"an independent online kurdish website

به‌ بهانه‌ی پاسخ به‌ آقای کمال ارس:naser_iranpoor1

  1. با عرض ادب و درود، باز فرموده‌ايد‌ گرد و خاک بپا مي‌کنم؟! خير قربان، اتفاقا اين شماها هستيد که‌ گرد و خاک بپا مي‌کنيد، سفسطه‌ مي‌کنيد و از پرداختن به‌ اصل موضوع طفره‌ مي‌رويد. شده‌ ما در مورد پياز و سيب‌زميني هم بحث کنيم، شما افسانه‌ی “تجزيه‌” را مطرح نکنيد؟ آيا من بعنوان شهروند ايراني و بعنوان ناظر سياسي کرد حق دارم در مورد نظام سياسي کشورم ايران بحث کنم و متهم به‌ “تجزيه‌‌طلبي” شوم يا نه‌؟!

  2. تا آنجا که‌ موضوع به‌ “جبهه‌ي ملي ايران” نيز برمي‌گردد، اين بحث اولا از سوي خود اين جريان آغاز و از سوي آقاي مهرآسا و خود شما پي‌گرفته‌ شد. بنده‌ فقط در مقام پاسخگويي برآمدم و بس. چنين حقي را بنده‌ دارم يا نه‌؟!

  3. اما آنچه‌ بطور واقع در ارتباط با “جبهه‌ ملی” و هر نيروی ديگری برنمی‌تابم اين است که‌ در مقام صاحبان و مالکان بلامنازع ايران با مردم و کنشگران مناطق غيرمرکزی و به‌ قول خودشان “حاشيه‌ای” ايران سخن می‌گويند، گويی که‌ در دفاع از مستعمرات خودشان است که‌ امر و نهی می‌کنند و اين و آن را متهم. اين ارباب‌منشها خود را جدی‌جدی محق‌تر از “بقيه”‌ می‌دانند و اين “بقيه”‌ هستند که‌ بايد هر از چندگاهی سوگند وفاداری به‌ آنها ياد کنند! دکتر قاسملوی فرهيخته‌ گفت: “به‌ هيچ کسی اجازه‌ نمی‌دهيم خود را ايرانی‌تر از ما بداند.” اين اصل هنوز به‌ جای خود باقيست.

  4. شما نوشته‌ايد که: “اصولا شما و حزبتان خود را ايراني ميدانيد يا خير؟ البته منظورم از ايران، ايران واقعا موجود امروز است.” ‌پاسخ بنده ابتدا اين است که‌ نفس اين پرسش را تبعيض‌گرايانه‌ می‌دانم و حکايت از آن دارد که‌ من اينديويديئوم بايد برای شمای اينديويديئوم اثبات کنم که‌ ايرانی‌ هستم! ای کاش می‌دانستم اين حق را چه‌ کسی به‌ شما داده‌، اگر بازتابی از مناسبات و فرهنگ سياسی حاکم بر ايران نمی‌باشد. به‌ هر حال، تلاش نموده‌ام ‌ وارد اين منطق معيوب و نابرابر و چنين ميدان بازی‌ای نشوم، پرسشی که‌ مرا ياد بحثهای مربوط به‌ حقوق زنان می‌اندازد. قشريون می‌پرسيدند: “شما مسلمان هستيد يا نه‌. اگر هستيد بايد دستورات قرآن و سنت و حديث پيامبر را ملاک قرار دهيد و اگر هم نيستيد که‌ مرتديد و بحثی با شما نداريم.”

  5. اگر اين پرسش مجاز است، اجازه‌ بفرمائيد بنده هم‌ همان را از خود شما بکنم: آيا خود شما کرد را ايراني مي‌دانيد، آنهم در ايران واقعا موجود امروز؟ جايگاه‌ واقعا موجود کرد در نظام سياسي، اقتصادي، فرهنگي، رسانه‌اي، نظامي، امنيتي، … ايران کجاست؟

  6. اگر پاسخ اين پرسش از سوی شما “آری” است، نقش خود شما در پشتيبانی از اين مردم و در جلوگيری و حداقل افشای جنايات بزرگ رژيم ايران بر عليه‌ اين هموطنان ايرانی‌تان چه‌ بوده‌ است؟ هموطن بودن که‌ جاده‌ی يک طرفه‌ نيست.

