"an independent online kurdish website

ـ گفتگوي نشريه‌ي کردستان، ارگان مرکزی حزب دمکرات کردستان، با ناصر ايرانپور، يکي از دعوت‌شدگان مستقل به‌ کنفرانس پراگ naser_iranpur15

1. نظر و تحليل شما راجع به هدف و دستاوردهاي کنفرانسهاي چندگانه گذشته، خصوصا کنفرانس پراگ چيست؟

براي من ممکن نيست در مورد کل کنفرانسهاي برگزار شده‌ سخن گويم  چه که‌‌ نه‌ در همه‌ي آنها شرکت داشته‌ام و نه‌ حقيقتا جزئيات آنها را دنبال کرده‌ام. شرکت من محدود به‌ کنفرانس پراگ بوده‌ است که‌ در ادامه‌ي دو کنفرانس قبلي در استکهلم و بروکسل برگزار شد. هدف اعلام شده‌ ايجاد نوعي همگرايي و ديالوگ براي دمکراسي بود. از آنجا که‌ ديالوگ بين کنشگران سياسي ايراني براي ايجاد نوعي از تفاهم حول دمکراسي اهميتي بسزا دارد و اين کنفرانسها بستري مناسب براي آن ايجاد مي‌کنند، آنها را بالنسبه‌ موفقيت‌آميز ارزيابي مي‌کنم.

2.   کيفيت طرح و بررسي مساله مليتها در کنفرانس پراگ را از ديدگاه خود بيان کنيد.

از نظر من سخنرانان کُرد شرکت‌کنننده‌ در کنفرانس پراگ، به‌ويژه‌ آنجا که‌ موضوع به‌ مسأله‌ي ملي برمي‌گشت، نقش مثبتي ايفا کردند. آنچه‌ که‌ گفتني بود را مدعيون کُرد گفتند، آن هم نه‌ تنها براي کردستان، بلکه‌ براي جلب توجه‌ به‌ مسأله‌ ملي در کليت ايران. البته‌ يکي از سخنرانان غيرکُرد مطلبي تحريک‌کننده‌ را در ارتباط با نقد از جريانات کردستان ارائه‌ نمود که‌ با اقبال روبرو نشد.

3. با توجه به شعار کنفرانس، “اتحاد براي دمکراسي”، چه مسائل و مشکلاتي به صورت برجسته بر سر راه‌ استقرار دمکراسي در ايران وجود دارند و آيا در کنفرانس فوق همگرايي تئوريک حول آنها براي اتحاد بوجود آمد؟

“اتحاد براي دمکراسي” يک پروژه‌ي درست است، اما بايد چون يک استراتژي درازمدت مورد عطف قرار گيرد. تدوين چنين استراتژي‌اي مستلزم بحثهاي تئوريک زياد است و اين در محدوده‌ي يک کنفرانس دوروزه‌ نمي‌گنجد. آنجا به‌ هر حال بحثهاي خوبي ارائه‌ شد. مسأله‌ي‌ ملي، مسأله‌ زنان، اقتصاد و حقوق بشر برجسته‌ترين موضوعات مورد بحث بودند. واکاوي همه‌ي اينها و همچنين موضوعات ديگري که‌ مورد بحث قرار نگرفتند، مانند شکافهاي اجتماعي در ايران و نقش آن در استقرار دمکراسي، نياز به‌ بررسي‌هاي بيشتر دارند. توقع بجا نخواهد بود، چنانچه‌ حاصل چنين کنفرانسي را الزاما تشکيل اتحادي ارگانيک بدانيم. حتي براي اينکه‌ گفت که‌ آيا همگرايي حول برخورد با اين مسائل وجود دارد يا نه‌، بسيار زود است. مثلا به‌ احتمال زياد درکهاي مختلف از “دمکراسي” وجود دارند، کمااينکه‌ مقوله‌ي “اتحاد” نيز تفسيربردار است. با چنين پيش‌زمينه‌اي نمي‌توان انتظار داشت که‌ حاصل چنين نشستهايي “اتحاد” و حتی به‌ قول شما همگرايی تئوريک  باشد.

