"an independent online kurdish website

پس از هجمه‌ی واپسگرايانه‌ و شووينيستی عده‌ای از کنشگران اپوزيسيون ناسيوناليست و تمرکزگرا به‌ جنبش ملی ـ دمکراتيک مردم کردستان اينجا و آنجا از جمله‌ از رهبران جان‌باخته‌ی کردستان، دکتر قاسملو و دکتر شرفکندی، نقل‌قولهايی آورده‌ می‌شوند، مبنی بر اينکه‌ “کردها از هر ايرانی ايرانی‌ترند” و يا “ما به‌ هيچ کسی اجازه‌ نمی‌دهيم خود را ايرانی‌تر از ما بداند”.naser_iranpur15_thumb

اين دو گزاره‌ مورد خشنودی و سوءاستفاده‌ ابزاری ناسيوناليستهای ايرانی و اين اواخر مورد ملامت برخی از کنشگران کردستانی که‌ به‌ تدريج دارند از ايران دل می‌کنند و افقی صرفا کردستانی و استقلال‌طلبانه‌ پيدا می‌کنند، می‌باشد.

پرسشهايی که مورد کاوش اين جستار کوتاه‌ هستند عبارتند از:‌ اين دو نقل قول کليدی در چه‌ بستر و به‌ چه‌ مفهومی بکار رفته‌اند؟ بار حقوقی و سياسی و تبارشناسی اين گفته‌ها کدام است؟ آيا راويان اين نقل‌قولها اهداف يکسانی را با طرح آنها دنبال می‌کنند؟

من چند باری در فرصتهای متفاوت سر اين موضوع بحثهايی داشته‌ام. اينجا تأکيدی دوباره بر آنها را، البته‌ مجمل‌وار و جمع‌بندی‌شده‌‌، در پرتو بحثهای اخير ضروری تشخيص دادم. 

سه‌ دسته‌ی متفاوت به‌ اين نقل‌قولها استناد می‌کنند:{jcomments off}

1) طرفداران پروژه‌ی نافرجام “دولت ـ ملت” ايران؛ که‌ از آن نفی حق تعيين سرنوشت کردستان را استنباط و با آن آسيميلاسيون آن در “ملت ايران” را توجيه‌ شرعی می‌کنند. بخشا نيز می‌خواهند تعارض تصنعی بين آنچه‌ رهبران نامبرده‌ گفته‌اند و آنچه‌ احزاب دمکرات و کومله‌ می‌گويند، کشف کنند.

2) جانبداران استقلال کردستان که‌ اين دو جمله‌ برايشان تأسف‌بار‌ است، به‌ آنها ملامت‌وار اشاره‌ دارند. آنها از اين دو جمله‌  نفی هويت و کيان کردی را استنباط می‌کنند.

3) و همچنين طرفداران جنبش کنونی کردستان ايران؛ که‌ با آن به‌ واقعيت تبعيض بر بخشی از “ايرانيان اصيل” اشاره‌ می‌کنند. اين دسته‌ می‌گويد که‌ بافت جامعه‌ی ايران به‌ لحاظ ملی ـ اتنيکی متنوع است، اما اين تنوع بازتابی در نظام سياسی ساده‌ و بسيط آن نداشته‌ است و تلاش آنها معطوف به‌ بازگرداندن اين تنوع به‌ نظام سياسی تک‌محوری و غيرپلوراليستی ايران است.

