در “کشورهای جهان سوم”، بیشترین رهبران مترقی احزاب کردی، موفقیت ملت و حزب خود را در آن می بینند که آگاهی اجتماعی و سیاسی توده های مردم را بالا ببرند.
بهمین دلیل رهبرانی مانند زنده یادان پیشوا قاضی محمد در حقیقت گاندی خاور میانه و بنیانگذار حزب دمکرات کردستان ایران، حدود 67 سال پیش حزبی در زمان خود مدرن و سراسری بوجود آورد، دکتر عبدالرحمن قاسملو بازساز این حزب و شخصیت باورمند به امور آموزش جامعه کرد بود و دکتر صادق شرفکندی ادامه دهنده راه این رهبران مردمی که مرد دیالوگ واتحاد ملتهای ایران نام گرفته بود، به آگاهی سیاسی توده ها اهمیت می دادند.
چه بسا یکی ازدلایل مهم اعدام وترور آنها همین تأکید بر برنامه آموزشی مستمر و دراز مدت کادر و پیشمرگان ملت کرد بود. زیرا آنها می دانستند و متوجه شده بودند که هیچ جنبشی بدون آگاهی کامل اکثر توده ها موفقیت ندارد. درحقیقت همین بود گناه کسانی که درراه آگاهی مردم گام بر می داشتند. اکنون اگر اجازه باشد، قبل ازپاسخ به پرسشها، می خواهم در باره اهمیت نکاتیکه این رهبران مبارز و جانباخته مطرح کرده بودند و در راه آن سعی و کوشش می نمودند، اما نا تمام ماند، بحث کوتاهی داشته باشیم.
در مورد استعداد جوانان خاورزمینی و بویژه کرد:
رهبران جنبشهای کرد درقرن نوزدهم کوشش می کردند که جوانان غیورکرد را برای مبارزه مسلحانه آماده کنند. متأسفانه تقریبا درسراسر قرن نوزدهم وپیش از آن متد یاشیوه دیگری را نمی شناختند. تازه دراواخر قرن نوزدهم، بعداز شکستهای فراوان می کوشیدند که به آگاهی سیاسی مبارزین توجه کنند و بدانند که در کنار مبارزه مسلحانه به آگاهی اجتماعی و سیاسی هم نیاز ضروری است و هفته نامه ها و ماهنامه و گاهنامه هائی انتشار می یافت. این مسئله که در کردستان عثمانی سابق انجام می گرفت در قرن بیستم به سراسر کردستان و از جمله به کردستان ایران نیز سرایت کرد. برای نمونه روزنامه کردستان در تیراژ محدود توسط اسماعیل آقا سمتکو منتشر می شد. بدون اغراق زنده یاد قاضی محمد (1900-1947) از اولین رهبران سیاسی کردستان ایران بود که مسئله سواد آموزی و آگاهی سیاسی را برای عموم جدی گرفت و دکتر قاسملو و دکتر شرفکندی کوشش کردند این راه را ادامه دهند و بویژه بر آموزش سیاسی کادرها و پیشمرگان تأکید و توجه کردند. با م
تأسف، دشمن به آنها مجال نداد که این وظیفه مهم را به پایان برسانند.
درهرحال به نظر من، مردمان خاور زمینی و بویژه کردها، اگر نگوئیم استعداد بالائی دارند، حد اقل می توانم بگوئم که هیچ کمبودی از مردمان دیگر ملتهای پیشرفته نداشته و ندارند. فقط مسئله تعلیم و تربیت، در جهان متمدن جلو تر است و آن هم به دلیل جوی طبیعت و حاکمیت دمکراسی نسبی است. درعوض و با وصف نا آگاه نگهداشتن ملتهای خاورزمینی وبویژه ملتهای غیرحاکم، آنها درمبارزات خویش علیه همه دیکتاتوران پرونده درخشانی دارند. خوب، عامل اصلی که باعث شده است، این مردمان ازکاروان تمدن عقب بمانند، به یقین ناآگاهی اجتماعی وفرهنگی بوده، این خودعوامل متفاوتی، آنگونه که اشاره شد ازقبیل اوضاع جغرافیائی و سیاسی و حتا جوی و تأثیرات فرهنگهای بیگانه و مهاجمان (بقول ما کردها داگیر کران) دارد که براین سرزمین حکم رانده و در عقب نگاهداشتن مردمان آن از پیشرفت نقش مخربی ایفاء کرده، داشته اند.