4.   نقش و عملکرد احزاب و فعالان کُرد در کنفرانس فوق را چگونه ارزيابي ميکنيد؟

خود من عدد قابل ذکری نبودم و هيچ نقش و عملکرد شايان بيانی هم نداشتم. اما همانطور که‌ فوقا گفتم، فعالان ديگر کُرد در آنجا مايه‌ي افتخار من منفرد بودند؛ آنها قائم به‌ذات و سرموضع، اما متين و اهل گفتگو و استدلال بودند. از نظر من فعالان کُرد با بحثهايشان پرچم رهايي هم ازستم ملي، هم از ستم جنسي و هم حتي از ستم ديني و مذهبي را در ايران افراشته‌ بودند. از اين گذشته‌ سيماي متمدن و صميمانه‌ از جمع خود نشان دادند. با تفرقي که‌ در اپوزيسيون ايراني هست، اين آن چنان هم امري بديهي نيست.

به‌ويژه‌ صميميت و برخورد متمدنانه‌ی بين اعضای رهبری حزب دمکرات کردستان ايران و حزب دمکرات کردستان قابل وصف و تمجيد بود. من يقين دارم که‌ بخشی از شرکت‌کنندگان اين کنفرانس حتی نمی‌دانستند که‌ اين افراد از دو حزب مجزا هستند. اين يکی از دستاوردهای جانبی اين کنفرانس برای من مشتاق همگرايی احزاب کردستانی و ايرانی بود. اميدوارم اين فضای سالم به‌ بستری برای وحدت دوباره‌ی اين حزب تبديل شود. و اميدوارم که‌ نحله‌های مختلف کومله‌ نيز به‌ اين فضا بپيوندند.

تأکيد کنم که‌ بحثهای نمايندگان حزب دمکرات کردستان، خانم گلاله‌ شرفکندی (به‌ويژه‌ در مورد حقوق زنان) و آقای کاوه‌ آهنگری (در مورد انتخابات آزاد)، بسيار جالب بودند و مورد استقبال گرم شرکت‌کنندگان قرار گرفتند. خود من چون بسياری ديگر علی‌الخصوص از بحث خانم شرفکندی به‌وجد آمدم. کف‌زدن و تشويق طولانی شرکت‌کنندگان بعد از بحث ايشان مؤيد اين واقعيت است. برای من باری ديگر محرز شد که‌ کُرد نه‌ نتها می‌تواند از مدعيان رفع ستم ملی در ايران باشد، بلکه‌ همچنين قابليت اين را دارد که‌ جنبش زنان ايران را نيز هدايت کند.

افتخار تجددخواهی جنبش مشروطه‌ به‌ويژه‌ به‌ مردم آذربايجان برمی‌گردد. افتخار تجددخواهی جنبش دمکراسی‌خواهی مردم ايران (به‌ انضمام مسأله‌ ملی و زنان) در اين دوره‌ نيز می‌تواند به‌ کردستان برگردد.

از نظر من کردستان با‌ غرور ترقيخواهانه، با‌ تحزب سابقه‌دار و تشکلهای متنوع سياسی مجرب و با انبوه‌ فعالان متشکل و مستقلی که‌ دارد، از ظرفيت بالايی برای ايفای نقشی فعال در رقم‌زدن آينده‌ی ايران برخوردار است.

کردستان به‌درستی همواره‌ در پی همگرايی بوده‌ است، همچنين از تجارب گرانبهايی در امر اتحادها برخوردار است. بسياری از کنشگران ايران هنوز معرفت کافی از اين تاريخ و از اين تلاشها نداشته‌اند. يک رهبر فرهيخته‌ی کُرد در جستجوی تفاهم و همگرايی با بخش ديگر اپوزيسيون کشورمان بود که‌ جان باخت، آن هم رهبر آن حزبی که‌ از سوی عده‌ای دماگوک متهم به‌ “جدايی‌سری” می‌شود! 