از نظر من آنجا که‌ از سوی کنشگر کُرد گفته‌ می‌شود که‌ کُرد “ايرانی‌‌تر از هر ايرانی هست” بار تباری مسأله‌ مورد نظر است و نه‌ حقوقی. ايرانی‌بودن کردها به‌ لحاظ‌ تباری غيرقابل انکار است. مقصود از ايران نه صرفا‌ مناطق مرکزی ايران و نه‌ حتی چهارچوب جغرافيايی کنونی ايران است. ايران به‌ تعبير ‘مدرن’ و اروپايی آن يک ‘ملت’ نيست، يک تمدن مرکب و غنی است و اشاره‌ی مورد نظر نه‌ به‌ اين “ملت” ناموجود، بلکه‌ به‌ اين تمدن است. محرز است که‌ تمام مردم ايرانی‌تبار الزاما در ايران زندگی نمی‌کنند. بدين تعبير افغانها و تاجيک‌ها کمتر از ايرانی‌ها ايرانی نيستند. اين امر برای کردستان عراق و ترکيه‌ و سوريه‌ نيز صدق می‌کند. لذا هرگاه که‌‌ از سوی کنشگران کُرد از “ايرانی‌بودن کردها” سخن گفته‌ می‌شود، مقصود اشاره‌ به‌ اين تبار مشترک است و نه التزام به‌‌ تابعيت کشور مشخصی به‌ نام ايران. مقصود اين است که‌ بخشی از تمدن و فرهنگ ايرانی حاصل همت و تلاش کُردهاست.

و اگر از “کُردها”ی ايرانی‌تبار سخن در ميان است، منظور همچنين کردهايی است که اکنون‌ فراسوی مرزهای ايران زندگی می‌کنند. نه‌ جوهر “ايرانی” محدود به‌ ايران کنونی است و نه‌ “کُرد” در کردستان ايران خلاصه‌ می‌شود. کردهای ايران احساس نزديکی عميقی به‌ بخشهای ديگر کردستان دارند. به‌ قولی قلبشان با آنها می‌طپد. آنگاه‌ که‌ اوجلان در آفريقا دستگير می‌شود، کردستان ايران قبل از هر جايی آبستن حوادث می‌شود. حتی زنده‌ياد داريوش فروهر تدارک تظاهرات بزرگی را در تهران می‌بيند که‌ البته‌ جلو آن گرفته‌ می‌شود. آنگاه‌ که‌ در پارلمان عراق در بغداد قانون اساسی فدرال برای عراق امضا می‌شود، ابتدا و به‌ ويژه‌ در مهاباد مردم با پرچم کردستان به‌ خيابانها می‌ريزند و ندای حق‌طلبی سر می‌دهند. آنجاست که‌ کرد به‌ مثابه‌ی يک ملت، يک ملت هوشيار و حساس و سياسی خودنمايی می‌کند. هر گاه‌ يک پان‌ايرانيست از “ايران” سخن می‌گويد، مقصودش “مرزوبوم” و خاک است. هر گاه‌ يک کرد از ايران سخن می‌گويد مقصودش يک تمدن ديرپا، يک فرهنگ بزرگ است که‌ مرز و بومی نمی‌شناسد. عجيب می‌شود کرد برايش مرزهايی که‌ به‌ قيمت پاره‌پاره‌‌شدن کردستان و بی‌حقوقی آن برقرار شده‌ برسميت بشناسد و يا مقدس شمارد! نخير، مقصود نخبگان کرد از “ايران” و ايرانی” همه‌ چيز بوده‌ است جز‌ تابعيت و مرزهای کشور شاهنشاهی و جمهوری اسلامی ايران.

باری، دوباره‌ تأکيد می‌شود؛ ايران قبل از اينکه‌ يک پيکره‌ی سياسی باشد، يک تمدن است، يک ميراث و گنجينه‌ی فرهنگی است. و اين تمدن و گنجينه‌ منتسب به‌ خلق و اجتماع زبانی معينی نيست. اينجاست که‌ گزاره‌ی “ايرانی‌تربودن کردها” به‌ مفهوم ژرفتربودن اصالت و ريشه‌ی ايرانی کردها درست است. به‌ هر حال تاريخ به‌ ما می‌گويد که‌ مادها کرد بوده‌اند، ساسانيان کرد بوده‌اند و غيره‌. و اشاره‌ی نخبگان کرد به‌ ايرانی‌بودن کردها از جمله‌ به‌ همين تاريخ است.  

