من حزبی سياسی نمی‌شناسم که‌ در جبهه‌ی تعقل‌گرای سوم قرار نداشته‌ باشد. اين تصور را هم اشتباه‌ می‌‌دانم که‌ جبهه‌ی سومی در ميان مردم فارس‌زبان کشورمان وجود ندارد؛ بخش بزرگی از اپوزيسيون چپ ايران جبهه‌ی سومی هستند. همين سيروس ملکوتی يکی از مبارزان اين جبهه‌ می‌باشد.

نکته‌ی مهم ديگر اين است که‌ خود، ايران را دودستی پيشکش مدافعان ناسالم تماميت ارضی و ايران نکنيم. اينان در نهايت همان قدر خادم ايران هستند که‌ هيتلر خادم آلمان بود. اين عده‌ را بايد افشا و ايران‌برباده‌ و از قضا موجدين تجزيه‌ی‌ احتمالی ايران معرفی کرد. ايران به‌ اين جبهه‌ی سومی نيز تعلق دارد. ميدان را برای دو جبهه‌ی افراطی و قطبی‌شده‌ی ديگر خالی نکنيم ـ حتی در خارج از کشور.

خاک ايران قبل از اينکه‌ به‌ جمعی شووينيست حاکم و محکوم تعلق داشته‌ باشد، به‌ مردمی تعلق دارد که‌ بر روی آن زندگی می‌کنند. بخشی از اين مردم به‌ هر حال کُرد هستند. اين بخش از مردم ايران بيشتر از تبعيض‌گرايان حکومتی و اپوزيسيونی محقند خواهان استقرار نظامی بشوند که‌ در آن احساس سعادت کنند. اين را همه‌ چيز می‌توان ناميد جز “تجزيه‌‌طلبی”. اگر اين مطالبه‌ تجزيه‌ باشد، تجزيه‌ی قدرت لجام‌گسيخته‌ و بسيار وسيع و متراکم و متمرکز سياسی است که‌ حکومت اسلامی و ولايت مطلقه‌ی فقيه‌ از درون آن زائيده‌ شد. به‌ اين اعتبار، آری، ما تجزيه‌طلبيم. انتساب “تجزيه‌طلبی” به‌ معنای ارضی آن اما قبل از اينکه‌ اتهام باشد يک اهانت است به‌ همه‌ی کسانی که “تجزيه‌” بدين تعبير نمی‌خواهند، بلکه‌‌ تنها می‌خواهند مناسباتی انسانی و برابر در ايران برقرار شود. اين “اهانت” و “اتهامزنی” کلکتيو می‌تواند در صورت تداوم آن منجر به‌ اين شود که اين‌ “تجزيه‌طلبی” از‌ وجه‌ ساماندهی و تقسيم وتفکيک ساختار سياسی کشور خارج و طی پروسه‌ای برای عده‌ی بيشتری بصورت کلکتيو به‌ وجه‌ ارضی فرارويد. اين چيزی است که‌ مدافعان نادمکرات تماميت ارضی هنوز درک نکرده‌اند. لذا آنچه‌ بطور واقع موجد تجزيه‌طلبی ارضی است شووينيسم است و نه‌ جبهه‌ی سوم ايران‌گرايان تبعيض‌ستيز که‌ سيروس ملکوتی نيز در آن جايی می‌گيرد. انگ “تجزيه‌طلبی” و تأکيد خشک و يکجانبه‌ بر “تماميت ارضی” بدون عنايت ريشه‌ای به‌ ضرورت تبعيض‌زدايی و تمرکززدايی سياسی تنها می‌تواند خارج از تعارض آن با دمکراسی به‌ زيان وحدت‌ ايران تمام شود که‌ ظاهراً کل هم و غم جانبداران غيرواقعی “تماميت ارضی” می‌باشد.

سيروس ملکوتی از بهترين و صديق‌ترين مدافعان وحدت ايران می‌باشد. دفاع وی از يکپارچگی ايران هيچگونه‌ آنتی‌پاتی در ميان کسانی که‌ خواهان تغيير نظام متمرکز و متراکم و تحقق خواستهای مناطقی چون کردستان هستند، ايجاد نمی‌کند و کسی از آنها را به‌ جبهه‌ی “تجزيه‌”ی ايران سوق نمی‌دهد، چرا که‌ وحدتی که‌ وی مورد دفاع قرار می‌دهد، محافظه‌کارانه‌ نيست و بر تبعيض و نابرابری استوار نگرديده‌ است. اما برای نمونه‌ دفاع نوع گنجی از “تماميت ارضی” بهترين توشه‌ی آنانی است که‌ استدلال می‌کنند که‌ دستيابی به‌ يک نظام عادلانه‌ در ايران بر پايه‌ی خودمديريتی سياسی منطقه‌ای و مشارکت در سياست کلان کشور ممکن نيست، لذا بايد راه‌ ديگری پيمود. ممکن است گنجی و امثالهم بتوانند جمعی عوامگرا را دور خود جمع کنند، اما مردمی را که‌ اصل موضوع به‌ آنها برمی‌گردد را از دست خواهند داد و اين فاجعه‌ است برای آنچه‌ که‌ مدعی هستند در راهش فعاليت می‌کنند. گنجی بداند که‌ کل مردم ايران منهای کردستان را پشت سر خود داشته‌ باشد، کردستان اگر اراده‌ کند جدا شود، اين جدايی دير يا زود خواهد آمد. لذا آنچه‌ که‌ بايد بدست آيد دل و رضايت مردم کردستان است و نه‌ عده‌ای که‌ به‌زعم کودکانه‌ی خود غم “تماميت ارضی ايران” را می‌خورند. گنجی دو جبهه‌ی تماميت‌خواهان و جدايی‌طلبان را تقويت می‌کند، سيروس ملکوتی اما جبهه‌ی سوم را. کدام تجزيه‌‌طلبند؟