عوامل نا آگاهی و نا آگاه نگهداشتن مردم:
درحقیقت، نقطه ضعف دیکتاتوران وقلدران همان آگاهی اجتماعی و سیاسی توده مردم بوده و هست. به همین دلیل با تمام قوا غیرمستقیم جلو تحصیل را سد می کرده و می کنند. برای نمونه رواج دادن خرافات درمیان مردم و پشتیبانی ازآن و غیر سیاسی بار آوردن مردمان ملتهای تحت حاکمیت و غیر مستقیم جرم دانستن این که کسی پرسش می کند. می گویم غیر مستقیم زیرا آنها خوب می دانستند و می دانند هر که زیاد پرسش کند، نشانه با هوشی و قدرت فرا گیری اوست و اگر زمینه را برای تعلیم و تربیت چنین شخصی و آزاد اندیشیدن او، سهل کنند، سر بند از دست هزار فامیل، یعنی اداره کنندگان مملکت که اغلب با زور پول و تقلب مدرک برای فرزندان می سازند، درخواهد رفت. طبیعی است، در دراز مدت کار آنها تمام است و باید جلو چنین پیشرفتی را بگیرند، گرچه برای آموزش و پرورش تبلیغ گوش خراش می کنند، مانند سپاه دانش و غیره. پس آن طورکه اشاره شد، عامل اصلی نا آگاهی و در نتیجه حاکمیت دیکتاتوری و رواج دادن خرافات است. بدون شک تا زمانی که ناآگاهی اجتماعی، فرهنگی وسیاسی برجامعه حاکم است، حکومتهای دیکتاتوری پا برجا خواهند ماند و یا در چنین جومعی بوجود خواهند آمد.
جنبشهای احساسی و خودجوش درطول تاریخ:
هنگامی که غیرت بجای منطق درمیان مردمان ناآگاه ولی احساساتی حاکم باشد، بطورخود کار همه جنبشهای احساسی بدون برنامه درست و حسابی و خودجوش علیه نا برابری و حق کشی بوجود می آید. متأسفانه این جنبشها چون اغلب بی برنامه انجام می گیرد، زود شکست خورده و می خورند، در نتیجه مستبدان در حکومت می مانند. در هرحال از آنجا که افراد باغیرت و دارای عرق ملی نمی توانند جو دیکتاتوری را تحمل کنند. برای نمونه درکردستان همیشه بحق، جنبشهای احساساتی و ضد دیکتاتوری، بوجود می آمده و هنوز هم وجود دارد. بهمین دلیل کردها، بقول خمینی شیطان اند وتابع نخواهند شد، لذا باتمام قوا و باشدت، آنهارا سرکوب می کرده و می کنند.
آن طور که اشاره شد، در طول تاریخ برایمان روشن است که اکثر جنبشهای حق طلبانه شکست خورده اند، چرا؟! زیرا آنها، با وصف قهرمانی و ازجان گذشتگی پدرانمان، بدون برنامه بوده اند و بانا آگاهی انجام می گرفته اند و هنوز هم تاحدی انجام می گیرند. رهبران مترقی احزاب کردستانی این رادیده و می بینند وبهمین دلیل اغلب در راه برداشتن این موانع کوشیده و آرزو دارم بکوشند. تنها توصیه دلسوزانه من 72 ساله به همه جوانترهای غیور و مدبر آنست که احساساتی برخورد نکنند.گرما باوصف مبارزه ممتد بسیارکم پیشرفت کرده ایم، علل را بجوئیم و توجیه گری راکنار بگذاریم و تقصیر بگردن دیگری نیاندازیم و ازهمه مهمتر دشمن تراشی نکنیم. تنها حاکمیت مستبده از دشمن تراشی بین ملتهای یک مملکت سود می جوید. یک نکته باید برای افراد همه ملیتهای فارس، آذری، کرد، بلوچ، عرب، ترکمن و دیگر گروههای اجتماعی در سر زمین ایران روشن باشد و آن اتحاد همه نیروهای اجتماعی با ایدئولوژی های متفاوت بریک محور علیه رژیم و حاکمیت دیکتاتوری است و مبارزه ممتد کردن با نا آگاهی و شناسائی حق و حقوق خویش نه بیش و نه کم است.
