آنگاه که واژگان با واقعيات درمیستيزند! ناصر ایران پور
اشاره:
مفاهيم رايج در حکومت اسلامي ايران را شايد بتوان به سه گروه عمده تقسيم نمود:
- 1)گروهي اصطلاحات جهانشمولي چون «جمهوريت»، «پارلمان»، «انتخابات»، «تقسيم قوا»، «دمکراسي»، … ميباشند که ارکان حکومتهاي دمکراتيک را تشکيل ميدهند.
- 2)گروهي نيز مفاهيم توليدي خود اين حکومت ميباشند چون «انقلاب اسلامي»، «امامت»، «ولايت فقيه»، «شوراي نگهبان»، «مجلس خبرگان»، «مقام معظم رهبري»، «بيت رهبري»، …
3)گروهي هم از منابع ديني و مذهبي استخراج شدهاند چون «قصاص»، «مفسدفيالارض»، «محارب با خدا»، «کفر»، «تعزير»، …
بنيادهاي حکومت اسلامي بر دو دستهي آخر استوار گشته است. دستهي اول تنها به جهت فريب افکار عمومي ايران و جهان در ادبيات عمدتاً گفتاري اين حکومت بکار گرفته ميشود.
رژيم اسلامي که رسالت خود را جاريکردن «احکام الهي» زير نظارت «ولايت امر و امامت» اعلام نموده و دليل وجودي خود را در کنار آن مقابله با فرهنگ غربي ميداند، فرهنگي که سرآمدان رژيم «منحط» و حتي «متحوش» مينامند و در اين راستا هر از چندگاهي کارزار مقابله با «تهاجم» آن را به راه مياندازند، از سويي آنجا که به صرفهاش باشد، شيادانه مفاهيم همين غرب نفرينشده را به اختيار ميگيرد، تا ظاهري امروزي و مشروع به باطن ديروزي و نامشروع خود ببخشد و از سويي ديگر خود در تلاش است در راستاي تداوم و تثبيت سلطهي خود و تحميل هويتی ايدئولوژيک و مصنوعی بر مردم فرهنگي ساختگي و نامأنوس شامل واژگاني خودساخته و يا استخراج شده از منابع مذهبي مربوط به 1400 سال پيش را به مردم ايران تحميل کند و آنها را در زندگي مردم جاري سازد. اين واژگان توليدي و معرف خود رژيم به لحاظ مضموني در تضاد آشکار با درک مدني و دمکراتيک از جامعه و دولت قرار دارند.
در اين مقال تلاش ميشود نشان داده شود که آن مفاهيم مثبتي هم که مختصات حکومتهاي مردمي ميباشند و رژيم اسلامي به اقتضاي شرايط و در چهارچوب «تقيه« [ به مفهوم دروغپردازی شرعی و پنهانکردن هويت و نيت واقعی خود] در گفتار بکار ميبرد، در ايران به کلي مسخ و از محتواي اصلي خود تهي ميگردند.
الف) ملتسازي ايدئولوژيک با ابزار زبان
بديهي است که هر دستگاه فکري بهويژه ايدئولوژيک از ترمنولوژي و واژگان خاص خود برخوردار است. در اين امر بهلحاظ تئوري ارتباطات و دمکراسي اشکال اساسي ديده نميشود. اشکال آن زمان پيدا ميشود که اين واژگان و مفاهيم و معاني بطور انحصاري از سوي يک دولت ايدئولوژيک و تماميتگرا کشف يا بازتعريف و آمرانه تجويز شوند؛ در چنين رژيمهايي هدف غالباً نه توصيف واقعيات و پديدهها، که بيشتر جعل و قلب آنها در راستاي تعيين و تعريف «حقايق مطلقه«، تغيير افکار عمومي و قالبزدن آن در چهارچوب ايدئولوژي حاکم و اميال سياسي آن و ساخت و پرداخت ملتی مطيع با هويتی غيرطبيعی و غيرتاريخی ميباشد. ايدئولوژيها ميخواهند با ابزار زبان و کلمه «حقايق» مطلوب خود را به مردم قالب و حول آن «وحدت کلمه» ايجاد کنند. در واقع مفهوم ايدئولوژي به لحاظ فلسفي و زبانشناسي در حد فاصل متعارض دانستن و «حقيقت» قرار دارد. ايدئولوژي هر اندازه دولتي باشد و به عبارتي ديگر دولتي هر اندازه ايدئولوژيک باشد، احتمال تعارض اين واژگان با پديدهها و «واقعياتي» که قرار است به کمک آنها توصيف شوند و در قاموس آن ايدئولوژي و دولت با مستمسک سنت، عرف، قانون، شرع «حقيقت» توجيه ميشوند، بيشتر است. درحاليکه از زمان امانوئل کانت به اين سو پرسش در مورد بودن و يا نبودن و «حقيقت» يک پديده ديگر مطرح نميشود، بلکه نگاه متوجه اَشکال نگرش (در زمان و مکان معين) و انواع ادراکي است که در شکلدهي ديد ما تعيينکننده هستند. براي نمونه آنگاه که در ايران واژگان کليدي سخنوري [دولت/اپوزيسيون] «ملت ايران»، «فرهنگ ملي»، «زبان ملي» باشد، اين قبل از اينکه لزوماً از يک «واقعيت» يا «حقيقت» حکايت کند، يک نگرش محافظهکارانهي معين در يک زمان و مکان معين و به يک منظور معين و در چهارچوب يک ايدئولوژي معين را براي ما نمايان ميسازد. زبان از ايدئولوژي جدا نيست. به هر حال کلمات و زبان [بهويژه واژگان سياسي] در نظامهای سياسی ايدئولوژيک رسانههاي بيطرفي نيستند که بخواهند از عينيت يک چيزي بطور خنثي براي ما سخن بگويند. بنابراين واقعيات سياسي در چنين نظامهايی با ابزار زبان بيان نميشوند، بلکه تازه توليد [و اختراع] ميشوند. (اکهارد فلدر: زبان و ايدئولوژي)
دولتهاي ايدئولوژيک و تماميتگرا از معرفت فوق باخبرند، به همين دليل درتلاش بودهاند که با ترمنولوژي خودساخته «واقعيات»ي را در راستاي جهانبيني خود بطور مصنوعي، آمرانه و با توسل به جعل و دروغ خلق و پذيرش آن از سوی جامعه را عنداللزوم با ابزار سرکوب تحميل کنند. اين کار بدون تجاوز به حوزهی زبان ممکن نيست. براي نمونه حکومت فاشيستي در آلمان در همان سال اول بهقدرترسيدنش 180 واژهي جديد به فرهنگ لغت «دودن» افزود. اين تعداد در چاپ بعدي اين لغتنامهي مشهور به 883 رسيد. راسيستيبودن، تبعيضآميزبودن و بيگانگي اين واژهها با جامعهي مدرن و دمکراتيک همچنين از آن جا هويدا ميگردد که آنها در چاپهاي بعدي اين کتاب در مقطع بعد از سقوط فاشيسم حذف گرديدند. اهميتي که فاشيسم به ترمنولوژي همخوان مکتب خود ميداد از اين گفتهي گوبلس [وزير تبليغات و ارشاد حکومت نازي] محرز ميگردد که در سال 1942 بدين قرار بر روي کاغذ درآورد: «من دستور چاپ … فرهنگها و لغتنامههايي را براي مناطق اشغالي خواهم داد که قبل از هر چيز مشتمل … بر ترمنولوژياي باشند که با درک مدرن دولتي ما منطبق باشند. در آنها بهويژه اصطلاحاتي ترجمه ميشوند که از درک و جهانبيني سياسي ما منتنج شده باشند. اين تبليغ غيرمستقيمي براي ما خواهد بود و از نظر من طولانيمدت سود زيادي براي ما خواهد داشت.» (به نقل از کورنليا شميتس ـ برلينگ: زبان و هدايت زباني در ناسيونالسوسياليسم)