اما آنجا که‌ سخن از اين است که‌ “به‌ هيچ کسی اجازه‌ نمی‌دهيم که‌ خود را ايرانی‌تر از ما بداند” بار حقوقی و سياسی موضوع نشانه‌ رفته‌ است. مقصود اين است که‌ در ارتباط با پی‌ريزی نظام سياسی ايران، تعريف مفاهيم و هژمونی سياسی و فکری در ارتباط با تعريف و تبيين آنها حق ويژه‌ای در ايران برای کسی قائل نيستيم. اين صدالبته‌ مشمول مقولات حق تعيين سرنوشت و جدايی از ايران نيز می‌شود. اگر کسی بيايد با ابزار حفظ تماميت ارضی و مقابله‌ با تجزيه‌طلبی با من روبرو شود، اين نشان از اين دارد که‌ وی حقيقتا حق صاحب‌خانگی بيشتری برای خود قائل است و طبيعتا از همين جايگاه‌ به‌ دفاع از آن برمی‌خيزد، آن هم به‌ قيمت قلع و قمع من ايرانی. و اين بدين معنی است که‌ وی خود را ايرانی‌تر (يعنی شهروند ايرانی با حقوق و رسالت بيشتر) از من کُرد می‌داند.

مقصود آنها از “مشاع” و تقسيم‌ناپذيربودن ايران نيز اين است که به‌ من کرد بگويند: “تو حق جدايی نداری، چون ايران ملک انحصاری من است.” پاسخ کرد هم به‌ آنها هميشه‌ اين بوده‌: “اولا اينکه‌ من در ايران می‌مانم يا نه‌ به‌ تصميم بلاواسطه‌ی خودم ارتباط دارد. و دوما اين تصميم من تابع موقعيت سياسی، حقوقی، اقتصادی و فرهنگی خواهد بود که‌ در نظام سياسی و فکری مورد نظر شما خواهم داشت. سوما من تاکنون چهار شاهی برای امر و نهی شما ارزش قائل نبوده‌ام که‌ امروزش قائل باشم. اگر می‌گويم در ايران می‌مانم، با درکی است که‌ از شرايط و مصالحم دارم. چهارما از همين الان به‌ شما وعده‌ می‌دهم در ايران نخواهم ماند، چنانچه‌ همچنان حقوقم به‌ مثابه‌ی يک ملت تحت عناوين و ترفندهای شووينيستی پايمال و انکار شود. و پنجما همه‌ی اينها را می‌گويم با وصف اينکه‌ خود را کمتر از شما ايرانی نمی‌دانم.”

اکنون نيز به‌ آنها می‌گوئيم: “به‌ قول خودتان تاکنون حرف احزاب کردی را “جدی” نگرفته‌ايد! به‌ شمای سوپرناسيوناليست توصيه‌ می‌کنم همچنان جدی نگيريد، همچنان کرد را “قوم” بناميد، هر چند که‌ می‌دانيد که‌ نخبه‌ی کرد کاربرد اين واژه‌ را توهين به‌ خود محسوب می‌کند، همچنين بر‌ طبل تهديد و تمرکزگرايی بکوبيد، به‌ من حق ندهيد که‌ در صورت کشتار مردمم توسط جمهوری اسلامی از مجامع بين‌المللی طلب کمک کنم!! فردا خواهيد ديد که‌ نتيجه‌ی اين انکارها و اهانتها و اين امر و نهی‌ها چه‌ خواهد بود. “

به‌ بحث خودمان برگرديم:

دفاع از تماميت ارضی و متهم کردن ديگران به‌ “تجزيه‌‌طلبی” همچنين حکايت از روابط و مناسبات نابرابر، هم در جامعه‌ی ايران و هم در ذهن و روان و رفتار کسانی دارد که‌ رسالت خود را در‌ دفاع از اين تماميت خاک در مقابل مردمی می‌دانند که‌ در آن زندگی می‌کنند. به‌ قول دوستی جدی جدی به‌ آنها القا شده‌ است که‌ محق و مکلف و قادرند در برابر و به‌ قيمت سرکوب بخشی از مردم ايران کنونی از “ايران” فردا دفاع کنند!