هر چند اين تلاشها منجر به‌ ايجاد يک ائتلاف مستحکم و بادوام برای استقرار دمکراسی و فدراليسم در ايران نشده‌ است، اما از نظر من نافرجام هم نبوده‌اند. اين راه‌ بايد تداوم يابد. محمل مناسب اين تلاشها از جمله‌ اين کنفرانسها می‌باشد.

5. بيانيه پاياني کنفرانس پراگ توسط چه کساني نوشته شد و آيا به نظر شما اين بيانيه ميتواند بر کيفيت و سلامت کنفرانس استکهلم 2 تاثير منفي بگذارد؟

همانطور که‌ در دو مطلب اخيرم به‌ زبان کُردي تحت عنوان “يک پيام فوري” و “پاسخ به‌ منتقدين کنفرانس پراگ” خاطرنشان ساختم، اين نوشته‌ ظاهرا از سوي آقاي حسن شريعتمداري نوشته‌ شده‌ بود، به‌ هر حال وي بود که‌ هر از چندگاهي با رؤيت نارضايتي شرکت‌کنندگان کُرد و ترغيب موافقت آنها اين و آن فرمولبندی و واژه‌ را در آن جرح و تعديل مي‌داد. اين بيانيه‌ غير از اينکه‌ از سوي يکي از برگزارکنندگان کنفرانس نوشته‌ شده‌ بود، ارتباط ديگري با کنفرانس نداشت و بازتاب و جمع‌بست بحثهاي درون آن نبود (اين ابهام را البته‌ برگزارکنندگان کنفرانس چندی بعد انصافا مرتفع نمودند.)

اين بيانيه‌ به‌ لحاظ محتوي نيز بسيار پرسش‌برانگيز بود. بخشي از آن خودستايي وهم‌آميز ناسيوناليستي بود، بخشي تعارفات و کلي‌گويي‌هايي بي‌سمت و سو و بخشي نيز حامل پيام مستتري بود که‌ به‌ويژه‌ باب تبع کنشگران کُرد و بخشا حتي غير کُرد حاضر در آن نشست نبود. متن آن در مجموع طوري بود که‌ چنگي به‌ دل نمي‌زد. بخشا آنقدر “خنثي” بود که‌ من گفتم که‌ چند کلمه‌ي کليدي آن را تغيير دهيم، الزاما با آن مخالفت جدي نخواهم داشت. مثلا اگر “ملت ايران” که‌ همواره‌ مناقشه‌‌برانگيز بوده‌ است، به‌ “مردم ايران” تغيير يابد و اگر در آنجا اشاره‌اي به‌ “نيروهايي در جامعه‌” نمي‌شد که‌ خواهان “جنگ” هستند، و به‌ويژه‌ اگر ضرورت کنارزدن جمهوري اسلامي در کليت آن مورد اشاره‌ قرار مي‌گرفت، آن را امضا مي‌کردم، ضمن اينکه‌ آن هنگام نيز تماما متن مطلوب من نمي‌بود.

اينکه‌ اين بيانيه‌ و شيوه‌ی عمل تأثيري منفي بر کيفيت و سلامت کنفرانس آينده‌ در استکهلم خواهد داشت، احتمالا چنين خواهد بود. بدين ترتيب نويسنده‌ي اين متن مناقشه‌برانگيز حتي به‌‌ تلاشهاي خودش کمک خاله‌ خرسه‌ نموده‌ است. کاهش تمايل به‌ نسبت شرکت در اين کنفرانسها را به‌ويژه‌ در دو طرف دمکرات ديدم که‌ البته‌ زياد جاي تعجب نيست، هر چند که‌ من مصرم که‌ نيرو و نخبه‌ي سياسي کُرد بايد از هر فرصتي که‌ در اختيارش قرار مي‌گيرد، براي رساندن پيام رنج و مبارزه‌ي مردم کردستان بهره‌ گيرد. احزاب کردستان همواره‌ طالب ديالوگ با ديگر کنشگران ايراني بوده‌اند و اين مطلقا اشتباه‌ نبوده‌ است.