ب) حکومت اسلامي و ترمنولوژي تجويزي آن
حکومت کنوني ايران نيز يک حکومت ايدئولوژيک است و مختصات و بنيادهاي اصلي اين ايدئولوژي به لحاظ نظري فاشيسم در پنج وجه سياسي، جنسيتي، قومي، ديني و مذهبي ميباشد. صاحبان اصلي حکومت کارتلي از کاست روحانيت و مافياي نظاميان ميباشد. ابزارهاي تحميل اين ايدئولوژي توسط اين کارتل علاوه بر استبداد سياسي، سرکوب فيزيکي و تروريسم همچنين آنچه که خود رژيم «ارشاد اسلامي» مينامد، ميباشد. هيچ ارگان دولتي و نيمهدولتي نيست که در کنار پليس سياسي [حراست، بسيج، شوراي اسلامي …] از کنترل و مراقبت ايدئولوژيک [و «ارشادي»] برخوردار نباشد. علاوه بر اينها و «وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي» و ادارات تابعه در استانها و شهرها تعداد بيشماري سازمانها و بنيادهاي مستقل عريض و طويل با بودجههاي هنگفت در اين تربيت ايدئولوژيک مردم مشارکت دارند. همچنين نبايد دستگاه بزرگ «صدا و سيماي جمهوري اسلامي»، مطبوعات دولتي بيشمار و صدالبته آموزش و پرورش حکومت اسلامي را از ياد برد. مساجد و تريبون نماز جمعه نيز که دربست در اختيار صدها هزار روحانی قرار دارند و در اين راستا مورد استفاده قرار میگيرند. منبع و مأخذ اين «ارشاد» ايدئولوژيک همهجانبه شرع اسلام، فقه تشيع، تئوري «ولايت فقيه«، گرايشات سياسی ـ فرهنگی غربستيزانه و تمدنستيزانه، شووينيسم و ناسيوناليسم عقبماندهي به ارثرسيده از دولت پيش از انقلاب، و ابزار رسانهاي آن زبان و اصطلاحات سياسي، ايدئولوژيک، حقوقي، … ميباشند. حکومت اسلامي با تغيير و تهيساختن گروهی از واژگان از مضامين بخشاً خنثي و بخشاً مثبت و همچنين با رايجساختن ترمهاي مذهبي و انتقال آنها به ادبيات سياسي دولتي عملاً زبان سياسي فارسي را مورد تجاوز قرار داده و سيمايی خشن و ناشکيبا به اين زبان غنی، ظريف، عرفانی و مداراگر بخشيده است. نمونههاي ذيل شواهدی بر اين مدعا میباشند.
يک) عنوان «جمهوري» «اسلامي» «ايران»
ا) «جمهوري»: آنچه در عنوان فوق «جمهوري» ناميده شده، درواقع نه «جمهوري» به مفهوم دمکراتيک آن، بلکه حکومت ولايت مطلقهی فقيه ميباشد، چه که تاکيد اصلي مفهوم «جمهوري» بر عدم وجود منسبي دائمي براي شخص اول مملکت است. رئيس دولت در جمهوری ازلی نيست. جمهوري ـ خارج از دولتهای نظامی و پليسی و ملوکالطوايفی (چون سوريه) که خود را جعلاً «جمهوری» مینامند ـ از نظر مفهوم درجاتي از مردمسالاري را نيز در بر دارد. باري، مقصود واقعي از «جمهوريت» انتخابي و ادواري بودن متوليان سياست و متصديان درجه اول حکومت ميباشد. مبناي آن ارادهي مردم است. منبع تصميمگيري عقلانيت است و نه احکام الهي و يا ارادهی يک شخص (شاه، «رهبر»، …). آيا هيچکدام از اينها در حکومت اسلامي محلي از اعراب داشتهاند؟ «ولي فقيه« خود را نمايندهي خدا در زمين ميداند و به کمک درباريان خود خير و شر، دنيا و آخرت مردم را تعيين میکند. هيچ تصميم و انتخابي که با تصميم و انتخاب و ارادهي وي منطبق نباشد، حتي اگر منتنج از ارادهي صددرصد مردم هم باشد، صورت اجرايي به خود نميگيرد. ولي فقيه در ايران باواسطه و بلاواسطه سران هر سه قوه و علاوه بر آن رئيس نيروهاي نظامي و انتظامي، رئيس «صدا و سيما» و سياستهاي کلي و بخشاً حتي جزئي داخلي و خارجي «نظام» را تعيين ميکند. اصل پنجاه و هفتم قانون اساسي خود رژيم بدون تعارف ميگويد: «قواي حاکم در جمهوري اسلامي ايران عبارتند از قوهي مقننه، قوهي مجريه و قوهي قضائيه که زير نظر ولايت مطلقهي امر و امامت است.» بر همين مبنا هيچ کسي اگر خود را متعهد به وي نداند، شانس ورود به ارگانهاي قواي سهگانه را نخواهد داشت. لذا اين حکومت بيشتر به سلطنت مطلقهي قرون 17 و 18 شبيه است تا به «جمهوري» به مفهوم مسخنشدهي آن. از ياد نبريم نظريهپردازان بنام اين حکومت چون مصباح يزدی و احمد جنتی میگويند که ما در اسلام چيزی به نام «جمهور» [مردم] نداريم که حکومت به آنان تفويض گردد و «جمهوری اسلامی» نام گرفته شود. به گفتهی اين دو خمينی در يک وضعيت استثنائی که «مردم ايران در هيجان انقلابی بودند»، «جمهوری» را مطرح ساخت، ولی اساساً اعتقادی به آن نداشت.» آيا گوياتر از اين اعتراف برای اثبات غيرجمهوریبودن «جمهوریِ» اسلامی وجود دارد؟
2) «اسلامي»: اين رژيم در واقع شيعي است و نه «اسلامي» به مفهوم صفت منتسب به اسلام در کليت خود. در حکومت به اصطلاح «اسلامي» ايران پيروان بزرگترين مذهب اسلام، يعني تسنن، کمتر از پيروان مکاتب فلسفي حتي غيراسلامي و غيرالهي مورد تبعيض قرار نميگيرند. ميليونها نفر از مردم سني ايران تاکنون حتي اجازهي اقامهي نماز جماعت در پايتخت کشور مثلاً «اسلامي» خود را نداشتهاند! پيروان مذهب سني در ايران پيوسته از دستگاه حکومتی دور نگه داشته میشوند. برای نمونه ايرانِ «اسلامي» تاکنون استاندار سنيمذهب حتي در استانهاي سنيمذهب کشور به خود نديده است. سنیمذهب ايرانی به حکم سنیبودنش نمیتواند حتی کانديدای رياست جمهوری و وزير و … بشود. رئيس جمهور، وزراي رژيم، رئيس و هيئت رئيسهي مجلس «اسلامي» تاکنون حتي براي فريب هم که شده، حاضر نشدهاند، دست کم معاوني سنيمذهب براي خود بگمارند. از اين بدتر: نمايندگان فکري حکومت بيشترين اهانتهاي خود را متوجه اهل سنت در ايران مينمايند. وانگهي، شرع و دستگاه فقهي واحدي به نام «اسلام» وجود خارجي ندارد. تشيع و تسنن در موارد بسيار زيادي که مربوط به ارکان اسلام و آموزههاي منتنج از آن ميشوند، اختلافات جدي با هم