اين فرهنگ و اخلاق نهادينه‌ در ذهن و رفتار و روان آنها قبل از اينکه‌ در مواضع‌شان جلوه‌ يابد، در لحن منبرگونه‌ و خودمحورانه‌ و هژمونيستی و برتری‌طلبانه‌ی آنها قابل سمع و رؤيت است. اينان که‌ در جايگاه بی‌رمق‌ اپوزيسيونی خود حداکثر حق “خودگردانی محلی” (!) برای من قائل هستند و با هر چيزی ماورای آن به‌ نام دفاع از “تماميت ارضی” وطن “خود” (!) مقابله‌ی هيستريک و حتی ميليتاريستی می‌کنند و تورم‌وار از ‘ملت ايران’ سخن می‌رانند، نمی‌توانند به‌ نقل‌قولهای مورد اشاره‌ استناد کنند و مورد پوزخند قرار نگيرند، چه‌ که‌ دکتر قاسملو جزو نخستين کسانی است که‌ به‌ پروژه‌ی “ملت‌سازی” تبعيض‌گرايانه‌ و تصنعی  و محصول غيرطبيعی و مجعول و ناموزون آن به‌ نام “ملت ايران” اشاره‌ داشته‌ است و با آن به‌ مقابله‌ برخاسته‌ است.

به‌ويژه‌ مقصود وی از ايرانی‌تربودن به‌ هيچ وجه‌ اين نبوده‌ که‌ حال که‌ چنين است کرد حق جدايی از ايران و علی‌الخصوص‌ حق خودمديريتی سياسی در منطقه‌ای خود و مشارکت فردی و جمعی در دولت مرکزی را ندارد. خوب به‌ ياد دارم که‌ وی در پاسخ پرسشی که‌ در ارتباط با “تجزيه‌طلبی” کُردها از وی می‌کنند، می‌گويد که‌ اولا اين حقيقت ندارد (“ما حزب دمکرات کردستان ايران هستيم و برنامه‌ی حزب ما ‘دمکراسی برای ايران و خودمختاری برای کردستان’ است”)، دوما اگر حقيقت داشته‌ باشد، اين ‘الحاق” (وحدت دوباره‌ی کردستان) است و نه‌ تجزيه‌. وی می‌خواهد به‌ طرف مقابل بگويد که‌ تو چه‌ کاره‌ هستی، از اين منظر و منبر و با اين لحن ارباب‌منشانه‌ با من صحبت می‌کنی؟ مگر ايرانی‌تر از من هستی؟

و باز از همين شخصی که‌ از “ايرانی‌تر بودن کردها” (به‌ لحاظ تباری) سخن می‌گويد، يعنی دکتر قاسملو، می‌پرسند: “از کجا معلوم که‌ خودمختاری شما فردا به‌ استقلال منتهی نخواهد شد؟” وی شفاف و فکورانه و جسورانه‌ و تعرضی‌ پاسخ می‌دهد: “از کجا معلوم که‌ اين دمکراسی‌ای که‌ شما از آن سخن می‌گوئيد به‌ ديکتاتوری منتهی نخواهد شد؟” بدين تعريف وی نه‌ تنها حق استقلال برای خود قائل است، بلکه‌ می‌گويد در صورت تبديل شدن دمکراسی به‌ ديکتاتوری دست کم منتفی نيست که‌ خودمختاری به‌ استقلال فرا رويد، چه‌ که‌ خودمختاری تنها در دمکراسی معنا می‌يابد و شکل ساختار سياسی دمکراسی در کردستان هم در درجه‌ی نخست همان خودمختاری است. نبود خودمختاری به‌ مفهوم فقدان دمکراسی است و فقدان دمکراسی نيز می‌تواند استفاده‌ از حق استقلال را به‌ دنبال داشته‌ باشد. اگر آقای بابک اميرخسروی در همين ارتباط هم چشم‌بندی می‌کند، اين ديگر به‌ خود وی ارتباط دارد و نه‌ به‌ بنيانهای فکری دکتر قاسملو و دکتر شرفکندی.