6. با توجه به “کنفرانس استکهلم 2” که آخرين کنفرانس از مجموعه کنفرانسهاي گذشته است، چه مسائلي اهميت بيشتري دارند و پس از پايان کنفرانسها آيا دستاوردها و نتايج اين مباحث آيا وارد مرحله ي عملي ميشوند؟ لطفا توضيح دهيد.

براي من گمانه‌زني در اين مورد بسيار دشوار است. بسيار محتمل هم نمي‌دانم که‌ دستاورد و حاصل اين کنفرانس زايش نوعي ائتلاف از اپوزيسيون ايراني باشد. مع‌الوصف خالی از فايده‌ نيز نخواهد نبود، علي‌الخصوص براي احزاب کردستاني. ما بايد گفتمان کردستان را به‌ گفتمان ايراني تبديل کنيم. اين کنفرانسها مکان و پلاتفرمي مناسب براي تحقق اين امر است.

7. مقصودتان از تبديل “گفتمان کردي به‌ گفتماني ايراني” چيست و تلاشگران سياسي کُرد بايد حامل چه‌ پيامي در اين کنفرانسها باشند؟

ملاحظه‌ فرمائيد؛ آنچه‌ کُرد مطالبه‌ مي‌کند، در راستاي صددرصد مصالح کل مردم ايران قرار دارد. لذا کردستان بايد به‌ کانون توليد انديشه‌ براي کل ايران تبديل شود. من مدعي هستم که‌ کردستان پتانسيل اين را دارد که‌ رهبري يک جنبش دمکراسي‌خواهي واقعي براي کل ايران را برعهده‌ گيرد. چه‌ کسي مي‌گويد يک ايراني، به‌ حکم اينکه‌ در مثلا تهران متولد مي‌شود، “ملي” و سراسري و “ايراني” است و می‌تواند مدعی گردد که‌ از کليت ايران دفاع می‌کند و حتی کل مصالح ايران را نمايندگی می‌کند، اما همين انسان اگر در مثلا مهاباد متولد شده‌ باشد، “قومي” و “محلي” و در بهترين حالت “منطقه‌اي” است؟!! مبارزه‌ با اين فرهنگ شبه‌فاشيستي يکي از وظايف دمکراتهاي ايراني مي‌باشد. احزاب کردستاني از نظر من اگر از “سوپرناسيوناليست”ها و “ملي‌”گراهاي ايراني از حيث باور و افق سياسي ايراني‌تر نباشند، بدون شک کمتر ايراني نيستند. و مادام که‌ چنين است نبايد به‌ کسي اجازه‌ دهند از جبهه‌ي “ايراني” به‌ مصاف آنها بيايند. ايران “ملک مشاع” مالکان دروغين ايران در حکومت و اپوزيسيون نيست که‌ خود را مسؤول پاسداري از آن معرفي کنند. اين بايد پيام فعالان کُرد در اين نشستها باشد.

کُرد نه‌ تنها چون ملت قائم به‌ ذات است و براي دستيابي به‌ حق تعيين سرنوشت خود مبارزه‌ مي‌کند، بلکه‌ نفس اين مبارزه‌ براي دستيابي کل مردم ايران به‌ آزادی خود نيز است.