نخبگان جامعه و نداشتن امکانات:
انسان نخبه زاده نمی شود. بنظر من درکنار “آی کیو” (درجه هوش و استعداد) این تعلیم و تربیت خانواده و محیط جامعه است که نخبه را بوجود می آورد. اگر خانواده یا جامعه در وظایف خود کوتاهی کنند، احتمالا “آی کیو” انسان عقب نشینی نماید و اصلا علاقه به پیشرفت نشان ندهد. اتفاق یا تصادف (بقول آلمانی ها ثوفال یا بنا به نظر مذهبیون که آن راشانس و سرنوشت می نامند و به خدا یش سپرده و خود را از هر مسئولیتی رها می کنند) نقش بزرگی دارد.
اگر والدین در روند تعلیم و تربیت کوشش کنند و وقت کافی برای فرزندان بگذارند، می توانند به همان اتفاق و “آی کیو” بالا کمک رسانند و آنها را در جامعه نخبه بار بیاورند. اشتباه نشود اگر فرزندی قادر به گرفتن دیپلم نشد و یا دوره تخصصی رارها کرد، دلیل بر آن نیست که فرزند دیگر نخبه نیست! ما درتاریخ داشته و داریم که دانشمندان و نوابغ فنی، ادبی، هنری و سیاسی بوده اند که حتا دیپلم دبیرستان هم نداشته اند. مثال فراوان است. پس اگر فرزندی به ورطه قهقرا لیز نخورد، برای من نخبه است. من به شخص، فراوان می شناسم که بدون گذراندن دوره ای نابغه شده وهستند.
درسیستمهای دیکتاتوری اگرفضای تعلیم وتربیتی کمی بازتر باشد، بدون شک درمیان فقیر زادگان، نخبگان بیشتری بر خواهند خاست و در دراز مدت سیستمهای دیکتاتوری را زیرورو خواهند کرد. لذا بهمین دلیل این دیکتاتوران کسب تحصیل و دیگر امکانات را از نظر اقتصادی سخت کرده و می کنند که نخبگان امکان بدست نیاورند، خودرا با آگاهی اجتماعی و فرهنگی و سیاسی مسلح نمایند. بهر حال نخبه تربیت کردن و بارآوردن درمرحله نخست به دست والدین است ودرمرحله دوم جامعه ای که در آن زندگی می کنیم. اگر محیط جامعه و اطرافیان فرزندانمان نا مناسب باشد، وظیفه والدین آن است که کوشش کنند بین تعلیم و تربیت بیرون از خانه با عمل و رفتار خود در منزل یک توازن(بالانس) برقرار کنند که تأثیرات منفی بیرونی را اگر وجود دارد فقط خنثی نمایند وبس.
اگرچنین کاری انجام گیرد، والدین با جدیت وظیفه خودرا انجام داده اند. فراموش نکنیم فرزندان از ما خواهش نکرده و نمی کنند که آنها را بوجود بیاوریم. ما با عشق و علاقه آنهارا خلق می کنیم، پس وظیفه داریم در تربیت آنها بکوشیم، همچنانکه آنها وظیف دارند آینده خودرا بسازند و باپیشرفت تکنولوژی آنها همان کاری را وحتا بهتر انجام دهند که یک والدین عادی انجام می دهد.