  7. من از هموطنان چپ سراسری خود می‌پذيرم اگر از احزاب کردی انتقادی هم داشته‌ باشند، چون همواره‌ پشتيبان جنبش آنها بوده‌اند (آنهم صرف نظر از اينکه‌ اين انتقاد را به‌حق يا به‌ناحق بدانم). اما از طيف سياسی راست جامعه‌ام نقد را زمانی می‌پذيرم که‌ دو بار هم از من در روزهای دشوار دفاع کرده‌ باشد. آنجا که‌ دسته‌دسته‌ مردم کردستان را به‌ جوخه‌ی اعدام می‌سپردند، خلخالی و حسنی را به‌ جان جوانان آن انداخته‌ بودند، شهرهايش را توپ‌باران و بمب‌باران می‌کردند، آنگاه‌ که‌ تبعيضات فاشيستی و شووينيستی بر وی اعمال می‌کردند، راست جرحی بر خود و خطری برای ايران احساس نکرد، اما فرياد “واايرانا” سرمی‌دهد، هر آنگاه‌ که‌ به‌زعم خود خطر تجزيه‌ی ايران را در يک بيانيه يا مصاحبه‌‌ کشف می‌کند! به‌ حق بايد پرسيد تفاوت نگرش و عملکرد و حتی ادبيات بخش مورد نظر از راست اپوزيسيون با حکومت اسلامی جنايت‌پيشه‌ در چيست؟ اساسا تفاوتی وجود دارد؟ همين چند روز پيش از يکی از شاگردان داريوش همايون متوفی خواندم که‌ می‌گفت در جنگ با مردم کردستان و آذربايجان و بلوچستان و ترکمن‌صحرا و خوزستان، يعنی حداقل نيمی از ايران، بايد به‌ سنگر جمهوری اسلامی رفت. مدتی است بی‌شرمی فاشيستی و استهزاآور برخی قلمزن چنان عريان و افسارگسيخته‌ شده‌ که‌ نمی‌توان خط هدايت‌شده‌ای را پشت آن تصور نکرد. وای به‌ حال ايران، اگر اينان مدافعانش باشند! ما توسل به‌ حق تعيين سرنوشت به‌ انضمام تشکيل دولت مستقل کردستان را برای روزی نگه‌ خواهيم داشت که‌ چنين تفکری تفوق يابد و دستيابی به‌ کردستان آزاد و خودمختار در چهارچوب يک ايران فدرال را ناممکن گرداند. اميدواريم چنين سناريوی تحقق نيابد و ما مجبور به‌ برداشتن چنين گامی نشويم.

  8. در ضمن تاکنون در ارتباط با من چند بار از “حزبتان” سخن رانده‌ايد. من عضو هيچ تشکيلات سياسی معينی نيستم. دفاع من از حزب دمکرات کردستان ايران و ديگر جريانات سهيم در جنبش کردستان از جمله‌ و گونه‌ی دفاع يک ايرانی دمکرات، لائيک و ليبرال از يکی از اجزاء اصلی جنبش آزاديخواهی مردم ايران است. کردستان بخشی از ايران است و جنبش آن نيز بخشی از جنبش آن.

  9. فوقا گفتم که‌ پرسش “کرد ايرانی است يا نه‌” را انحرافی می‌دانم، انحرافی از اين جهت که‌ بديهيت آن را زير سوال می‌برد، چرا که‌ کرد اصالتا ايرانی است و ايرانی هم خواهد ماند (حتی اگر زمانی راهی جز استقلال برايش نماند)، اما چون از سوی نظامهای سياسی کنونی مورد استثمار و حتی استعمار قرار گرفته‌ است، حق ايرانی‌بودن به‌ تعبير سياسی از وی سلب شده‌ است. باری، همه‌ی مردم ايران تحت ستم هستند، اما بخشی از آنان با انگيزه‌های شبه‌فاشيستی و در غلظت بيشتر. ساختار سياسی ايران برآيند تنوع ريشه‌ای جامعه‌ی ايران نيست، بلکه‌ بر اساس قوميت و مذهب بنا گرديده‌ است. بنده‌ از آنجا که‌‌ زبانم کردی است و از نظر حاکمان مذهبم شيعه‌ نيست و بدتر از اين دو بر حق خود تأکيد نيز می‌ورزم، نه‌ تنها از مشارکت در سرنوشت سياسی مملکتم ممنوع گرديده‌ام، نه‌ تنها‌ در زيستگاه‌ خود نيز حق اداره‌ی خودم را نداشته‌ام، نه‌ تنها در تضييقات و تضييعات اعمال شده‌ بر‌ همه‌ی ايرانيان به‌ دليل سلطه‌ی استبداد بر کشورمان سهيم مانده‌ام، بلکه از‌ برخی از حقوق شهروندی که‌ مابقی هموطنان تحت ستمم داشته‌اند نيز محروم بوده‌ام. تحت چنين شرايطی و تنها به‌ چنين مفهومی هنوز طعم “ايرانی‌‌بودن” را نچشيده‌ام، هر چند که‌ تازيانه‌ی “غيرايرانی‌بودن” را بر تنم بارها احساس نموده‌ام.