دارند. آنها حتي اعياد مذهبي و سنت مشترک ندارند. صيغه يک نمونهي برجسته از اين تمايزات است. از ياد نبريم فرقههاي غيراثنيعشري شيعي هم وضع مطلوبي ندارند. داد علياللهيهاي شيعه هم درآمده است. همچنين نبايد آن دسته از مردمي را که خود را شيعه ميدانند، اما حکومت «اسلامي»/«شيعي»/«ولايت فقيهي» ايران را رد ميکنند، از نظر دور داشت. به هر روي، صرفنظر از اين واقعيت که دين در کليت خود خصلت دخالتگرايانه، تماميتگرايانه، سرکوبگرايانه و واپسگرايانه دارد و هر سنخي از آن در هر جايي از اين کرهی خاکی حاکميت يابد، چيزي جز نکبت و مصيبت ببار نميآورد، اين واقعيت را نبايد کتمان کرد که تحت حکومتهای به اصطلاح «دينگرا» بيشترين سرکوبها متوجه دگرانديشان دينی و پيروان مذاهب غيررسمي و غيرحاکم همان دين ميگردند (مانند آنچه در عربستان و بحرين از سوي حکومتهاي سنيمسلک متوجه شيعيان اين کشورها و در ايران از سوي دولت شيعه متوجه سنيمذهبان است). اين نشان ميدهد که اطلاق صفت «اسلامي» به حکومتهايي چون ايران جامع و مانع نيست و بيشتر چون يک شگرد میماند.
3) «ايران»: «ايران» مندرج در عنوان فوق هم الزاماً همان ايراني نيست که مورد نظر بيشتر مردم ايران و جهان است. حکومت اسلامي، ايران را در خود خلاصه ميکند و در قاموس آن جايي براي ارادهي مردم وجود ندارد. حتي اگر در صحنهي جدالهاي بينالمللي هم از «ايران» صحبت ميشود، مقصود همان حکومت اسلامي حاکم بر ايران است ـ منهاي مردم ايران. رژيم در هيچکدام از نزاعهاي جامعهي بينالمللي با ايران نظر مردم ايران را جويا نشده است. مصالح «ايران» در واقع از سوي عدهي قليلي [«بيت رهبری»، «شورای تشخيص مصلت نظام»] که برگزيدهي مردم نيستند و حاکم بر سرنوشت مردم ايران شدهاند، تحت عنوان «مصالح نظام» تعريف و تعقيب ميشوند و بدين ترتيب منافع نظام به جای منافع عمومی مردم ايران قرار گرفته است. اين دو مصالح يکسان و همپوش نيستند و چه بسا در حال ستيز با هم نيز هستند. چند نمونه: صرف سالانه ميلياردها دلار برای تقويت تروريسم بينالمللي به مصالح ايران نيست. مصالح ايران در جنگ ارتجاعي با اسرائيل و غرب و حمايت از ارتجاع اسلامي در منطقه و جهان نيست. مصالح ايران در کشتار نخبگان سياسياش نيست. مصالح ايران در دنبالکردن برنامهي توليد سلاح اتمي و حتي در تکنولوژي هستهي براي توليد انرژي نيست… همهي اينها اما جزو مصالح ايدئولوژيک حکومت اسلامي ميباشند. لذا اشتباه محض خواهد بود، حتي در تنشهاي بينالمللي که علیالقاعده موجدش خود حکومت اسلامي است، به دلايل ناسيوناليستي جانب اين حکومت مثلاً تحت عنوان «دفاع از ايران در مقابل امپرياليسم» گرفته شود. حکومت ايران تنها به اين اعتبار که بر جغرافياي سياسي ايران حاکم است و مجموعهاي از ايرانيان آن را شکل ميدهند، ايراني است. اما همين حکومت «ايران» از ارادهی مردم ايران برنمیخيزد، بيشترين ضربات اقتصادي، مالي، جاني، فرهنگي، ورزشي و … را در عرصهي داخلي و بينالمللي به ايران وارد آورده است و به اين اعتبار ايراني نيست و نام آن در عنوان «جمهوري اسلامي ايران» نامتجانس است و تنها سرافکندگي و بياعتباري براي ايران در عرصهی بينالمللی ببار آورده است. در داخل نيز کم نيستند طيفهای جامعهی ايران که خود را با «ايرانِ» مندرج در عنوانِ «جمهوری اسلامی ايران» و با نمادهای آن چون «سرود جمهوری اسلامی» و «پرچم جمهوری اسلامی» و … به کلی بيگانه احساس میکنند. آيا «ايرانِ» منظورشده در «جمهوری اسلامی ايران» ايرانِ يک کُرد هم است؟ … ايرانِ يک بلوچ هم است؟ … ايرانِ يک ترکمن هم است؟ … ايرانِ يک دمکرات و آزاديخواه ايرانی هم است؟ … ايرانِ يک مجاهد هم است؟ … ايرانِ يک کمونيست و سوسياليست هم است؟ … ايرانِ يک اومانيست هم است؟ … ايرانِ يک يهودی يا کليمی ايرانی هم است؟ … ايرانِ يک آسوری و ارمنی و بهائی و زرتشیِ ايرانی هم است؟ … ايرانِ پيروان سنیمذهب ايران هم است؟ … ايرانِ شيعيان مخالف ولايت مطلقهی فقيه هم است؟ … ايرانِ زنان ايران هم است؟ … ايرانِ قريب پنج ميليون ايرانی پناهندهی گريخته از ايرانِ حکومت اسلامی هم است؟ اساساً … ايرانِ کسی که جزو کاست روحانيت شيعهی طرفدار سلطهی مطلقهی ولايت فقيه و مافيای نظاميان و اطلاعاتیها نباشد، هم است؟ پاسخ همهی اينها «نــه« قاطع است. کم ايرانی شريف در خارج از کشور نمیشناسم که بايد برای رفع و رجوع امور اداری خود در ايران (برای نمونه ارث) به نمايندگیهای «جمهوری اسلامی ايران» [سفارتها و کنسولگريهای بهاصطلاح «ايران»] بروند که يا نمیروند و يا پس از سالها کلنجاررفتن باخود و بابیرغبتی و با شرمندگی در مقابل وجدان خود و برای اينکه کارهای اداری بستگانشان در ايران بيش از اين لنگ نيافتد، میروند. اين، انديکاتور بسيار مهمی برای سنجش ميزان يگانگی يا بيگانگی «ايرانِ» مندرج در «جمهوری اسلامی ايران» با ايرانِ ايرانيانِ خارج از کشور است. «جمهوری اسلامی ايران» آنقدر منفور است که رفتن يک نفر به سفارتش ممکن است حتی منجر به طرد و زيرسوالرفتن و حيثيت وی در بين ديگر ايرانيان گردد. چه بسيار انسانهايی را ديدهام که گفتهاند، «بارها خواب شهرم و کوچه و پسکوچههای آن را ديدهام، خواب خانوادهام را ديدهام، مواردی نيز در خواب از اين و آن مرز مخفيانه به ايران رفتهام»، اما با اين وصف حاضر نبودهاند برای رفتن به ايران پا به نمايندگی حکومت اسلامی «ايران» بگذارند، آنانی هم که اينکار را پس از سالها زندگی در غربت کردهاند، به بهای درد و رنج وجدان خود کردهاند. بنابراين «ايران»ی که سفارتخانهها و کنسولگريهای «جمهوری اسلامی ايران» نمايندگیاش را در خارج از کشور میکنند، ايرانِ ايرانيانِ خارج از کشور هم نمیتواند باشد.