چرا در خارج این استعدادها در میان فرزندان مهاجرین کمتر بروز می کند؟
درواقع نخست اگرجوانان مهاجر درخارج کمتر علاقه به بروز استعداد خود نشان می دهند، باید عواملیکه در فوق به آن اشاره کردیم از جمله تربیت اولیه حتاخود والدین در سیستمهای دیکتاتوری را دخیل دانست. در حالیکه ما فرزندان را دروغگو بار می آوریم، مثلا درمنزل ضد دیکتاتوری هستیم ولی دربیرون ازمنزل اجبارا همکار دیکتاتور باشیم و دهها نکته دیگر که شرح همه در اینجا کلی وقت و کاغذ می خواهد. اگر به فرزندان چنین توصیه کنیم، نباید انتظارداشته باشیم که این فرزندان جوان دروغ نگویند و راه درست بروند. پس آنها نیز زندگی را بادروغ، ترس و غیره آغاز می کنند. متأسفانه این شیوه تعلیم و تربیت از کشور دیکتاتور زده توسط بچه ها یا والدین به محیط جدید با فرهنگ نو آورده می شود.
دوم، آشنا نبودن و یا اصلا نا آگاه ماندن از فرهنگ و زبان کشور مهماندار است. این نکات باعث می شود که والدین از همان شیوه رفتار فرا گرفته در حکومت دیکتاتوری استفاده کنند. البته این شیوه تعلیم و تربیت غلیظ تر می شود، در آن هنگام که با مذهب افراطی درهم آمیزد، تضاد میان دو فرهنگ بوجود می آورد. سوم افتادن نو جوانان به محیط های نا اهل که وظیفه والدین با مسئولیت را چندین برابر کند. این خود خنثی نشدن تأثیرات منفی خارج از خانه، توسط والدین سخت می شود و یا غیر ممکن. چهارم قضاوت بی جای مربیان مدارس وجامعه وسوء تفهیم فرهنگهااز دوجانب. خوب، حالابرای بعضی این پرسش پیش می آید.اکنون برای نمونه دراروپا وآمریکا جوانان درآزادی زندگی می کنند، چرا حاضر نیستند خودرا بازسازی نمایند؟ خوب، پرسش بجائیست.
من درپیش در خلال عرایضم، به آن پرسش، پاسخ در خور گفته ام اما باز هم می گویم: از نظر تعلیم و تربیتی، یک مسئله ثابت شده است که افکار انسان در همان سنین پائین تر شکل می گیرد و اگر رفتار والدین دقیق و با هدف و غیر مستقیم، نسبت به تربیت اولیه بچه معقول باشد، بی تردید تأثیر مثبت خودرا براکثر آنها خواهد گذاشت و یاحد اقل تأثیرات منفی خارج ازخانه راخنثی می کند. چهار دلیل فوق، دقیق درباره پیشرفت نکردن برخی ازجوانان، به خارج کشانده شده صادق است.
دراینجا اجازه دهید به چندپرسش دیگر که یکی ازجوانان روشنفکر و بانی خیلی از مسایل تشویق کننده برای حرکت منطقی و صلح آمیز، دیگر روشنفکران جوان دختر وپسر خاورزمینی، مطرح نموده بطور مختصر پاسخ گویم. ایشان حدودا پنج نکته زیر را پرسیده اند:
جایگاه و اهمیت تحصیلات عالی نزد رهبران زنده یاد (قاضی ها، قاسملوها و شرفکندی ها) برای خدمت بیشتر بە ملت کرد، چه بوده؟
من فکر نمی کنم هیچ رهبر سیاسی (بجز خودخواهان وجاه طلبان) بخواهند کاری کنند که ملتهای زیر دست زیان ببینند و از پیشرفت و ترقی دور نهگداشته شوند. شخصیتهائی که بزرگترین سرمایه خود، یعنی زندگی را در راه ترقی مردم دادند، نه جاه طلب بودند و نه خود خواه. این رهبران بویژه زنده یاد قاضی محمد، چون در یک دوره ویژه ای زندگی می کرده و به دلیل نبوغ اش به نا آگاهی مطلق توده ها واقف بود. او و دیگر رهبران مترقی دقیق می دانستند که عامل اصلی شکست همه جنبشهای مردم درطول تاریخ همان نا آگاهی بوده که من دربالا بطور مختصر توضیح دادم. احتمالا بهمین دلیل آنها به تحصیلات و آگاهی سیاسی مردم ارج می نهادند.