  10. دوستان، ايران با تجويز “ملت” و کرد با امر و نهی “ايرانی” نمی‌شود. تعلق به‌ ملت قبل از هر چيز دلبستگی و وابستگی عاطفی و روانی است. به‌ يمن سلطه‌ی حکومتهای شووينيستی به‌ اين عواطف و روان آسيب جدی رسيده‌ است. متأسفانه‌ سهم بخشی از اپوزيسيون نيز در اين آسيب‌رسانی کم نبوده‌ است.

  11. من خود را به‌ نسبت مابقی مردم ايران بلاوظيفه‌ نمی‌دانم، به‌ سرنوشت آن همانقدر علاقمندم که‌ يک سياسی زاده‌ی تهران و اصفهان و مشهد علاقمند است. خود را با زندانيان اوين و فعالان خوزستان و مردم تبريز و ستمديدگان بلوچستان، با کنشگران عرصه‌ی برابری زنان و آزادی بيان و مطبوعات، با جنبش سکولاريستی و ضدتئوکراتيک سراسری نيز هم‌درد و هم‌مصالح می‌دانم. دفاع متمرکز من از مردم کردستان و حق تعيين سرنوشت آن نيز نه‌ تنها‌ بعنوان يک کرد، بلکه‌ همچنين بعنوان يک ايراني صورت مي‌پذيرد. از آنجايي که‌ خودم کرد هستم، از رنج مردم اين خطه‌ از کشورم بيش از يک هموطن مثلا شيرازي‌ام آگاهم، نمي‌توانم در مورد آن بی‌تفاوت باشم. چگونه‌ می‌توانم شمای هموطن را از محنتهای همزبانانم، از ادراک و احساسات آنها، از انديشه‌ها و راه‌حلهای آنها آگاه‌ سازم، اگر بطور مستمر ننويسم؟ اين تأکيد و تمرکز ويژه اما‌ به‌ هيچ وجه‌ به‌ معناي اين نيست که‌ افق من محدود به‌ کردستان است و بنده‌ مابقي ايران را پيشکش حکومت اسلامی و حضراتي نموده‌ام که‌ از موضعي ارتجاعي و شووينيستي از آن دفاع می‌کنند. آگاهی‌بخشی در مورد تبعيضات روارفته‌ بر مردم مثلا خوزستان در درجه‌ی نخست رسالت روشنفکران فرهيخته‌ای چون يوسف بنی‌طرف است. چگونه‌ می‌توان از وی توقع نداشت که‌ من ايرانی و کرد را در جريان بخشی از ظلمهای اعمال شده‌ بر مردم اين خطه‌، در جريان وجود رسوبات فاشيستی حتی در ميان روشنفکران دمکرات ايران آگاه‌ نسازد؟ آيا وی بدين دليل “قومگرا” می‌گردد و مدافعان و منکران اين تبعيضات “ايرانی”؟! جدا دنيای وارونه‌ای داريم!