هر آينه‌ پان‌ايرانيستهای واقعی يا فرضی به‌ اين نقل‌قولها اشاره‌ی دماگوژيک دارند، مقصودشان تحکيم واقعيتهای نابرابر سياسی و تثبيت هژمونی فکری است. درحاليکه‌ در همان مصاحبه‌ها که‌ نقل‌قولهای مورد بحث از آن استخراج شده‌اند، همانطور که‌ ديديم، بر حق تعيين سرنوشت کردستان به‌ شفاف‌ترين وجه‌ ممکن تأکيد شده‌ است. روشنگريهای دکتر قاسملو و دکتر شرفکندی در ارتباط با رابطه‌ی دمکراسی با خودمختاری و پيوند سببی عدم تحقق خواسته‌های کردستان در ايران به‌ طرح خواست استقلال حکايت از يک درک عميقا دمکراتيک اين دو فرهيخته‌ی جان‌باخته‌ در ارتباط با رابطه‌ی ايران و کردستان دارد. کردستان می‌تواند در ايران بماند و يا نماند. هر دوی آنها را خود وی و تنها خود وی تعيين خواهد نمود. ايران بايد حاصل يک اتحاد داوطلبانه‌ باشد و نه‌ اجباری.

به‌ هر حال، کردستان ايران در چهارچوب جغرافيايی سياسی ايران قرار دارد. بدين تعبير من هم ايرانی هستم، لذا به‌ کسی اجازه‌ نمی‌دهم خود را وکيل و وصی کل ايران معرفی کند و از اين منظر به‌ مصاف من بيايد. هر گاه‌ با قراردادهای ترکمنچای و گلستان و رفراندوم بحرين مقابله‌ کردند، اين حق را به‌ آنها می‌دهم با من نيز مقابله‌ کنند، بحرينی که‌ امروز چنين متمکن است و اگر جزو ايران می‌ماند همان بلای خوزستان (عربستان ايران) سرش می‌آمد: از حق بهره‌گيری از ثروت و سامان خود که‌ چه‌ عرض کنم، از حق ابتدايی آموزش به‌ زبان مادری هم محروم می‌شد.

خلاصه‌ اينکه‌ آری، من تحقيقا ايرانی هستم، آن هم از حيث تباری. اما می‌بينيم عملا ايرانی نيستم، چون حقوق منتنج از آن را به‌ لحاظ سياسی و فرهنگی و اقتصادی از من سلب نموده‌اند. بطور واقع کردستان از نظر من يک مستعمره‌ی داخلی با‌ تمام مؤلفه‌ها و تبعات منفی يک سرزمين تحت استعمار است، تنها با اين تفاوت که‌ مردم کشورهای تحت استعمار از يک مجموعه‌ حقوق برخوردارند که‌ مردم کردستان از اين هم برخوردار نيستند. تعامل اپوزيسيون نيز با من اپوزيسيونی غالبا در همان چهارچوب می‌گنجد. می‌بينيم آنها حق و امتياز ويژه‌ای برای خود برای ترسيم نظام آينده‌ی ايران قائل هستند. اينکه‌ آنها‌ در مقام دفاع از ايران به‌ مقابله‌ با من مثلا “ايرانی” برمی‌خيزند از همين انديشه‌ی فرادست سرچشمه‌ می‌گيرد.

سوء تعبير نشود: هر کس و هر نيرويی مجاز است که‌ با آنچه‌ احزاب کردستانی می‌گويند به‌ مخالفت برخيزد، اما نفس اين مسأله‌ آنها را “ايرانی‌تر” از احزاب کردستانی نخواهد کرد. آنها نمايندگی فکری خود را دارند، به‌ همان گونه‌ که‌ اين برای احزاب کردستان نيز صدق می‌کند.

و بلاخره‌ اينکه‌ “ايرانی”بودن بطور اتوماتيک به‌ مفهوم عناد با حق تعيين سرنوشت نيست يا نبايد باشد. دمکرات اسرائيلی به‌ هيچ وجه‌ اجازه‌ نمی‌دهد حق اسرائيلی‌بودن را از وی بگيرند، به‌ صرف اينکه‌ با حق تعيين سرنوشت ملت فلسطين موافق است. ايران نيز تنها متعلق به‌ جمعی ناسيوناليست و شووينيست نيست. اتفاقا ناسيوناليستها و شووينيستها بدترين مدافعان حفظ يکپارچگی خاک يک کشور هستند.