توجه‌ داشته‌ باشيم، همين اکنون هم کردستان در کنار تهران يکي از دو مرکز مهم سياسي ايران و سنگر مقاومت در مقابل حکومت جور و ستم اسلامي مي‌باشد. کردستان با‌ حکومتي مبارزه‌ي مي‌کند که‌ نه‌ تنها نماينده‌ مردم ايران نيست، بلکه‌ در تعارض آنتاگونيستي با آن هم قرار دارد. آيا اين تلاش و مبارزه‌ به‌ نفع بخشهاي ديگر جامعه‌ي ايران نيست؟!

آري، اگر چه‌ احزاب سياسي کردستان با عنايت به‌ پايگاه‌ و جايگاه‌ و خاستگاه‌ اجتماعي‌شان کردستاني هستند، اما افق آنها تماما ايراني است و معطوف به‌ استقرار نظامي دمکراتيک در کل ايران. در آينده‌ نيز نيروهاي سهيم در جنبش کردستان يکي از ارکان و پايه‌هاي اصلي ائتلاف واقعا ايراني و سراسري خواهند بود. بايد براي آن کار کرد. يکي از کم‌هزينه‌ترين، آسان‌ترين، کاراترين عرصه‌هاي کار و تلاش براي اين مهم اتفاقا همين کنفرانسها مي‌باشد.

8. چنانچه‌ مي‌دانيم ائتلافها غالبا نتيجه‌ي توافق بر سر اشتراکات است و آنجا نيز که‌ اشتراکاتي وجود ندارد، نوعي مصالحه‌ی دوطرفه‌‌ صورت می‌گيرد. از نظر شما احزاب کردستان بر سر کدام اصول مي‌توانند مصالحه‌ کنند و کدام اصول بايد عدول‌ناپذير باشند؟

البته‌ که‌ سياست ائتلافي بدون سازش و مبناقراردادن اشتراک و به‌عقب‌راندن افتراقات معني ندارد. نفس اين قضيه‌ اشکالي ندارد و حتي از ضروريات است. مشکل آنجا پيدا مي‌شود که‌ مصالحه‌ يک‌طرفه‌ باشد و طرفي تلاش کند باورهاي خود را بر ديگري ديکته‌ کند و نوعي هژموني اعمال نمايد. چنين ائتلافي، حتی اگر صورت گيرد، دير يا زود محکوم به‌ تلاشي است.

از نظر من سه‌ اصل دمکراسي پارلماني، فدراليسم و سکولاريسم از اصول خدشه‌‌ناپذير هستند. به‌ عبارت ديگر کُرد بايد تلاش کند اتحادي حول اين سه‌ هدف شکل دهد.

مي‌دانيم که‌ نيروهايي هستند که‌ ايران را “يک ملت” مي‌دانند، قائل به‌ کثيرالمله‌ بودن ايران نيستند، کُرد را “قوم” مي‌دانند، باوري هم به‌ حق تعيين سرنوشت خلقها ندارند. از نظر من هيچکدام از اينها نبايد مانعي بر سر راه‌ گفتگو و همکاري و حتي اتحاد با اين نيروها ايجاد کنند. اين همان سازش ائتلافي است که‌ به‌ آن اشاره‌ داشتم.

دقت شود؛ اين سازش، سازش برنامه‌اي و استحاله‌ي فکري نيست، بدين معني که‌ هيچکدام از سازمانهاي کردستاني در آينده‌ نيز ايران را “يک ملت ـ يک دولت” و ملتهاي ايران را “قوم” نمي‌دانند، به‌ هيچ عنوان نيز از حق تعيين سرنوشت مردم کردستان چشم‌پوشي نمي‌کنند؛ مقصود تنها اين است که‌ اينها شرط و مانع همکاري قرار نگيرند، آنطور که‌ برخي در درون جنبش کُردی سهوا بر آن تأکيد دارند.

9. تکليف “تماميت ارضي ايران” که‌ از سوي “پان‌ايرانيستها” و اين اواخر طيفهاي سياسي ظاهرا متعادل‌تر چنين باشدت مورد تأکيد قرار مي‌گيرد، چه‌ مي‌شود؟ قدری در مورد برخی از موضوعات و مشاجرات رايج در اين نشستها صحبت کنيد.