  12. بخشی از مدافعان ساختار متمرکز ايران فدراليسم را “بهانه”‌ يا “مرحله‌ای” برای تلاشی ايران می‌دانند! اين “بهانه‌‌”تراشی از غرض‌ورزی نيز نباشد، از ناآگاهی است. کردستان از پيشکسوتان چنين نظامی در ايران بوده‌ است و بدين سبب پيوسته‌ متهم به‌ “تجزيه‌طلبی” گرديده‌ و سرکوب شده‌ است. پرسش اينجاست آيا مردمی که‌ عليرغم اين سرکوب شديد در طرح چنين مطالبه‌ای جسور و ثابت قدم مانده‌اند، جسارت اين را نداشته‌اند که‌ خواست استقلال را مطرح کنند؟! مگر در ماهيت و غلظت سرکوب و اتهام‌زنی تغييری ايجاد می‌شد؟

کم از سياستمداران کرد نشنيده‌ام که‌ سياستمداران و دولتهای خارجی و مجامع بين‌المللی به‌ آنها گفته‌اند که‌ کاری نمی‌توانند برايشان انجام دهند، تا زمانی که‌ مسأله‌يشان داخلی است. آری، مسأله‌ی کردستان جنبه‌ی بين‌المللی پيدا می‌کرد، اگر احزاب آن خواست استقلال را مطرح می‌کردند. اما آنها آگاهانه‌ ـ و از نظر من به‌درستی ـ از آن خودداری نموده‌اند، چون آنها خود را ايرانی و مصالح و مطالباتشان را بيشتر در چهارچوب ايران قابل تحقق می‌دانند، آن هم به‌ دلايلی بسيار:

  • زيستگاه‌ کردها در ايران محدود به‌ منطقه‌ی کردستان نيست. کرد در پهنه‌ی ايران بسيار پراکنده‌ است، اجتماعات بزرگ کرد همچنين در خراسان، قزوين و قم و شمال ايران و … می‌باشند. هر گونه‌ جدايی اجتناب‌ناپذير کردستان از ايران به‌ منزله‌ی از دست دادن اين اجتماعات نيز می‌باشد.

  • روند همگرايی و انتگراسيون بين‌المللی کنونی عاملی ديگر در عدم درستی پيگيری چنين خواستی در شرايط عادی است: در جهانی که‌ جوامع پيوسته‌ در هم می‌آميزند، دولتهای “ملی” و مستقل دم‌افزون جايگاه‌ واقعی خود را از دست می‌دهند، عجيب خواهد بود اگر کردستان، درصورتيکه‌ امکان تحقق خواسته‌هايش در ايران را داشته‌ باشد، در پی مستقل شدن باشد. تجربه‌ی کشورهايی چون يونان پيش رويمان است. آيا می‌توان امروز از استقلال کشور يونان که‌ تازه‌ قدمت دولتداری آن به‌ ايران می‌رسد، سخن برانيم؟

  • در بهترين حالت مناطقی جزو اين کردستان مستقل خواهند بود که‌ اکثريت جمعيت آنها را کردها تشکيل می‌دهند. اين بدين معنی است که‌ ما مناطقی را که‌ کردها در آن در اقليت هستند از کردستان جدا می‌سازيم و امکان تأثيرگذاری بر زندگی و حقوق آنها را کاهش خواهيم داد و باز اقليتی (مثلا آذری) در کردستان خواهيم داشت که‌ نمی‌توانيم حقوقی را که‌ خود به‌ آن استناد می‌کنيم از آنها سلب کنيم. بنابراين آن دولت نمی‌تواند دولت ملی کرد باشد، اگر منشی غيردمکراتيک در پيش نگيرد.

  • گيريم استقلال را کسب کرديم. آيا اينکار با خشنودی مردم کشورهای همسايه‌ روبرو خواهد شد. البته‌ که‌ نه‌. در چنين شرايطی نمی‌توانيم روی دوستی و همکاری آنها برای بازسازی کردستان حساب کنيم.

  • ما در جهان دهها دولت به‌ اصطلاح “ملی” داريم. کداميک از آنها می‌تواند سرمشقی موفق برای ما باشد؟ آری، در دولت ملی ستم ملی وجود نخواهد داشت. اما بعد چی؟ آيا می‌توان شکم مردم را تنها با آن سير کرد، عدالت را برقرار نمود، آزادی را تأمين نمود و پيشرفت و توسعه‌ی جامعه‌ را با آن تضمين نمود؟ به‌ باور من نه‌. از سوي ديگر آيا حل معضل ملی در چهارچوب يک کشور متحد چون ايران غيرممکن است؟ پاسخ اين پرسش نيز از سوی من “نه‌” است. حال چه‌ دليلی می‌ماند برای طرح استقلال؟