دو) ترمنولوژي ناسيوناليسم دولتی
بهرغم جبههگيري خميني بر عليه «مليگرايان» در سالهاي نخست حکومت اسلامي، در سالهاي اخير کاربرد واژگان ناسيوناليستي در ايران تورمي سرسامآور داشته است. حتي کساني چون احمدينژاد ديگر واژگاني چون «امت» و «اسلام» و «اسلامي» را بکار نميبردند، بلکه شاهبيت بيشتر سخنرانيهايش بر عليه غرب «ملت ايران» و مشتقات آن بود. وی خيزي هم با آقاي رحيممشايي برداشت تا «ايرانيت» را دوباره کشف کند که جدالهاي دروني و بدنامياش حتي در ميان هواداران رژيم اين فرصت را به وي نداد. معالوصف ساختار سياسي ـ فرهنگي ايران بر مبناي ناسيوناليسم قومي ـ مذهبي بنا شده و ترمنولوژي ناسيوناليستي مستولي ملموسي بر ديسکورس و گفتمان حکومت «اسلامي» دارد.
1) «ملت ايران»: يکي از بيربطترين اصطلاحات رايج در ايرانِ حکومت اسلامي مفهوم «ملت ايران» است، چه که مقصود از آن در واقع نه مجموعهي شهروندان ايران فارغ از تعلق جنسي، قومي، زباني، ديني، مدهبي و اعتقادي آنها با حقوق برابر، بلکه با نگاه به مباني فکري اين رژيم که در قانون اساسي و قوانين موضوعي و حقوق مدني و کيفري و قضايي مصرح شدهاند، صرفاً دولت «جمهوري اسلامي ايران» است و البته همچنين آن طيف از جامعه که بنيانهاي وحشتناک تبعيضگرايانهي سياسي، ديني، مذهبي، جنسيتي و قومي و در يک کلام فاشيسم چندجانبهي رژيم را زيرسوال نبرد. به هر حال در مفهوم «ملت ايران» ـ به اصطلاح خودشان ـ «اقوام» کُرد و بلوچ و ترکمن و عرب و آذري که جايي نميگيرند، پيروان مذهب سني که اصلاً مطرودند، زنان عملاً جزو آن نمیباشند، غير از اينها هر ايراني که «ولايت امر و امامت» را نپذيرد و خدايي نخواسته باور سياسي مستقلي هم داشته باشد که اصلاً «محارب» و «فاسد روي زمين» محسوب میشود، چه برسد به اينکه جزو «ملت بزرگ ايران» باشد. اين تعداد ايرانيان را از مجموعهي «ملت ايران» کم کنيم، تنها رژيم ميماند و خاستگاه اجتماعی بسيار محدودش [روحانيون و نظاميان]. به باور من پايگاه اجتماعی حکومت اسلامی که زير عنوان مجعول «ملت ايران» مستتر شده است، زير پنج درصد میباشد.
2) «زبان ملي»: مقصود از آن نه همهي زبانهاي ايراني مردم ايران، بلکه تنها و تنها زبان پارسي ميباشد. اين اصطلاح در کنار مصطلحات تبعيضگرايانه و تحقيرآميز ديگري چون «زبانهاي محلي»، «زبان اقوام» مورد استفاده قرار ميگيرد. در هيچ کشور دمکراتيک و مردمي که تاريخاً متکلمين زبانهاي متفاوت دارد، تنها يک زبان، «ملي» (اصلي) و ديگر زبانها «محلي» و «قومي» (فرعي) ناميده نميشوند.
3) «امنيت ملي»: مقصود از آن نه امنيت مردم و نظم عمومي، بلکه امنيت دولتي ميباشد. اگر در کشوري دمکراتيک هم «امنيت ملي» مطرح شود، ايراد زيادي به آن وارد نميگردد، چون اولاً دولت آن تبلور ارادهي مردم آن کشور است و دوماً منظور از آن مقابله با تهديد خارجي میباشد. اما در ايران، که در آن نه به لحاظ اتنيکي يک ملت واحد داريم و نه از حيث سياسي (شهروندي)، صفت «ملي» تنها منسوب به دولت و عدهی بسيار قليلی از مردم ميگردد که هويت خود را با حکومت تعريف میکنند. برای نمونه نگاهي به اتهامات و جرايمي که به نويسندگان، روزنامهنگاران، فعالان حقوق بشر، وکلاي مدافع زندانيان سياسي، فيلمسازان و حتي افراد عادي نسبت داده و مصداق «اقدام عليه امنيت ملي» محسوب ميشوند، گواه اين است که «امنيت ملي» همان امنيت حکومتگران است و نه امنيت جامعه. «شوراي عالي امنيت ملي» هم که آقاي حسن روحاني صدارتش را بر عهده داشته، رسالتش همچنين مقابله با دگرانديشان داخلي بوده است، چرا که تهديد اصلي که متوجه اين حکومت بوده است، همواره از سوی مردم ايران بوده است و نه از طرف يک دولت خارجي.
4) «برخورد امنيتي»: مقصود از آن برخورد پليسي و سرکوبگرانه است. کساني که در ايران اعمال رژيم را مورد انتقاد قرار ميدهند، براي درامانماندن از پيگيرد پليس سياسي رژيم سرکوب دگرانديشان و مناطقي چون کردستان را «نگاه امنيتي» يا «برخورد امنيتي» مينامند. اينجا به قول زبانشناسان با «هدايت زباني» و «چرخش قلم» [و شايد هم به تعبير حکومتيان با يک «مهندسی زبانی»] يک رويکرد بسيار منفي نامي مثبت ميگيرد، چه که «امنيت» بهخوديخود منفي و قابل تقبيح نيست، اما سرکوب در هر حالتي منفی و منفور است. اين رژيم که سرتاپايش مملو از سازمانهاي امنيتي افقي و عمودي و موازي است، بطور واقع همواره ترس امنيتي داشته و در اين راستا هر چيزي حتي پوشش جوانان و زنان را با «نگاه امنيتي» مورد تفتيش شکاکانه قرار ميدهد. براي غلبهکردن بر اين ترس به سبب اينکه اتکا و اعتمادي به مردم ندارد، با کوچکترين حرکت فردي و جمعي مردم سراسيمه شده و واکنش مفرط از خود نشان میدهد. تجربه ثابت کرده، هر جا «برخورد امنيتي» و در واقع سرکوب و خشونت دولتي، بيشتر باشد، امنيت حاکمان کمتر است. به هر حال «برخورد امنيتي» ترجمان استعارهاي، اما نامناسب «سرکوب دولتي» ميباشد.
