* آسو صالح عضو حزب دمکرات کردستان ایران و ساکن سوئد است
اکبر گنجی در دو نوشته تحت عناوین “پیامدهای تجزیه طلبی در ایران” و “شکاف اصلی: دموکراسی و دیکتاتوری یا فارس و غیر فارس” ادعا کرده است که اولا هویتی به نام “هویت فارس” در ایران وجود ندارد، ثانیا طرح هایی وجود دارد که به دنبال برساختن نزاع فارس و غیرفارس و تبدیل آن به شکاف اصلی جامعه ایران هستند، ثالثا طرح هایی برای تجزیه ایران از سوی بخشی از اپوزیسیون ایران وجود دارد که در صورت عملی شدن آنها، خشونت و جنگ داخلی ایران را فرا خواهد گرفت.
این نوشته بر این اساس استوار است که اتفاقا هویتی به نام فارس و ناسیونالیسمی به نام ناسیونالیسم فارسی در ایران وجود دارد، ولی ناسیونالیسمی که تحت عنوان ناسیونالیسم کردی، آذری، بلوچی، عربی، لری یا ترکمنی در ایران تعریف می شود در واقع “واکنشی” است به ناسیونالیسم حاکم یا ناسیونالیسم فارس. همچنین در شرایط کنونی که جمهوری اسلامی ایران با بحران های بی سابقه داخلی و بین المللی مواجه است، سخن از تجزیه ایران یکی از ابزارها برای ایجاد شکاف در اپوزیسیون و تعمیق شکاف ها است.
کسب یک هویت جمعی هم مستلزم “ما” و هم مستلزم “آنان” است. شکل دادن به یک هویت جمعی هم ایجاد مرزها و هم عضویت را لازم می سازد. فرد باید هم احساسی از همگونی و همانندی را (با آنانکه در آن هویت سهیم اند) توسعه دهد و هم احساسی از تفاوت را (با “دیگران”). فاکتور “هویت” در ناسیونالیسم، امری ثابت و لایتغیر را تعریف می کند: “ما-دیگران”. هویت واحد نیز با ترسیم خط فارقی میان یک “ما”ی رسمی و یک “آنها”ی رسمی تعیین می شود.
به عقیده نگارنده، ناسیونالیسم ایرانی همان ناسیونالیسم فارس و به معنی زبان واحد فارسی، چارچوب جغرافیایی ثابت ایران و نوعی منزلت اجتماعی (status) است که با این ناسیونالیسم تعریف می شود. این ناسیونالیسم نوعی تعریف از خود و دیگری بر مبنای تمایز (= ممتازبودن) فرهنگی دارد. “دیگری” همان است که خود را تحت عنوان ناسیونالیست ملیت های ایران عرضه می کند. ناسیونالیسم “دیگری” هیچگاه قدرتی سیاسی (حکومتی) یا هیگاه هژمونی اجتماعی و اقتصادی نداشته است، پس تعیین کننده رابطه با ناسیونالیسم حاکم (ایرانی – فارس) نیست؛ همچنین هیگاه تجربه نشده و هیچ دلیل عینی برای اثبات آن وجود ندارد؛ بلکه تنها خود را در رابطه از قبل تعریف شده “خودی-دیگری” ناسیونالیسم حاکم می بیند. و اینگونه است که حس گریز از مرکز (که عده ای آن را “تجزیه طلبی” می نامند) بوجود می آید و به یک دور باطل منتج می شود.
ناسیونالیسم ایرانی معاصر در دو سطح تحول یافته است: با حمایت دولت و با هدایت متفکران. در دو دهه ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ با حمایت پادشاه، تاریخ نگاری ملی آغاز شد. احمد کسروی و سعید نفیسی محصول این دوران هستند. نفیسی در سال ۱۹۵۶ “تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران” را منتشر کرد و یک سال بعد عیسی صدیق که از دولتمردان بود، “تاریخ فرهنگ ایران” را به انتشار در آورد. کتاب اخیر، اثری کاملا شووینیستی بود که بر بزرگی تمدن ملی ایرانیان تاکید می ورزید و فرهنگ عرب را، که از دیدگاه ناسیونالیستی بر فرهنگ و زبان ایران “تحمیل شده” بود، به شدت خوار می شمرد.