در واقع همه آنها و بیشتر رهبران کنونی احزاب سیاسی به مسئله مهم آگاهی و تعلیم و تربیت سیاسی اهمیت داده ومی دهند. منتها کمی دراین امر کوتاهی می شود و آن نیزبدلیل درگیری باخود و انشعابات و درگیری بادشمن ملتها است. دقیق اهمیت به آگاهی سیاسی و اجتماعی این رهبران احزاب کردی نظیر؛ زنده یادان قاضی محمد، دکتر قاسملو، دکتر شرفکندی وبرخی ازجانشینان شان دراکثر احزاب بوده و هست که هیچ جنبشی مکررا، تکرار می کنم، هیچ جنبشی با نا آگاهی توده ها پیروز نخواهد شد. درهرحال این رهبران مردمی برای ما باید الگو باشند که چرا آنها بر تعلیم و تربیت وتحصیلات عالیه تأکید می ورزیدند. برخی ازرهبران مترقی کنونی نیز بر ادامه این راه مصرند؟ زیرا آنها نیز خوب می دانند که هیچ جنبشی بدون تجزیه و تحلیل و آگاهی و باوربه درست بودن راه پیروز نخواهد شد. چه زمانی ما می توانیم این مسیر را تجزیه و تحلیل کنیم؟ پر مسلم است، زمانی که آگاه باشیم و حق خودرا بشناسیم. رهبران مترقی این حق مردم را شناختند، بهمین دلیل بر آموزش و تحصیلات عالیه تأکید می کردند. اگر شکست خوردند و موفقیت آن کم بود، به دلیل تنهائی آنها و حاکمیت مقتدر دشمن ملتها و عوامفریبان بود.
اهمیت دادن قاضی بە اعزام دانشجو و مروری گذرا بر مبارزات رهبران شهید، قاسملو و شرفکندی، در زمان دانشجویی.
قاضی محمد، این گاندی خاور میانه و بنیانگذار اولین حزب سیاسی و در زمان خود مدرن و پایه ریز دمکراسی در جامعه کرد، می دانست که عامل عقب افتادگی درهمه زمینه ها و بویژه درتحصیل، حاکمیت دیکتاتوری است. زیرا درچنین حکومتی، جوانان هیچگونه امکانی برای سازندگی خویش ندارند. بهمین دلیل، با درایت خاص خویش و درحد امکانات و خواست آن روزی جامعه تعدادی محصل را به خارج اعزام داشتند که باتخصص و تحصیلات عالیه برگردند و در دراز مدت درخدمت مردم درآیند. او می دانست که حتا بظاهر پشتیبانان اش، رهبران قبایل وعشایر هستند که فقط به قدرت خویش فکر می کنند و هیچ آگاهی سیاسی و عرق ملی ندارند. در سال 1947 پس ازشکست جمهوری کردستان، ملاحظه شدکه رهبران قبایلی مانند هره کی و شکاک و غیره در جمهوری کردستان چکار کرده و بعد از آن، چکار می کردند؟ این بود نسل جوان تحصیل کرده برای او ودیگر شخصیتهای مترقی مهم بود.
درواقع زنده یاد قاضی محمد در تاریخ جنبش کرد کم نظیربود، زیرا او این نکته ضعف را می دید. دکتر قاسملو و دکتر شرف کندی می کوشیدند کارهای نا تمام قاضی محمدرا به انجام برسانند. حتا دکتر قاسملو بعد از بازسازی حزب آن رسم قاضی، اعزام یک عده دانشجو به اروپای شرقی را که تحصیل مجانی بود، ادامه داد. آن گونه که در پیش اشاره شد، دشمن ملت کرد این مجال را از آنان گرفت. قاضی می خواست مردمان ملت کرد آگاه شوند. برای همین بود که کاررا از پایه آغازنمود. نهضت سواد آموزی برای زنان، رعایت حقوق فرهنگی اقلیتهای ملی و آئینی، تشکیل سازمان زنان و اجرای مسایل فرهنگی از قبیل تئاتر و سینما و چاپ روزنامه و کتاب به زبان مادری.