سه) مفاهيم حقوقي و دولتي حکومت اسلامي
يکي از راههاي شناخت رژيم اسلامي واکاوی در قوانين مدني و کيفري آن است. با نگاهي به اين قوانين و ترمنولوژي مندرج در آنها ماهيت بشدت استهزاآور، عقبمانده، تماميتگرايانه و صدالبته ضددمکراتيک اين رژيم محرز ميشود. بهويژه «قانون مجازات اسلامي» آن توحش بيحدومرز حکومت اسلامي را برايمان نمايان ميسازد. اين امر بهويژه در تعيين حدود مسؤوليت جزايي (براي دختران 9 سال و پسران 15 سال)، در «حد»، «زنا»، «لواط» و «مساحقه»، در «محارب» و «مفسدالفيالارض« خواندن افراد، در «قصاص»، در تعريف و تعيين مصاديق جرم به چشم ميخورد. در قاموس «جمهوري اسلامي» کسي که دگرانديش باشد و حکومت اسلامي را نپذيرد، کسي که باور غيرحکومتي خود را تبليغ کند، «محارب» و «فاسد روي زمين» شناخته ميشود، حبس و شکنجه [تعزير] ميشود، تازيانه ميخورد و علاوه بر همهي اينها در حالت «عدم ترک موضع خود» اعدام هم ميشود. از همه جالبتر اينکه خود رژيم نيز «تبليغ عليه نظام» را بطور علني «جرم» معرفي ميکند و به ظاهر هم که شده، آنرا حق طبيعي هر شهروند ايراني نمیداند. اين قانون عين بربريت و بيحرمتي آشکار به فرهنگ و تمدن و انسانيت است. بعد از سقوط فاشيسم آلمان توسط دولتهاي خارجي واژگاني که در سياست و حقوق توليدات حکومت نازيها تلقي ميشدند، از قاموسها و فرهنگهای سياسي حذف گرديدند. يقين دارم که با بهزيرکشيدهشدن اين رژيم نه تنها مباني فکري آن، که حتي در زبان محاوره و فرهنگ سياسي فارسي اصطلاحاتي که معرف اين رژيم بودهاند نيز پاکسازي خواهند شد از جمله: «بسمتعالي»، «ولايت فقيه»، «رهبر»، «امام»، «امت»، «مردم در صحنه» …، «محارب»، «منافق»، «ضدانقلاب»، «گروهک»، …، «جنگ»، «جبهه«، «شهيد»، «شهيدپرور»، «مستضعف»، «استکبار»، «مستکبر»، «مرگ بر … »، «قدس»، «سپاه«، «بسيج«، «پاسدار»، «انقلاب»، «اسلامي»، «اصولگرا»، ….
چهار) حسن روحاني و ترمنولوژی دماگوژيک
آقاي حسن روحاني در انتخابات رياست جمهوري اخير با شعار «تدبير و اميد» بە ميدان آمد. از آن زمان اين دو واژە در کنار شعار «اعتدال» شاەبيت نطقهاي وی را تشکيل ميدهند. جا دارد از منظر معناشناسي هم نظري بە اين واژەها و برخي ديگر از ترمهاي بکار رفتە از سوي وي ـ برای نمونه ـ در مجمع عمومي سازمان ملل متحد بيافکنيم و رژيم را با محک اين مفاهيم بسنجيم:
1) «تدبير»: اين رژيم به استثناي سالهاي نخست به حاکميترسيدنش و دوران هشت سالهي ديوانگي دکتر محمود احمدينژاد همواره دوگانه برخورد نموده؛ از سويي فريبکاري و مسامحهگري با غرب و از سويي ديگر خشونتگرايي با مردم. لبخند رژيم براي غرب موازي بوده است با خشم و غضب در مقابل مردم خودي. به گفتهي مصباح يزدي ـ كه در کنار حسين شريعتمداري بنامترين ئئوريپرداز راستگراي رژيم است ـ، سخن خود خميني نيز در مقابل مردم ايران و جهان يکی نبوده است. وی میگويد: آنگاه که خمينی از سوي خبرنگاران خارجي مورد پرسش قرار ميگرفت، از «حاکميت بر پايهي رأي مردم» سخن ميراند، اما در مقابل مردم ايران از «ولايت فقيه». و اين نه «تدبير»، بلکه شارلاتانيسم است که در ترمنولوژی مذهبیشان «تـقـيـه» نام دارد. «تدبير» در قاموس حکومت اسلامي يعني پيشبرد همان سياست خشن با سالوسي در مقابل غرب («ديپلوماسي نرم» و «نرمش قهرمانانه« (!!)) و چنگ و دنداننشاندادن به نارضيان در داخل. بيم آن ميرود که اين حکومت همانند زماني که قطعنامهي آتشبس با عراق را پذيرفت و بلافاصله چندين هزار نفر از بهترين فرزندان اين مردم را کشتار نمود، اين بار نيز کرنشش در مقابل غرب با تضييقات و سرکوب بيشتر در داخل همراه گردد. به هر حال خود آقاي روحاني نيز ادعا نکرده که «تدبير» وي شامل تغيير ضدارزشها و سياستهاي اصلي اين رژيم ميشود. لذا با شناخت ٣٤ سالە از اين حکومت نميتوان بنا را بر اين نگذاشت کە مقصود آقاي روحاني از «تدبير» نە تغيير راهبرد، بلکە تغيير راهکار خشن کنونی و بکارگيری شگردهای ديگر جهت پوشاندن برنامههای اتمی آن، مهار فشار بينالمللي در اين زمينه و تعديل تحريمهاي اقتصادي بر حکومت خود و در يک کلام «تقيه« است. حتي اگر فرض را بر اين بگيريم کە آقاي روحاني واقعاً در پي يک سياست ديگري است و ميخواهد حکومت اسلامي را براي مردم ايران و جهان قابل تحمل گرداند، اين مهم نە در بضاعت وي است و نە در حوزەي صلاحيتها و اختيارات وي قرار دارد. مواضع وي به هر حال نميتوانند از دايرەي سياستهاي تعيينشدە از سوي «بيت رهبري» خارج شوند.