استناد دماگوکهای “پان‌ايرانيست” به‌ ايرانی‌بودن و يا ايرانی‌تربودن کردها از سنخ دکتر قاسملو و دکتر شرفکندی نيست، بلکه‌ در بهترين حالت عذر بدتر از گناه‌ است، چرا که‌ از ايرانی‌بودن کردها حق ويژه‌ای برای غيرکردها در ايران استنتاج نمی‌شود، بلکه‌ افلاس سياسی همه‌ی آن نيروهايی که‌ به‌ سبکی غيردمکراتيک هنوز در پی پروژه‌ی وارداتی و استعماری”دولت ـ ملت”  ايران هستند، پروژه‌ای که‌ در آن به‌ بهانه‌ها و با ترفندهای مختلف عملا کردستان از آن حذف گرديد و تازه‌ بعد از هشت دهه‌ يادشان آمده‌ است که‌ “کردها هم نه تنها‌ ايرانی، بلکه‌ ايرانی‌تر از ايرانی‌های ديگر هستند! ای کاش، حال که‌ چون يک ايرانی با من تعامل نشد، چون يک انسان تعامل می‌شد، حال که‌ از حق تعيين سرنوشت، حق خودمديريتی سياسی ـ منطقه‌ای و مشارکت در دولت مرکزی محروم شدم، دست کم حقوق شهروندی‌ام و يا حقوق بشری‌ام پايمال نمی‌شد.

صريح و صادق باشيم:

امروز کُرد احساس غريبی با ايران می‌کند و ايران و مرکزيت آن از جذابيت آن چنانی برای کنشگران کُرد برخوردار نيست، اين اما  قبل هر از هر چيز به‌ پروژه‌ی ويرانگر و استبدادی ساخت و پرداخت “ملت ايران” منهای کُرد و تعامل “اپوزيسيون” با آن برمی‌گردد و نه به‌‌ اصل و نسب تباری آن. اين ايران‌گريزی و مرکزگريزی در پی بيانيه‌ی آقای اميرخسروی و همفکران امضاکننده‌اش سرعت بيشتری پيدا کرده‌ است. هيچگاه‌ انديشه‌ی استقلال‌طلبی در بين جوانان کُرد چنين محبوب و جذاب و به‌ قول اروپايی‌ها ‘پوپولر” نبوده‌ است. اگر مطلبی که‌ در باب و با هدف تحکيم پيوند و ادغام دو عنصر ايرانی و کردستانی نوشته‌ شده‌ است در يک سايت انترنتی در يک مدت زمانی مشخص 500 بار خوانده‌ شود، مطلبی که‌ در تلاش اثبات ضرورت طرح استقلال کردستان نوشته‌ ‌شود، 5000 بار کليک می‌گردد.

اين زنگ خطری است به‌ ويژه‌ برای آنانی که‌ سنگ “تماميت ارضی ايران” را به‌ سينه‌ می‌زنند، فدراليسم را “تجزيه‌‌طلبی” می‌نامند و هنوز درک نکرده‌اند که‌ استقلال‌طلبی واقعی يعنی چه‌. روزی هزار بار به‌ اشتراکات تباری و فرهنگی و “ايرانی‌تر بودن کردها” اشاره‌ شود، اين روند از حرکت باز نخواهد ايستاد، اگر راه‌ حلی که‌ هم متضمن حق حاکميت منطقه‌ای باشد و هم تأمين‌کننده‌ی مشارکت در دولت مشترک، ارائه‌ نگردد و اجماع عمومی دست کم در بين اپوزيسيون حول آن بوجود نيايد. تنها در چنين حالتی “ايرانی‌بودن” کردها شکل عملی و نهادی پيدا خواهد کرد و جلو تخريب و تضعيف دلبستگی و احساس و اعاطفه‌ نسبت به‌ ايران گرفته‌ خواهد شد.

info@nasser-iran.com

2 نوامبر 2012

نویتـرین هەواڵ و بابەت


فارسی