  • چه‌ لطفی دارد سيم‌خاردارهای ديگری را به‌ سيم‌خاردارهای کنونی بيافزاييم؟ از نظر من استقلال کردستان در واقع تجزيه‌ی ديگر کردستان خواهد بود. هنر واقعی در اين نيست مرزهای ديگری را به ‌مرزهای موجود بيافزايم. هنر واقعی در اين است که‌ تأثيرات مخرب مرزهای کنونی را نيز کاهش دهيم و اين تنها با استقرار نظامهای دمکراتيک و غيرناسيوناليستی ميسر است.

  • آری، زمانی طرح خواست استقلال گريزناپذير است، آنهم آن هنگام که‌

يک) مشارکت در زندگی سياسی کل کشور و مديريت منطقه‌ای‌ در چهارچوب يک کشور ناممکن گردانيده‌ شوند و تبعيضات به‌ بهانه‌های متفاوت استمرار يابند،

دو) تنش قومی در جامعه‌ای توده‌ای و همه‌گير شود و

سه‌) خلقی خارج از دو فاکتور فوق مصالح خود را در جدايی بيابد.

من بالشخصه‌ اميدم را به‌ برقراری نظامی که‌ مانع از شق اولی شود، از دست نداده‌ام. تنشی ميان‌قومی نيز در ايران نمی‌بينم. به‌ويژه‌ تاجايی که‌ به‌ کردستان مربوط می‌گردد، اين خطه‌ مصالح خود را در جدايی نمی‌بيند. اين سخن ابتدا و انتهای احزاب کردستان بوده‌ است. جنبش کردستان اگر مصالح خود را در استقلال می‌ديد، يقينا آن را مطرح می‌کرد، به‌ويژه‌ اينکه‌ بدون پرده‌ حق تعيين سرنوشت خود را به‌ مثابه‌ی يک ملت برای خود قائل بوده‌ است

چه‌ دليل ديگری می‌ماند که‌ احزاب مثلا کردستان استقلال را طرح کنند و يا مقاصد اين چنينی را زير لوای “فدراليسم’ مخفی سازند. چند سال پيش از آقای مصطفی هجری در جلسه‌ای در کلن آلمان شنيده‌ شد: “دوستان، ما حتی پاسداران جنايت‌پيشه‌ را نيز اشغالگر نمی‌ناميم.” از آقای رحمان حاجی‌احمدی شنيدم که‌ “تلاش هر کنشگر و سياسی کرد بايد معطوف به‌ دفاع از همه‌ی مردم ايران باشد، فارق از تعلق ملی و قومی و زبانی آنها”. از آقای عبدالله‌ حسن‌زاده‌ شنيدم که‌ “من حتی با ‘ملت’ناميدن ايران و ‘قوم’ناميدن کرد نيز مشکل ندارم، مشروط بر اينکه‌ همه‌ عضو برابر اين ملت باشيم و مردم فارس نيز در کنار مردم کرد ‘قوم’ خوانده‌ شوند.” از آقای عبدالله‌ مهتدی چندين بار شنيده‌ام که‌ “جنبش کردستان را از جنبش دمکراسی‌خواهی سراسری جدا نسازيم”. آيا هيچکدام از اين اظهارنظرهای رهبران احزاب فدراليست را می‌توان “قومگرايانه‌” و يا “جدايی‌طلبی’ ناميد؟

آری، درست است؛ در کردستان از جمله‌ به‌ سبب شم و خودآگاهی ملی، نوع ستم روا رفته‌ بر آن، ويژگيهای ژئوپولتيک آن‌، همسايگی با جنبشهای مشابه‌ در آن سوی مرزها، عدم عطف لازم احزاب سراسری به‌ اين منطقه‌ احزابی سياسی شکل گرفته‌اند با مطالباتی عمدتا کردستانی. به‌ نظر من در بعد دست کم ميان‌مدت نه‌ احزابی “سراسری” قادر خواهند بود در کردستان پايگاهی داشته‌ باشند و نه‌ احزاب کردستانی می‌توانند با تغيير تابلويشان از حيث وسعت جغرافيايی نفوذ اجتماعی به‌ ايرانی تبديل شوند. هر دو پروژه‌ را داشته‌ايم و هر دو با شکست روبرو شده‌اند. با اين وصف هر چند طول و عرض تشکيلاتی اين احزاب عمدتا محدود به‌ کردستان مانده‌ است، اما افق سياسی آنها فراکردستانی است. برای نمونه‌ سوسياليسم و سوسياليسم دمکراتيک برای ايران از اجزاء لاينفک برنامه‌های آنها بوده‌ است.