2) «اعتدال»: مقصود آقاي روحاني از «اعتدال» ظاهراً اين است کە برخورد اصلاحطلبان از سويي و بە اصطلاح «اصولگرايان» از سوي ديگر افراطي بودە است و وي ميخواهد راە ميانی را برود. بنابراين «اعتدال» وي نە اعتدال در انديشهی سياسی در کليت خود، بلکە اعتدال در محدودهي عملکرد تاکنوني حکومت اسلامي است. انديشەهاي سياسي متفاوت و حتي متضاد در جامعە وجود دارند. هر کدام از آنها نام و عنواني دارند مانند ليبراليسم، سوسياليسم، سوسيال دمکراسي، ناسيوناليسم، … آيا معلوم است کە اين آقا در کجاي اين درجهبندی قرار ميگيرند؟! بر همين مبنا آنجا کە ميگويند «مردم بە اعتدال رأي دادند» نيز جعل مینمايند؛ اين بحث فعلاً بماند کە ما در ايران هيچگاە با يک انتخاب واقعي روبرو نبودەايم، بلکه انتخاب مردم تنها در ميان منتخبين و مطلوبين حکومت بوده است. اين حکومت تازە در برخي موارد اين «انتخاب» را نيز اگر باب طبعش نبوده، نپذيرفته است (همانطور کە در انتخابات دورەي قبل شاهد آن بوديم). بە هر حال، در ميان تعداد يک رقمي کانديداها آقاي روحاني از حيث اصلاحطلبي، راديکالترين نامزد بود و نامزدي اصلاح طلبتر از وي اجازەي کانديدشدن نداشت. و اگر بخشي از مردم بە وي رأي دادند، در واقع بە راديکالترين رفرميست موجود در ميان کانديداها رأي دادهاند. لذا از اين حيث نيز نمیتوان از «اعتدال» سخن راند. مگر يک اصلاحطلب راديکالتر از وي هم وجود داشت که مردم به وي رأي نداده باشند؟ دقت شود کە بە کساني چون رفسنجاني و خاتمي هم اجازەي کانديدشدن ندادند، هرچند کە ـ اگر انتخاباتي واقعي در ميان حکومتيان برگزار ميشد ـ به لحاظ پراکندهشدن آراء اصلاحطلبان چه بسا بە سود محافظەکاران نيز ميبود، اما چون تصورشان بر اين بود کە اين دو در دايرەي حکومت اسلامي قدري متفاوتتر از روحاني عمل میکنند و به همين خاطر احتمالاً مردم به آنها رأی میدهند، میبايست در همان مرحلەي نخست جلوي آنها را میگرفتند کە گرفتند. بنابراين «اعتدال» و ميانهرويای به معنای واقعی کلمه در کار نبوده است.
3) «اميد»: کاربرد اين واژە توسط آقاي روحاني در سخنرانيهايش خودافشاگرانهتر از واژەهاي ديگر وي است؛ معمولاً کسي بە طرف مقابل خود «اميد» میدهد کە در وي يأس و نوميدي ببيند. و از قضا تشخيص وي درست بودە: وي ميداند کە مردم اميد خود را براي تغيير و تحول مثبت در اين حکومت از دست دادەاند و لذا در تلاش است آب رفتە را بە جوي بازگرداند! تصور اينکە وي در اين امر موفق خواهد بود، بسيار دشوار است، چە کە تغيير ارکان اصلي اين حکومت کە بر استبداد و تحجر و خشونت برپاگرديدە است، از بالا و با کارگرداني خود رژيم چون يک سراب میماند تا «اميد»، مگر اينکە يک جنبش عظيم تودەاي بالفعل رژيم را جهت خلاصي از سرنگوني خود مجبور بە عقبنشينيهای موردی کند. در فقدان همچون جنبشي در بهترين حالت با سياست «شل کن و سفت کن» هميشگی حکومت روبرو خواهيم بود.
4) «آپارتايد»: آقاي روحاني در سازمان ملل دولت اسرائيل را بطور ضمني «آپارتايد» ناميد. در اينکه حقوق ملت فلسطين توسط دولت اسرائيل زيرپاگذاشته شده، تصور میکنم کمتر انسان جدی در اين جهان ـ با احتساب اسرائيل ـ منکر گردد. اما نبايد اجازه داد که «جمهوری» اسلامی در پوشش دفاع از فلسطين و عناد با اسرائيل ماهيت بشدت شووينيستی و فاشيستی خود را پنهان سازد. اسرائيل به هر حال در قياس با حکومت اسلامی يک ساختار متعارف سياسی سکولار و کثرتگرا دارد. بيائيم حقوقي را کە دولت «آپارتايد» اسرائيل براي شهروندان خود، براي دگرانديشان و صدالبتە براي مردم فلسطين قائل است، با آنچە حکومت اسلامي در اين زمينەها از خود نشان دادە، قياس کنيم. آيا بر مبناي تعريف آقاي روحاني از اين واژە بە اين استنتاج نخواهيم رسيد کە حکومت اسلامي فوقآپارتايد است؟ آيا آنچە دولت يهودي و «صهيونيستي» اسرائيل براي ملت عرب (و مسلمان) فلسطين قائل است، دولت اسلامي ايران دست کم براي مردم عرب (و مسلمان) ايران قائل است؟ ماهيت متفاوت اين دو دولت از جملە از آنجا محرز میشود کە حکومت اسلامي فعالان عرب ايراني را میگيرد و آنها را بە جوخەي اعدام میسپارد. حکومت اسرائيل اما حتی فلسطينيانی را که بر عليه مردم عادي اسرائيل به ترور دست زدهاند، پس از سالها زندان آزاد ميکند و حتي اسلاميستهای ميليتانت محکوم به ارتکاب قتل را هم اعدام نميکند. در اسرائيل دستکم ميتوان بر عليە سياستهاي حکومت در برابر فلسطينيان بطور علني دست بە اعتراض زد، بدون اينکە اتفاقي براي معترضين بيافتد. آيا در ايران اسلامیهم ميتوان بە خيابانها آمد و بە سياستهاي رژيم در مقابل مثلاً مردم عرب ايران اعتراض کرد و بنا را بر اين نگذاشت کە معترضين سر از شکنجەگاههاي رژيم درميآورند؟ رژيم اسرائيل بايد «آپارتايد» باشد و رژيم ايران مدافع حقوق مردم ايران بدون درنظر داشت دين و مذهب و قوم و جنسيت و باور سياسی آنها؟!! آيا تاکنون شنيدە شدە کە کسي از حکومت اسرائيل پشت تريبون برود و ميليونها مسلمان را «ولدالزنا» و «حرامزادە» بنامد، آنطور کە برای نمونه حجتالاسلام دانشمند، عضو بيت رهبري خامنەاي، در ارتباط با پيروان مذهب سنی کرد؟ بنيانهاي فکري رژيم اسلامیتمام مختصات يک رژيم نژادپرست را دارند؛ کافي است نگاهي اجمالي بە قوانين بشرستيزانهي مدني و کيفري آن بياندازيم. يک نمونە: چنانچە همسر يک نفر مسلمان متوفي غيرمسلمان باشد، يک ريال از دارايي بە جايي ماندە از شوهر خود ارث نمیگيرد! يعنی مسلماننبودن مساوی است با تبعيض. نمونەي ديگر: شهروند ايراني براي اينکه بتواند مثلاً با يک مسيحي ازدواج کند، اين فرد مسيحي بايد براي اينکار مسلمان بشود! تصور کنيد که يک دولت خارجی از شهروندان ايرانی مقيم آن کشور بخواهد برای ازدواج با شهروندان اين دولت دين خود را عوض کنند و مثلاً مسيحی شوند!! نمونەي ديگر حال و وضع افغانيها است در ايران: آيا آنچە کە در ايران با مردم افغان ميشود، مردمیکە بخشاً حتي در ايران متولد شدەاند و از کمترين حقوق انساني هم برخوردار نيستند و تازهگيها بر آنها ممنوع شدە کە در استانهاي معيني اقامت گزينند و بە پارکهاي مشخصي بروند، خود نشاني بر راسيسم رسمی در حکومت اسلامی نيست؟ تحت حاکميت اين حکومت عدەي بيشماري از مردم مدني کُرد در قارنا و قالاتان و ايندرقاش و جاهاي ديگر توسط عدەاي فاشيست مذهبي قتلعام شدند، بدون اينکە صدايي از اين رژيم برخيزد. چرا؟ چون مقتولين کُرد بودند و سنيمذهب. اين رژيم شهرهايي چون مهاباد و سقز و بانە و سنندج را زير توپ و خمپارە گرفت، کاري کە حتی در مورد عراق کە بخشي از ايران را ويران کرد، انجام نداد. اين رژيم بر ميليونها نفر شهروند ايرانی [آذری، کُرد، بلوچ، عرب، ترکمن] ممنوع نموده که به زبان مادری خود تحصيل کنند و يا دست کم زبان مادری خود را در مدرسه بياموزند و در موارد متعددی حتی بخشنامه نموده که در مدارس به کودکان اجازه داده نشود که به زبان مادری خود صحبت کنند! آيا اين را چيزی جز شووينيسم و فاشيسم میتوان نام نهاد؟ طبق فقه شيعه جسد فرد مسلمان فارغ از ضرورتها نبايد کالبدشکافی شود، اما جسد «کافر» مجاز است. به همين دليل در کلينيکهای آموزشی اجساد آفريقائیهای متوفی غيرمسلمان را برای دانشجويان طب کالبدشکافی میکنند! آيا اين راسيسم ناب نيست؟ به لحاظ فقه اسلام و به تبع آن قوانين ايران هر مسلمانی حق دارد در تمام دنيا برای دين خود تبليغ کند، اما گردن آنانی را میزنند که در بلاد اسلامی، از جمله ايران، تبليغ غيراسلامی [مثلاً برای مسيحيت] کنند! اين چه نام دارد؟ … آيا اين رژيم با چنين احوالی جايز است درس ضدنژادپرستي بە مردم جهان بدهد؟ رژيم حاکم بر ايران نه تنها در وجه سياسی، نه تنها در وجه فرهنگی، نه تنها در وجه ديني، نه تنها در وجه مذهبي، بلکه در وجه جنسيتي نيز يک رژيم آپارتايد است. تنها يک نمونه: طبق ماده 220 قانون مجازات حکومت اسلامی اگر پدر و يا جّد پدری فرزند و يا نوهی خود را بکشد، اين کشتن قتل محسوب نمیشود و قاتل قصاص نمیگردد و فقط شلاق میخورد و خونبها پرداخت مینمايد و اگر مقتول دختر يا زن باشد، خونبهای او نصف خونبهای پسر يا مرد میگردد. در همين روزها تصويب گرديد که میتوان با پسرخوانده و دخترخواندهی خود ازدواج نمود. اين يکی ديگر «آپارتايد» جنسی هم نيست، توحش جنسی است.
5) «صلح»: مضحک همچنين سخنان آقاي روحاني در مورد «صلح» بود. رژيمي کە سرتاپايش ارگانهاي نظامي، انتظامي و اطلاعاتي است و عملاً از دو ارتش موازی و منظم برخوردار است؛ رژيمی که در برخورد با حقطلبی مناطقی چون کردستان و بلوچستان چيزی جز منطق سلاح و کشت و کشتار نمیشناسد و بر همين مبنا از همان ابتدا موجد جنگ در اين مناطق بوده است؛ رژيمي کە هر صداي آزاديخواهي را با سرب و آتش و طناب پاسخ میدهد و هيچ مخالفي از معرض يورش ارگانهاي پليسی وي در امان نمیماند؛ رژيمي کە درس «آمادگي دفاعي» حتي بە محصلين خردسال خود ميدهد و محکومين به اعدام را در ميادين به دار میآويزد، مراسم علنی سنگسار و شلاقزنی راه میاندازد، سينهزنی و قمهکشی راه میاندازد و بدين ترتيب خود در جامعه خشونت پراکنی میکند؛ رژيمي کە به هر بهائی، حتی به قيمت تحريمهای اقتصادی بر عليه ايران و جنگ با غرب و اسرائيل، در پي سلاح ويرانگر اتمي است؛ رژيمي کە به ارتجاعيترين و نظامیگراترين گروههاي اسلاميست بە لحاظ تبليغي و تسليحاتي و مالي کمک ميکند؛ رژيمي کە همدست جنايتکاران جنگی چون حاکمان رژيم بعث سوريە است؛ رژيمي کە با سپاە «قدس» خود در کشورهاي ديگر دخالت نظامي میکند؛ رژيمي که بنيانگذارش جنگ را «موهبت الهی» میخواند، هواخوانش شعار «جنگ جنگ تا پيروزی» سر میدادند و سالها جنگ با عراق را بيمورد ادامه داد (تا کربلا و قدس را فتح کند!)؛ رژيمی که رهبر آن پذيرش قطعنامهی آتشبس سازمان ملل و قطع خونريزی را «جام زهر» میناميد؛ رژيمي کە هموارە در تلاش بودە کە مانع صلح فلسطين و اسرائيل شود؛ رژيمي کە جنگ و جبهه همزاد وي بوده و در يک کلام مظهر خشونتگرايي و نظامیگری است، رئيس جمهورش دم از «صلح» ميزند! اگر واژەها زبان میداشتند، ….