آري، از سويي نيروهاي کردستان به‌ حق تعيين سرنوشت کردستان به‌ مثابه‌ي يک اصل عدول‌ناپذير باور دارند و دليل وجودي خود را در تحقق آن مي‌بينند. از سويي ديگر نيروهاي ناسيوناليست ايراني تماميت ارضي ايران را به‌ قول خودشان “کارپايه‌ي سياسي” و به‌عبارتي ديگر شرط سياست و همکاري مي‌دانند. آيا اين دو قابل جمعند؟ پاسخ من اين است که‌ چرا، به‌ نوعي قابل جمعند و تنها ترکيبي از اين دو اصل مي‌تواند مورد پذيرش باشد. صراحت در اينجا شرط صداقت است: التزام و تعهد به‌ تماميت ارضي ايران براي هر نيروي سياسي کُرد تابع تحقق مطالبات ملي مردم کردستان در ايران است. بنابراين اصل تماميت ارضي براي هيچ نيروي دمکرات کردي نمي‌تواند بطور منفک و مجرد و بلاشرط وجود داشته‌ باشد. در اجتماع بسيار کوچکتر خانواده‌ نيز تعهد يک جانبه‌ و يک طرفه‌ به‌ تداوم مناسبات زناشويي‌ نمي‌تواند وجود داشته‌ باشد. کدام زن و مرد آگاه‌ است که‌ پاي قراردادي را امضا کند که‌ پيشاپيش و بلاشرط حق جدايي را از آن سلب کرده‌ باشند؟

احزاب کردستان هيچگاه‌ تماميت ارضي ايران را زير سوال نبرده‌اند و آگاهانه به‌ دنبال تحقق‌ آمال خود در چهارچوب ايران هستند. تأکيد آنها بر حق تعيين سرنوشت و رد تماميت ارضي بعنوان يک اصل مجرد و منفک براي زماني است که‌ استعمار گذشته‌ بر کردستان و حق خودمديريتي سياسي از آن در چهارچوب ايران سلب شود. البته‌ هيچ نيرويي که‌ در پي استمرار ستم موجود بر کردستان و سرکوب جنبش آن نباشد،‌ نبايد از به‌ مخاطره‌افتادن تماميت ارضي ايران نگران‌ باشد. لذا تنها فرمولبندي درست می‌تواند در اين ارتباط “تلاش براي حفظ يکپارچگي ايران در عين تمرکززدايي ژرف سياسي و حکومتي” در ايران باشد و براي طرف کُردي قابل پذيرش. به‌ همين اعتبار هم حفظ يکپارچگي ايران نبايد الزاما به‌ مفهوم زيرپاگذاشتن حق تعيين سرنوشت باشد. باور به‌ حق تعيين سرنوشت نيز به‌ مفهوم زيرپاگذاشتن تماميت ارضي نيست، چنانچه‌ هر دو همزمان مورد تأکيد قرار گيرند. (توجه‌ شما را به‌ مطلبی مفصل در اين باره‌ که‌ در خود نشريه‌ “کردستان” نيز تحت عنوان “نظرياتی پيرامون ائتلافی ايرانی و برخی موضوعات مربوطه‌ از منظر کردی” منتشر شد، جلب می‌کنم.)