قبل از همه تشکیل حزب دمکرات کردستان ایران بر اساس احزاب مدرن و تأکید برشعارحق تعیین سرنوشت به دست خود کردها درچارچوب ایران، یعنی خود مختاری برای کردستان ودمکراسی برای ایران. اما متأسفانه ارتجاع ونیروهای عوام فریب و راست ایران این را به زیان خود می دیدند و با تهمت بی اساس و با حمایت نیروهای خارجی که برحکومت مرکزی تأکید داشتند، این جمهوری کوچک را بانیرنگ سرکوب کردند و قاضیهارا با محاکمه سر هم بندی شده به اعدام محکوم نمودند. من درحقیقت قاتل قاضیها ودیگر رهبران کردرا در شهرهای دیگر کردستان، دولتهای انگلیس و آمریکا می دانم، نه شاه ایران. چون واقعا، شاه مهره ای بیش در دست مشاورین خارجی اش نبود. جمهوری کردستان سر کوب گردید، قاضی ها و هم رزمانشان اعدام شدند و حزب دمکرات کردستان ازهم پاشیده شد. اما ملت کرد آرام نگرفت وجوانان از میان مردم برخاستند، ازجمله در آغاز جنگ سرد جوانی از ارومیه بنام عبدالرحمان قاسملو که این شکست را دیده بود، از همان اول همت به باز سازی جنبش و حزب دمکرات کردستان ایران گماشت.
عبدالرحمان قاسملو که بود؟
پس از ورود ارتش شاه با نیرنگ به کردستان و شکست جنبش کرد و اعدام قاضیها و دیگران، زنده یاد دکتر قاسملو از نخستین جوانان کرد بود که بعد از این شکست و سرکوب جمهوری کردستان، به خارج آمد و به فکر چاره ای می گشت. آنطور که در زندگی نامه (ویکی پیدیا) آمده است: عبدالرحمان وثوق معروف به قاسملو، متولد اول دی 1309 برابر 22 دسامبر 1930درروستای درهٔ قاسملو، ارومیه ایران بود و ترور او در22 تیر 1368 برابر با13 ژوئیه 1989در وین اتریش، توسط تروریستهای جمهوری اسلامی انجام گرفت. او ابتدا در ارومیه و بعد درتهران تحصیلات ابتدایی و متوسطه رابپایان رسانید. یکی ازفعالان سیاسی چپ ودبیرکل حزب دموکرات کردستان ایران ونمایندهٔ مردم استان آذربایجان غربی درمجلس خبرگان قانون اساسی بعد ازانقلاب 1979 میلادی بود.
دکتر قاسملو درزمان رهبری حزب دمکرات کردستان ایران، اولین دبیر کل حزبی بود که کلاس درس سیاسی درکوهها برای پیشمرگان گذاشت و باور داشت، باید یک پیشمرگه بفهمد چرا جانش را فدا می کند و برای چه؟! او اعتقاد داشت که هیچ کسی از هیچ ملیتی نباید بی طرف باشد. هرکسی باید بداند چرا مثلا در انتخابات شرکت می کند؟
بهمین دلیل ما افراد بیطرف نداریم حتا آنهائی که کاری به کار سیاست ندارند، بی طرف نیستند و اگر به خود تلقین کنند که بیطرف اند، این بیطرفی بزرگترین خدمت به دیکتاتوری است، اگر چه آنها به دیکتاتوری رأی هم ندهند باز هم خدمت به آن است، زیرا ماصبحانه و ناهار و شام که می خوریم باسیاست سر و کارداریم و نمی توانیم بیطرف باشیم. اگرما کاری به کار سیاست نداشته باشیم، سیاست باما کار دارد. این را قاسملو خوب درک کرده بود و به آن عمل می کرد. او این افکار را به هم رزمان اش و از جمله به زنده یاد دکتر شرفکندی منتقل نموده بود.