  1. بهر تقدير، کار من دو وجه‌ داشته‌ است: حفظ موجوديت سياسی کرد در ايران (وجه‌ نخست) بر بستر يک نظام دمکراتيک و فدرال (وجه‌ دوم). شما مختاريد با طرح پرسش فوق بطور ضمني اين انديشه‌ي شفاف ايرانی مرا را “غيرايراني” بناميد و به‌ آن اعلام جنگ ‌کنيد، اما مختار نيستيد به‌ نام ايران به‌ مصاف من بيائيد. ايران به‌ همان اندازه‌ متعلق به‌ شما است، متعلق به‌ من نيز هست، هر چند موطنم امروز به‌ دلايل سياسی (فاشيستی) از من ستانده‌ شده‌ باشد.

  2. ختم کلام: بحث من صرفا مربوط به‌ ضرورت رفع تبعيضات موجود در ساختار سياسي ايران بوده‌‌. حال پرسش اين است:‌ آيا شما حاضريد دست به‌ دست من نوعي بدهيد و ايراني نو بسازيم، يا اينکه‌ مادام‌العمر در اين مناقشه‌ بمانيم که‌ چه‌ کسی ايرانی است و چه‌ کسی ايرانی نيست، “قوم” چيست و “ملت” چيست، چه‌ کسی “تجزيه‌طلب” است و چه‌ کسی “شووينيست”؟ بيائيم بدون سوء ظن و بدون اينکه‌ حق بيشتری برای خود و حق کمتری برای ديگران قائل باشيم، به‌ ترسيم سيما و ماهيت نظامی بپردازيم که‌ مورد ايده‌آلمان است. آيا اين توقعی نابجاست؟ همه‌ی اينها برای آشيانه‌ی مشترکمان ايران است. حق ايرانی‌بودن را از همديگر تنها بدين سبب که‌ تماما در چهارچوب فکری همديگر قرار نمی‌گيريم، سلب نکنيم. ايران خانه‌ی مشترک همه‌ی ماست. حق مشارکت در بنای نوين آن بر اساس تجارب تلخ گذشته‌ و باورهای کنونی خود را داريم. با صراحت تام می‌گوئيم اگر اين آرزوی ديرين ما ميسر نگشت، پيگيری استقلال کردستان را باوجود اصالت ايرانی که‌ برای خود قائليم، تابو نمی‌دانيم، آنهم با تمام تنگناها و دشواريهايی که‌ فوقا صادقانه‌ از آن سخن به‌ ميان آمد. دفاع از حق تعيين سرنوشت و جانبداری از زندگی سعادتمند در ايران را نافی هم نمی‌دانم. تناقض در انديشه‌ای است که‌ مرا به‌ تعبير خود “ايرانی” می‌داند، اما فاقد حق برخورداری از برنامه‌ای برای بنای نوين آن. به‌زعم آنها فقط آنها هستند که‌ شايستگی ترسيم نظام آينده‌ را دارند و ما چون “حاشيه‌ای” هستيم و “قومی” و مادرزادی از اين حق محروم بوده‌ايم، تا قيامت بايد از آن محروم بمانيم. به‌ هر حال اينان اگر پنج نفر باشند، نماينده‌ی “ايران” هستند و ما اگر توده‌های ميليونی باشيم، “قوم‌گرا”، “غيرايرانی” و “اجنبی”!

باری ديگر تأکيد می‌شود: مناسبات صاحب‌خانگی و مستأجری خانه‌ی مشترکمان بايد پايان يابد، اگر می‌خواهيم خود خانه‌ پايدار بماند. و ما در مورد اين خانه‌ و پی‌ريختن آن سخن می‌گوئيم و نه‌ چيز ديگری فرای آن.

آلمان، 26 مه‌ 2012

{jcomments off}

نویتـرین هەواڵ و بابەت


فارسی