همزمان با این محصولات روشنفکری، رضاشاه به شدت در کار ترویج و تشویق ناسیونالیسم توسط دولت بود. در همین راستا به مدرن سازی ایران پرداخت و قدرت را در پایتخت متمرکز کرد. وی نام مناطقی را که در جریان انقلاب مشروطیت و بعد از آن شورش کرده بودند، تغییر داد. وی از سال ۱۹۳۴ (۱۳۱۴ ش)، نام “ایران” در نقشه های دولتی را جایگزین “فارس” یا “پرشیا” کرد. رضاشاه جشن هزاره فردوسی، ابن سینا و عمر خیام را باشکوه تمام برگزار کرد؛ درست به همان ترتیبی که پسرش، محمد رضا شاه، در سال ۱۹۷۱ (۱۳۵۰ ش) با صرف هزینه فراوان به بزرگداشت ۲۵۰۰ سال شاهنشاهی ایران در تخت جمشید دست زد. (هیلل فریش – خاورمینه – ترجمه: هرمز همایون پور)
می توان سه مرحله را برای ایجاد “ناسیونالیسم ایرانی یا فارسی” در ایران و “واکنش” به این نوع ناسیونالیسم دیگرستیز بیان کرد:
مرحله اول: روشنفکران ملی گرا
این دوره زمانی همزمان با انقلاب مشروطه و پس از آن است. در این دوره زمانی واژه های حساسی که هم اینک نیز مورد استفاده قرار می گیرند وارد ادبیات روشنفکران شد (واژه هایی مانند تمامیت ارضی و تجزیه طلبی). در فاکت هایی که در زیر مشاهده می شوند، روشنفکران، با توجه به ترسی که تحت عنوان ترس جدایی مناطقی از ایران یا استقلال بخش هایی از آن عنوان می شود، نسخه هایی برای حاکمیت وقت می پیچند. آنها به “یک ایرانی کامل” با “زبان فارسی” و لباس و آداب و رسوم “فارسی” در کنار ایجاد یک دولت “مرکزی قدرتمند” تاکید ورزیده اند.
۱- روزنامه “ایران نو” در سال ۱۲۸۸، شامل مقالاتی در حمایت از تمرکز سیاسی، عدم قدرت دیگر بخش های ایران و وحدت ملی است. در یکی از سرمقاله های این روزنامه با عنوان “ما یک ملت هستیم” آمده است که فقط ملی گرایی سد مطمئنی در برابر فرقه گرایی و استبداد سلطنتی است: “جنبش مشروطه اجتماعات و گروه های بسیاری را متحد کرد و در نتیجه موجب سرنگونی رژیم استبدادی شد. برای اطمینان از عدم بازگشت به چنین رژیمی، دولت ایران باید شهروندان خود را ایرانیانی کامل قلمداد کند.” (ایران نو، ۲۲ آبان ۱۲۸۸)
۲- بعد از قرداد ۱۹۱۹ ایران و انگلیس و اعتراضات ایالتی ۱۲۹۸ تا ۱۳۰۰، جمع وسیعی از روشنکفران در برابر سیاست تمرکز زدایی قرار گرفتند. “بهار”، شاعر معروف، دلیل خود از پیوستن به جناح “تشکل های نگران فروپاشی ملی” را چنین توضیح می دهد: “با درک این مساله که عدم تمرکز ایالتی به آسانی منجر به از هم گسیختگی ملی می شود، من از دولت مرکزی و حتی وثوق الدوله حمایت می کنم و از کوچک خان، خیابانی و تقی زاده انتقاد دارم. به همین دلیل من به حمایت خود به طرفداری از ایجاد دولت مرکزی قدرتمند ادامه داده و بر علیه تشکیل خودمختاری های ایالتی هشدار دادم” (بهار، تاریخ معاصر احزاب، ص ix)
۳- یکی از موضوعات مطرح شده در مجله “ایرانشهر” چاپ برلین، به عنوان یکی از پایگاه های روشنفکران، “پیامدهای زیانبار گروه گرایی و قومیت” بوده است. در مقاله ای با عنوان “دین و ملیت” آمده است که “مشکل گروه گرایی چنان جدی است که هرگاه در خارج، از یک مسافر ایرانی ملیت او را بپرسند، وی نام زادگاه و محله خود را خواهد گفت، نه نام افتخار آمیز کشورش را. ما باید فرقه های محلی، لهجه های محلی، لباس های محلی، مراسم و آداب و رسوم محلی را از بین ببریم.” (ایرانشهر، ۱۱ آذر ۱۳۰۳، صص ۱ و۲)