اينجا برای برخی اين پرسش پيش می‌آيد: اگر تحقق حق تعيين سرنوشت يک‌ اصل انتزاعی است و به‌ هر حال در حال حاضر موضوعيت اجرايی ندارد و در دستور کار نيست و احزاب کردستان آن را در تعارض با تماميت ارضی ايران نيز نمی‌دانند، چه‌ ضرورتی به‌ تأکيد ويژه‌ بر آن وجود دارد؟ پاسخ اين است که‌ حق تعيين سرنوشت دو وجه‌ برونی و درونی دارد. وجه‌ برونی آن عبارت است از تشکيل دولت مستقل کردستان و وجه‌ درونی آن دستيابی به‌ حاکميت ملی ـ منطقه‌ای در کردستان در چهارچوب ايران. تأکيد ويژه‌ بر اين اصل حامل اين پيام ضمنی است که‌ چنانچه‌ وجه‌ درونی اين حق تحقق‌ناپذير شود، تلاش می‌شود که‌ وجه‌ برونی آن عينيت يابد. و خود اين پيام نيز هشداری خواهد بود به‌ پيروان مکاتب شووينيستی و فاشيستی و آسيميليستی که‌ تداوم تبعيض و ستم دقيقا به‌ آن هدفی [تماميت ارضی] آسيب خواهد رساند که‌ به‌ زعم خود برای پاسداری از آن به‌ چنين سياستها و مکاتبی توسل جسته‌اند. بدين اعتبار اين تأکيد ويژه‌ ضمانتی نظری و اخلاقی خواهد بود برای دستيابی به‌ مطالبات مورد نظر در چهارچوب ايران. عدم اين تأکيد ويژه‌، يعنی سلب حق تعيين سرنوشت از خود در وجه‌ برونی و درونی و پذيرش يک سويه‌ و بلاشرط تماميت ارضی، می‌تواند به‌ مفهوم اعطای چک سفيد به‌ پيروان مکاتب پيشگفته‌ برای استمرار سلطه‌ و هژمونی تحميلی خود باشد. لذا تنها وجه‌ برونی حق تعيين سرنوشت انتزاعی است، وجه‌ درونی آن اما همان چيزی است که‌ احزاب کردستان همين اکنون نيز در برنامه‌ی خود دارند.

و باز در اين کنفرانسها و در مجادلات سياسی و نظری بحث “مشاع” و مشترک‌ و تقسيم‌ناپذيربودن “همه‌ی خاک ايران” و “حق” همه‌ی مردم ايران در امر تعيين سرنوشت مردم و منطقه‌ی مثلا کردستان پيش می‌آيد. اين استدلال محيرالعقول دو وجه‌ دارد؛ وجه‌ نخست آن به‌ اين برمی‌گردد که مردم‌ کردستان حق تصميم‌گيری در ارتباط با تعيين تعلق واحد ارضی و جغرافيايی خود را ندارند و اگر هم داشته‌ باشند با توجه‌ به‌ نسبت جمعيتی کردستان و ايران تقريبا يک به‌ ده‌ است، يعنی ده‌ رأی غيرکُرد ايرانی در مقابل يک رأی کُرد قرار می‌گيرد، آن هم نه‌ در ارتباط با سرنوشت کل ايران، بلکه‌ کردستان! وجه‌ دوم آن می‌گويد که‌ مردم کردستان نه‌ تنها حق جدايی واحد ارضی خود را ندارند، بلکه‌ حق تعيين نظام سياسی ـ اداری داخلی خود را هم ندارند و اگر هم داشته‌ باشند، باز تقريبا يک به‌ ده‌ است. يعنی مثلا اگر 90 درصد ايران رأی “آری” به‌ جمهوری اسلامی دادند و اين جمهوری منتخب مردم حکم جهاد عليه‌ کردستان را داد، 10 درصد مردم کردستان بايد تمکين کنند و نه‌ تنها از حق دمکراتيک خود برای مشارکت در نظام سياسی کشور محروم گردند، بلکه‌ همچنين مجاز نباشند از خودمختاری در واحد سياسی ـ جغرافيايی خود در کردستان نيز برخوردار‌ باشند! اين است هدف و حاصل تفويض‌ حق ذاتی مردم کردستان به‌ مردمی که‌ در کردستان زندگی نمی‌کنند.