دکتر صادق شرفکندی درسال 1352 برابر سال 1973 یعنی زمانیکه دردوره دکترا به سر می برد در پاریس از طریق دکتر عبدالرحمان قاسملو با برنامه و اساسنامه حزب دمکرات کردستان ایران آشنا شد و تقاضای عضویت درآن حزب را نمودند. دکتر شرفکندی در نخستین نشست کمیته مرکزی پس ازترور دکتر قاسملو به اتفاق آراء اعضای کمیته مرکزی به دبیر کلی حزب دمکرات کردستان ایران انتخاب و درکنگره ۹ حزب مجددا به این سمت انتخاب گردید و تا زمان ترور در 17 سپتامبر 1992 وظیفه سنگین دبیر کلی حزب را بر عهده داشت.
برای اینکە عملا، ادامە دهندەء راه شهیدان باشیم، چرا مهم است کە جوانان کرد در کنار تحصیل بە کارهای سازمانی و مبارزاتی بپردازند ؟
ببینید دیکتاتورها مارا به شیوه ای بار آورده اند که سیاست: “دست بگیر روی کلاهت باد نبرد را اجرا کنیم و کاری به کارسیاست نداشته باشیم”. متأسفانه این نکته مهم عادت شده و برداشتن آن به یک جا بس سخت است! چرا رهبران مردمی برتحصیل و آگاهی اجتماعی تأکید می کردند؟ زیرا می دانستند که با کسب آگاهی اجتماعی و فرهنگی و باز شدن راه تحصیل، انسانها کنجکاوتر می شوند و می پرسند و دراثر پرسش فراوان انسان به این نکته می رسد که نباید بی تفاوت بود و باید همه چیز را در جامعه مربوط بخود دانست. مهمی کار در همین است، انسان زمانی که به آن درجه ازدانائی رسید که همه چیزمتعلق به اوست، بطور خودکار در روند حل مشکلات اجتماعی، اقتصادی وسیاسی قرار می گیرد و در رفع این مشکلات می کوشد. اکنون به پرسش چرا مهم است که ما در کنار تحصیل بکارهای سیاسی و غیره می پردازیم؟ زیرا این کارهارا بنا به باور و آگاهی که در فوق به آن اشاره شد، متعلق به خود باید بدانیم.
اگر مشکلی در جامعه حل شود، ما بهتر می توانیم جهان را تجزیه و تحلیل نموده و راحت تر زندگی کنیم. برای نمونه تحصیل به زبان مادری، یکی از مشکلات اجتماعی در کشورهای دیکتاتور زده است که باید این حق به رسمیت شناخته شود. زیرا ازنظر علمی و تحقیقات و آزمایشات روی این مسایل تعلیم وتربیتی، ثابت شده است، اگرما قادر باشیم فرزندان خودرا به زبان مادری تربیت کنیم ازمدرسه ابتدائی تاسطح دانشگاه بدون شک آن فرزندان قادر خواهند بود ازتمام استعدادشان برای یک تخصص حداکثر بهره را بگیرند. دراین زمینه محققین چندی، مطالب مهمی نوشته اند که ازجمله آنها می توان به تحقیات دکتر طریق رحمان پاکستانی زیرنام زبان مادری وتعلیم و تربیت وسازمان یونسکو زبانهای مادری درتعلیم و تربیت، آلیسون کلایسون (هردو کتاب به زبان انگلیسی) ودهها کتاب دیگر را نام برد، که در این زمینه نگاشته شده اند. پس تنها ادامه راه رهبران جنبش آنست، یاد بگیریم که این جنبش حق طلبانه از آن خود ما است.