۴- ماهنامه “آینده” در سال ۱۳۰۴ نیز همزمان با سایر نشریات، به سرکوب خواسته های ملت های ایران پرداخته و بر لزوم ایجاد دولت مرکزی و هویت ملی واحد تاکید کرده است. در مطلب آغازین مجله، مقاله سردبیر، تحت عنوان “مطلوب ما: وحدت ملی ایران” اینگونه است: “ایده آل ما وحدت ملی ایران است… این بیان شامل دو مفهوم است که عبارت از حفظ استقلال سیاسی و “تمامیت ارضی ایران” [تولد این واژه در ادبیات سیاسی ایران و زبان روشنفکرانش] باشد… در تمام ممکلت زبان فارسی عمومیت یابد، اختلافات محلی از حیث لباس، اخلاق و غیره محو شود. کرد، لر، قشقایی، عرب، ترک و ترکمن و غیره با هم فرقی نداشته، هر یک به لباسی ملبس و به زبانی متکلم نباشند… به عقیده ما، تا در ایران وحدت ملی از حیث زبان، اخلاق، لباس و غیره حاصل نشود، هر لحظه برای استقلال سیاسی و تمامیت ارضی ما احتمال خطر است. اگر ما نتوانیم همه نواحی و طوایف مختلفی را که در ایران سکنا دارند یکنواخت کنیم، یعنی همه را به تمام معنا ایرانی نماییم، آینده تاریکی در جلوی ماست… باید هزارها کتاب و رساله دلنشین کم بها به زبان فارسی در تمام مملکت به خصوص آذربایجان و خوزستان منتشر شود. اسامی جغرافیایی غیرفارسی را باید تبدیل کرد و…” (آینده، ۱۱ خرداد ۱۳۰۴، صص ۵ و ۶)
مرحله دوم؛ همراهی حاکمیت با روشنفکران
دولت های مرکزی که از شعار “ایجاد دولت مرکزی قدرتمند” که توسط روشنفکران داده می شد بسیار خشنود بودند و در پی اجرا کردن نسخه روشنفکران برآمدند:
۱- سفیر انگلیس درباره اصلاحات رضاشاه چنین می نویسد: “شاه که قدرت روحانیون را از بین می برد… اکنون چیزی نیست که جای مذهب را بگیرد، جز ملی گرایی…” (British minister to the foreign office, report on the situation in Iran, ۱۹۳۵)
۲- همزمان با گسترش مدارس عمومی، دادگاه های غیرمذهبی و ارتباطات عمومی در دوره رضا شاه، شمار باسوادان “فارسی زبان” نیز افزایش یافت. از سوی دیگر با تعطیل شدن اندک مدارس و انتشاراتی متعلق به جمعیت غیرفارس، شمار باسوادان غیرفارسی زبان کاهش یافت. (یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، نشر نی، چاپ دوازدهم، ص ۱۷۷)
۳- در سال ۱۳۰۷، مجلس لباس های محلی سنتی را غیرقانونی و افراد مذکور بزرگسال را به جز روحانیون رسمی، به پوشیدن لباس های مدل غربی موظف کرد. (یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، نشر نی، چاپ دوازدهم، ص ۱۷۸)
۴- در ادامه سیاست های رضاشاه، در سال ۱۳۰۷ و ۱۳۰۸، اسامی برخی مکان ها تغییر یافت، مثلا عربستان به خوزستان، بندرانزلی به بندر پهلوی، بخشی از کردستان به آذربایجان غربی، ارومیه به رضائیه، استرآباد به گرگان، علی آباد به شاهی، سلطانیه به اراک و محمره به خرمشهر تبدیل شدند. (همان)
۵- در اوایل دهه ۲۰، نمایندگان دریافتند که بودجه اختصاصی تهران بیست برابر بودجه کل آذربایجان غربی است، در حالی که جمعیت آذربایجان غربی سه برابر تهران بود… (شیخ الاسلام، مذاکرات مجلس، ۳ بهمن ۴۳)
مرحله سوم؛ واکنش ملت های ایران – ناسیونالیسم
حلقه روشنفکران – دولت مرکزی، شکل گرفت. روشنفکران ملی گرا به انتشار عقاید خود در زمینه دفاع از تمامیت ارضی ایران و کاهش قدرت ایالات و نیز سیاست یکپارچه سازی فرهنگی ادامه دادند. آنها تغذیه کننده فکری موتور دولت مرکزی و در واقع مشروعیت دهنده به اقدامات سرکوبگرانه حاکمیت، در برابر خواست ملت های ایران بودند. از سوی دیگر دولت مرکزی نیز که از بیان روشنفکران در زمینه “دولت مرکزی مقتدر” خشنود بودند، از عقاید آنان استقبال کرده و به سرکوب ملت های ایران پرداختند. چنین اقدامات و کنش هایی، واکنش ملت ها را نیز در پی داشت. این واکنش امروزه تحت عنوان ناسیونالیسم ملت های ایران شناخته می شود:
۱- مهمترین وقایع تاریخی برای اثبات این مساله، تشکیل جمهوری های آذربایجان و کردستان در شهرهای تبریز و مهاباد بود. حکومت آذربایجان، طی عمر کوتاه یکساله خود، نخستین دانشگاه ایالتی را در تبریز تاسیس کرد که در آن به زبان آذری تدریس می شد، زبانی که در ادارات دولتی، مدارس، مطبوعات و رادیو به کار می رفت. همین اقدامات در جمهوری کردستان نیز عملی گردید.