در ترکيه‌ کسانی چون اسماعيل بشکچی (ترک، حقوقدان، مبارز زندانی) داشته‌ايم که‌ از منظر دفاع از حقوق تضييع‌شده‌ی خلق کُرد بيشترين خدمت را به‌ حفظ تماميت ارضی ترکيه‌ و نزديکی کًرد و ترک نموده‌اند. بيشترين آسيب‌ها را به‌ وحدت ترکيه‌ اتفاقاً همانهايی رسانده‌اند که‌ “پرچم جنگ با تجزيه‌طلبی کّرد” را برافراشته‌ بودند. سيروس ملکوتی از گونه‌ی اسماعيل بشکچی است و کسانی چون گنجی از آن دسته‌ ناسيوناليستهايی که‌ به‌ محض شنيدن نام “کُرد” ياد افسانه‌ی “تجزيه “‌ می‌افتادند. اما ديديم که‌ عليرغم صرف هزينه‌ی جانی و مالی هنگفت توسط دولتهای نظامی ترکيه‌ نه‌ صورت مسأله‌ حذف شد و نه‌ خود مسأله‌. کُرد اکنون در ترکيه‌ به‌ يمن غلبه‌ی گام به‌ گام خردگرايان ترک بر ناسيوناليستها هر روز پيشروی بيشتری می‌کند و می‌رود مطالباتش در روندی دمکراتيک قرار گيرد. ترديدی ندارم‌ همانطور که‌ مبارزه‌ی کُرد در عراق بدون حاصل نبوده‌ است، در ترکيه‌ نيز در ادامه‌ی اين روند حاصلی خواهد داشت که‌ به‌ سود کل جامعه‌ی ترکيه‌ با ترک و کُرد آن خواهد بود. بنابراين انگ “تجزيه‌‌طلبی” نه‌ در ترکيه‌ کارساز بود و نه‌ در عراق. اظهرمن‌الشمس است که‌ در ايران نيز نتيجه‌ای مطلوب برای مدافعان به‌ اصطلاح “تماميت ارضی” نخواهد داشت. دير يا زود جبهه‌ی سوم که‌ در پی ايجاد تناسبی معقول بين حفظ تماميت ارضی ايران و تحقق خواستهای سياسی مليتهای ايران در چهارچوب يک نظام فدراتيو می‌باشد، تفوق خود را خواهد يافت و به‌ نيرومندترين حرکت سياسی ايران در اين ارتباط تبديل خواهد شد، به‌ويژه‌ بدين دليل که‌ هيچ آلترناتيو ديگری متضمن وحدت ايران نيست.

اول مه‌ 2012

با اين مقدمه‌ توجه‌ شما را به‌ نوشته‌ی ذيل از سيروس ملکوتی جلب می‌کنم.

حذف یک برنامه‌ تلویزونی با اتهام تجزیه‌ طلبی

سیروس ملکوتی

قرار بود در یکی از رسانه های تصویری و ماهواره‌ای ایرانی در لس‌انجلس برنامه‌ای تحت عنوان ایران بی‌تبعیض را اغاز کنم، برنامه من اما در یک مهندسی توطئه حذف گردید.

جرم ناگفته و اما دریافت شده در حذف برنامه اتهام پوپولیستی تجزیه طلبی بود، زیرا ایران و تمامیت ارضی انرا برای همه ساکنینش در یک حقوق برابر میخواهم. زیرا دادخواهی ساکنین ایران را دادخواهی خود بدون هیچگونه تبعیض شهروندی قرار دادم، زیرا در دستگاه سانترالیزم سیاسی امکان توفق بر دمکراسی را نمیبینم، زیرا انحلال نظام را در هیچ منافع شخصی و مادی هزینه نمی نمایم.

جرم من این بود.

هیهات از یارانی که در این معرکه برای بیان خودشیفتگی خویش سکوت را اذین ماندگاری خویش نمودند، حاشا از دوستانی که برای برهم زدن نظم رقیب در این حذف نیز همراه شدند چه با هیاهوی خود و چه با سکوت امروز خویش حتی در پس دریافت پیام اوران و اتهام‌زنان تجزیه‌طلبی من.

اندوه من از حذف حضور اندیشه و بیان تصویری نیست، اندوه من از توهینیست که به حرمت ساکنین ایرانزمین میشود و بازیگران دوروی صحنه رفاقت و سیاست.

من هرگز اصول اندیشه و باور سیاسیم را در هر مرحله از فراز و فرود زندگیم فدای هیچ قدرتی نخواهم نمود، حتی اگر تا پایانه عمرم در انزوا بمانم.{jcomments off}

نویتـرین هەواڵ و بابەت


فارسی