در خارج از کشور چگونە بایستی پدران و مادران فرزندانشان را بە شرکت در مبارزە و فعالیتهای سازمانی تشویق کنند؟
برای تشویق فرزندان نخست باید خودرا ساخت و کوشش کنیم از خود بپرسیم که چرا مجبور به ترک میهن خود شده ایم؟ پاسخ خیلی ساده است و از دو حال نمی تواند خارج باشد یا در مملکت فعال سیاسی بوده ایم و دیکتاتوری بر جامعه حاکم بوده که من نوعی فرار کرده ام و یا وضع اقتصادی مجبورم بفرار کرده است. و الی هیچ کسی نمی خواهد اقوام و آب و خاک خود را ترک گوید و در غربت بسر برد. خوب حالت اول معلوم است و انسان باورمند چاره ای جز فرار ندارد، اگر بخواهد زنده بماند و مبارزه را بشکل دیگری ادامه دهد. درحالت دوم نیز، تنگنای اقتصادی به سیاست حاکم بر جامعه بر می گردد. بدون شک اگر حکومت مردمی می بود و وضع جامعه از نظر رفاه عمومی عادی می شد، آن افراد غیر سیاسی و بی طرف نیز مجبور نمی شدند که فامیل و بستگان و میهن خودرا بجای بگذارند و فرار کنند. اکنون که اجبار سیاسی و اقتصادی مارا به مهاجرت واداشته است ولی هنوز امید داریم که روزی به میهن خود بر گردیم، می بایستی به فکر نسل بعد از خود باشیم و تربیت کنیم نخبگان برای آینده و اداره مملکت را.
اگر واقعا می خواهیم که فرزندان به حرفهای پدرو مادر توجه کنند و بپذیرند، نخست بایدپدر ومادرها خود الگوی نیک باشند برای فرزندان، درغیر آنصورت اثر منفی محیط خارج ازخانه بیشتر خواهد بود وفرزندان بهیچ چیزیکه والدین انجام می دهند، علاقه نشان نخواهند داد. برای اینکه بتوانیم بر فرزندان اثر مثبت بگذاریم، باید ازهمان اول به بچه ها دروغ نگوئیم. یعنی تهدید و ظاهر سازی را از تعلیم و تربیت کنار بگذاریم، در حد امکان به آنها از نظر مادی برسیم وخسیس بازی در نیاوریم. اگرمسئله مادی مقدور نباشد، با آرامش و متانت برای فرزندان توضیح باید داد که نداریم و نمی توان مثلا این پروژه را انجام داد. با اطمینان آن فرزند توی فکر می رود وقبول می کند.
اما هنگامی که بفرض شمای نوعی درمیهن خود خانه های متعدد می خرید و یا روزی دهها یورو ولخرجی می کنید وحاضر نیستید مثلا هزینه مسافرت یک هفته مدرسه بچه ات پرداخت کنید، درچنین حالتی نباید ازبچه انتظار داشته باشید که باتو همراه شود و راه انحراف نرود. اگر واقعا مسئله نداری است، پس باید پدر و مادر با عشق و دوست داشتن برای بچه درد خود و جامعه را توضیح دهند و اگر نمی دانند هیچ عیب و شرمندگی ندارد که بپرسند و خود یاد بگیرند و آنگاه آن را به فرزندان منتقل کنند. درچنین حالتی می توان امیدوار بودکه فرزند به سرنوشت خود وجامعه علاقه نشان دهد و بدون فشار و زور گوئی والدین خودکار پا به میدان مبارزه برای کسب حقوق اولیه بگذارد.
ما در این باره و با کوشش والدین، نمونه های فراوانی داریم که حتا بچه ای در خارج چشم بجهان گشوده و مملکت مادری را اصلا ندیده است، اما مدافع سر سخت حقوق مردم خود شده است و خواندن و نوشتن به زبان مادری را یاد گرفته. پر مسلم است این نکته از خود گذشتگی والدین را نشان می دهد. ما نباید تعجب کنیم اگر دختری از یک خانواده مهاجر مثلا دراسلو پاسخ به پرسشهای منطقی اش از پدر دریافت نکند و دیگر گوش به حرفها او ندهد و راه انحراف برود!!
لایق ذکر است چون فرصت برای جلو گیر از خسته شدن، بیش از 45 دقیقه نبود، فقط مختصر این مطلب به لهجه گورانی زبان کردی بیان شد. لذا لازم است، کامل آن به زبان فارسی منتشر شود.
اسلو، نروژ 24. 3. 2013 دکتر گلمراد مرادی