۲- آن لمبتون، که از طرف سفارت انگلیس به کردستان سفر کرده بود، در سال ۱۳۲۳ چنین می نویسد: “از تبریز تا مهاباد، شهرها و روستاها پر از کردهای مسلح بود. من پلیس را ژاندارم فارسی را ندیدم. چند کردی که با آنها گفتگو کردم، همگی با شور و علاقه درباره استقلال کردها صحبت می کردند”. (A.Lombton, Report on Kurdistan, ۱۹۴۴)
۳- آذربایجان، مهمترین روزنامه تبریز در اغلب سرمقاله های خود تاکید می کرد که علت بدبختی آذربایجان چیست؟ سبب اصلی، عدم وجود اتحاد بین ملت آذربایجان است… آنها به بهانه اینکه ما خواهان جدایی از ایران هستیم، روزنامه ما را توقیف کردند. البته حق اصلی ما حق دمکراتیک مردم در استفاده از زبان مادری است. این فرصت مناسبی برای حکومت است تا بپذیرد آذربایجانی ها هرگز فارسی زبان نبوده و نیستند. زبان اصلی و مادری ما آذربایجانی است. (سبب بدبختی آذربایجان چیست؟، آذربایجان، ۱۷ آذر ۱۳۲۰)
نتیجه:
تفاهم فکری میان روشنفکران و حاکمیت در این مورد تا به امروز هم ادامه دارد. با این تفاوت که گروهی دیگر به این حلقه اضافه شده اند و آن اپوزیسیون حاکمیت (اکثرا در خارج از کشور) هستند. بدین معنی که هر سه با استفاده از واژه هایی که در یکصد سال پیش خلق شدند، همواره سرکوب ملت های ایران و خواسته هایشان را مشروع جلوه می دهند.
پیش از انقلاب ۵۷ و اندکی پس از آن، بعضی از نظریه پردازان، همچون مهدی بازرگان، کوشیدند تا ترکیبی از اسلام و ناسیونالیسم ایرانی بوجود آورند. روح الله خمینی و بسیاری از جانشینان و همراهان وی نیز بر هویت اسلامی ایرانیان و امت اسلامی تاکید داشتند. در واقع، تاکید آیت الله خمینی بر شعار “نه شرقی، نه غربی” تاکید بر استقلال ایران و طرد نفوذ بیگانه، حاوی بسیاری عناصر مشترک موجود در جنبش مدرن ملی گرایانه ایران است. همین درک و فهم سبب شد که جمهوری اسلامی حقوق چندانی برای ملیت های دیگر ایران قائل نباشد. برای مثال آقای خمینی به هیات مذاکره کننده کرد، که اندکی پس از انقلاب و برای احقاق حقوق “کردها” نزد وی رفته بودند، در پاسخ گفت که در اسلام چیزی به نام “ملت” وجود ندارد و همگی عضو یک پیکره واحد به نام “امت اسلامی” هستیم!
طی سالهای اخیر نیز، رهبران جمهوری اسلامی برای حفظ قدرت و در راستای سیاست های پوپولیستی خود به ناسیونالیسم ایرانی پناه آورده اند. برای مثال؛ در کشمکش بر سر نام “خلیج فارس”، انتقال منشور کورش از موزه بریتانیا به ایران و اخیرا نیز سفر احمدی نژاد به جزیره ابوموسی.
امروزه روشنفکران مرکزگرا تلاش می کنند برای منحرف ساختن افکار خواننده، حق تعیین سرنوشت را در برابر تجزیه طلبی قرار دهند. آنها یک تابو به عنوان “تمامیت ارضی” را در نظر می گیرند و با استفاده از آن به سرکوب حاکمیت، مشروعیت می بخشند. آنها همچنین در این راستا پیش بینی می کنند که در صورت اصرار بر این خواسته، ایران را خشونت و جنگ داخلی فرا می گیرد. هم آنهایند که سخن از دو پارگی اپوزیسیون و جدایی آن می گویند.
به نظر من اینها همه یا از آن تاریخی که بخشی از آن در فوق گفته شد سرچشمه می گیرد و یا تبلیغات برای تضعیف اپوزیسیون جمهوری اسلامی در ایران است.
برگرفته از بی بی سی فارسی
{jcomments off}