گفته‌ می‌شود که‌ کردستان در ايران “حق ويژه”‌ می‌خواهد. اين مغلطه‌ای بيش نيست؛ آنچه‌ کردستان می‌خواهد برچيدن امتيازات ويژه‌ است از بخشی از مردم ايران و رفع ستم ويژه‌ [مضاعف] از بخشی ديگر. آری، آنچه‌ کردستان برای کل ايران می‌گويد يک طرح پيشنهادی است، اما همانطور که‌ آنچه‌ ديگران نيز می‌گويند چيزی فراتر از طرحهای پيشنهادی نيستند. و اما آنچه‌ احزاب کردستان برای کردستان مطالبه‌ می‌کنند، چيزی بسيار فراتر از طرحی صرفا پيشنهادی است، بازتاب آمال مردم به‌ شکل برنامه‌ای منسجم است، يک جنبش طويل‌المدت و ژرف اجتماعی پشت آن است. اين مطالبات نيز نه‌ حقوق ويژه‌، بلکه‌ ترجمان تصورات معينی در مورد نظام سياسی است در کردستان جهت پيشگيری از ستم و آسيميلاسيون. کردستان اين تصورات خود را به‌ هيچکدام از مناطق ايران تحميل نمی‌کند و چنين تحميلی را هم از هيچکدام از مناطق ايران به‌ نسبت کردستان نمی‌پذيرد. ما در دهها کشور حتی متمرکز جهان خودمختاری داريم و هيچ جا نيز اين مکانيسم به‌ عنوان “حق ويژه‌” تعبير و تعبيه‌ نشده‌ است و حتی چندين نوع نظام فدرال داريم که‌ در آن مناطقی معين از ساختاری متفاوت از بقيه‌ی کشور برخوردار هستند. به‌ اين نوع از نظامهای فدرال “نامتقارن”/’نامتوازن” گويند. اين نظامها هم يکی از ديگری دمکراتيک‌ترند. گفته‌ شود که‌ در اين کشورها اين مناطق از “حق ويژه”‌ برخوردارند، فقط می‌تواند تعجب و تحير را بدنبال داشته‌ باشد.

10.       کنفرانس پراگ از سوي عده‌اي ـ از جمله‌ در درون جنبش کُردي ـ مورد انتقاد قرار گرفته‌ است. آيا اين انتقادات از نظر شما بجا هستند؟

افراد با‌ انگيزه‌هاي مختلفي چنين انتقاداتي را مطرح کرده‌اند. چون در اين مورد گفته‌ و نوشته‌ام، اينجا به‌ آن به‌ تفصيل نمي‌پردازم. اما آنجا که‌ انتقاد به‌ اين برمي‌گردد که‌ احزاب کردستاني شرکت‌کننده‌ در اين نشستها آماده‌ نيستند، با نزديکترين احزاب به‌ خود و نيمه‌ها و پاره‌های ديگر خود در داخل خود جنبش کردستان نشست داشته‌ باشند و تلاش واقعي نمي‌کنند که‌ در خود کردستان ائتلافي فراگير بوجود بياورند، اما در پي ديالوگ با هر عنصر دسته‌ سه‌ و چهار اپوزيسيون راست و بخشا حتي با کساني هستند که‌ در تعارض با مطالبات مردم کردستان قرار دارند، نابجا نمي‌دانم. بحث من تنها اين بوده‌ که‌ نفس اين انتقاد بجا و فقدان يک جبهه‌ي وسيع کردستاني بيانگر اين نيست که‌ نبايد دنبال يک ائتلاف ايراني رفت. به‌ حکم اينکه‌ ما افق ايرانی برای حل مسائلمان داريم و رفع اين مسائل به‌ اراده‌ی مشترک دست کم بخش بزرگی از اپوزيسيون ايران نياز دارد، غيرمنطقی و نامعقول خواهد بود، اگر به‌ اين امر، يعنی ايجاد نوعی از همگرايی ايرانی، بهای لازم ندهيم.

8 دسامبر 2012

نویتـرین هەواڵ و بابەت


فارسی