6) «تروريسم»: آقاي روحاني رئيس سازمان ملل را مورد مواخذە قرار میدهند کە چرا «ترور دانشمندان ايران» را محکوم نکردە است. بر عام و خاص روشن است کە يکي از منابع و محورهاي اصلي ترور و تروريسم در جهان همين حکومت اسلامي بودە است. رژيم اسلامي از گروههاي تروريستي حمايت مالي، تبليغي و تسليحاتي و لجستيکي میکند، آنها را حتي در پادگانهاي خود تعليم نظامي و تروريستي ميدهد و بدين ترتيب شريک جرم گروههاي تروريستي جهان است؛ رژيم حتي خود عامل اصلي و مستقيم عمليات تروريستي بر عليە برخي از کشورها و محافل جهان بودە است؛ رژيم صدها نفر از فعالين سياسي و مخالفين خود را در کشورهاي ديگر ترور نمودە است [ترور دکتر قاسملو، دکتر شرفکندی، دکتر بختيار، دکتر رجوی، دکتر فرخزاد، …]؛ رژيم مخالفان خود را حتي در داخل کشور نيز بطور فجيعي ترور نمودە است [پويندە، مختاري، فروهرها، …]؛ رژيم با اعدام هزاران هزار نفر از فرزندان اين کشور وسيعترين ترورها را کرده است؛ در چنين شرايطی واقعاً وقاحت محض است انگشت اتهام را در اين زمينە متوجە ديگران نمود. اسرائيل دست کم نه يک فلسطيني ـ حتي اگر متهم و محکوم به ترور و قتل بوده باشد ـ را اعدام نمودە و نه يک دگرانديش سياسي خود را. اسرائيل سالهاست با فلسطين در حال مذاکره است. رژيم اسلامي اما رهبران کُرد را دعوت به مذاکره کرد، اما آنها را در حين مذاکره آماج گلولههاي تروريستهاي خود قرار داد. اين حکومت آنانی را که در اسرائيل براي نمونه اتوبوس کودکان را منفجر ميکنند، در ميادين عمومي بمبگذاري ميکنند، از مناطق خود با راکت مردم و شهرهاي اسرائيل را زير آتش ميگيرند، «شهادتطلبان فلسطيني» مينامد، اما مخالفين حتي مدني خود را «محارب»، «عضو گروهک»، «وابسته به بيگانه«، «ضدانقلاب»، «تروريست» و غيره نامگذاری میکند. نفس اين ادبيات نشان ميدهد که اين رژيم چه قرابت زيادي با تروريسم دارد. رژيم اسلامي در زمينهي اعدام مخالفان خود کە شنيعترين نوع ترور و قتل است، با کشور چين ـ کە جمعيت آن بيش از ٢٠ برابر ايران است ـ مسابقە گذاشتە است. حال ميآيد با اين کارنامه بر ضد تروريسم موعظه ميخواند. واقعاً که…
7) «تحريم»: آقاي روحاني همچنين تحريمها را غيرانساني قلمداد نمودند، درحاليکه خود وي بر اين آگاه است کە مدتهاي مديدي بخشي از شهرهاي کردستان تحت نە تنها تحريم، بلکە همچنين محاصرەي حکومت اسلامي قرار داشت. هيچگاە توپباران و خمپارەباران شهرم مهاباد همراە محاصرەي آن توسط «حکومت عدل علي» را فراموش نمیکنم، شهري کە نە سلاح اتمي میساخت، نە پايگاە نظامیبود و نە منبع پشتيباني از تروريسم بينالمللي. واقعاً اگر آقاي روحاني ذرەاي شرم و صداقت در خود سراغ ميديد، نميبايست با سابقهاي که از حکومت ميليتاريستي و جنگطلب اسلامياش در دست است، تحريمها عليه رژيمش را ضدانساني ميخواند، چه که با اين ملاک میتوان حکومت وی را ضدبشریتر نشان داد (حکومت اسلامی مانع رسيدن آذوقه به مناطق و شهرهای کردستان میشد، درحاليکه غرب مانع رسيدن مواد غذايی و دارويی و غيره به ايران نشده است، بلکه تنها برخی از معاملات بانکی و نفتی رژيم را که بیربط به برنامههای هستهای وی نبودهاند، قدری مسدود نموده است). تحريمهاي اقتصادي از قضا نرمترين شيوه و کمترين حد از مجازات اين حکومت ميباشند. شايسته است که سران اين رژيم در دادگاه بينالمللی لاهه بخاطر جنايت عليه بشريت مجازات شوند.
8) «مدارا»: کسي حکومت اسلامي را نشناسد، از اشارەي آقاي روحاني تصور میکند کە اين حکومت عين مسامحە و شکيبايي است! اينکه هزاران زنداني اسير داريم و دهها هزار اعدامي دگرانديش سياسی و فلسفي، اينکه صرف مخالفت با حکومت اسلامي محاربە و مفسدفي الارض ناميدە میشود و محارب شايان مجازات اعدام، اينکه در حکومت «ناب محمدي» کسي اجازەي ترک دين خود را ندارد و هر «مرتدي» با خطر اعدام روبرو میشود، اينکه هيج حزب و ارگان مطبوعاتي آزاد و مستقلي در ايران تحمل نمیشود، اينکه بە مردم خودمان تنها چنگ و دندان نشان دادە میشود، اينکه از نظر حاکمان تئوکرات با چند تار موي زنان بيضهی «اسلام عزيز» به خطر میافتد، … اينها تنها در قاموس حکومت اسلامی در چهارچوب مدارا جايی میگيرند. کافي است که نوع «مدارا»ي بنيانگذار رژيم با زندانيان سياسي ايران و با مردم کردستان را از نظر بگذرانيم، تا درک کنيم که مفاهيم رژيمي چقدر مسخشده و مضحک هستند.
از «مدارا»ي خميني با زندانيان جوان و نوجواني که اسير رژيم شده بودند:
«از آنجا که منافقين [طرفداران سازمان مجاهدين خلق ايران] خائن به هيچ وجه به اسلام معتقد نبوده و هر چه ميگويند از روي حيله و نفاق آنهاست و به اقرار سران آنها از اسلام ارتداد پيدا کردهاند، با توجه به محارب بودن آنها […] که در زندانهاي سراسر کشور بر سر موضع نفاق خود پافشاري کرده و ميکنند، محارب و محکوم به اعدام ميباشند و […] رحم بر محاربين سادهانديشي است، قاطعيت اسلام در برابر دشمنان خدا از اصول ترديدناپذير نظام اسلامي است، اميدوارم با خشم و کينه انقلابي خود نسبت به دشمنان اسلام رضايت خداوند متعال را جلب نماييد، آقاياني که تشخيص موضوع به عهده آنان است وسوسه و شک و ترديد نکنند و سعي کنند اشداء علي الکفار باشند. ترديد در مسائل قضايي اسلام انقلابي ناديده گرفتن خون پاک و مطهر شهدا ميباشد. … اين جنايتکارها [دگرانديشان سياسي] که در بازداشت هستند متهم نيستند، بلکه جرمشان محرز است؛ بايد فقط هويت آنها را ثابت کرد و بعد آنها را کشت. اصلا نياز به محاکمه آنها نيست. هيچگونه ترحمي در مورد آنها مورد ندارد. اگر ما اينها را نکشيم، هر يکيشان که بيرون ميرود آدم ميکشد. با چند سال زندان کار درست نمي شود، اين عواطف بچگانه را کنار بگذاريد. … راجع به دادگاه انقلاب و راجع به کارهايي که مربوط به دادگاه انقلاب است، من نميگويم که بايد اينجا سستي بشود. اينجا بايد با جديت جلويش گرفته بشود. بايد جلوي اين فسادها گرفته بشود. حالا بگيرند نگه دارند تربيت کنند، اگر واقعاً مستحق حدود شرعي هستند حدود شرعي را جاري بکنند…»
از «مدارا»ي خميني با مردم کردستان که تن به حاکميت ارتجاعی و استبدادی وی نمیداد:
«من به دولت و ارتش و ژاندارمري اخطار ميکنم، اگر با توپها و تانکها و قواي مجهز تا 24 ساعت ديگر حرکت به سوي پاوه نشود، من همه را مسئول ميدانم. من بعنوان رياست کل قوا به رئيس ستاد ارتش دستور میدهم که فوراً با تجهيز کامل عازم منطقه شوند و به تمام پادگانهاي ارتش و ژاندارمري دستور میدهم که بي انتظار دستور ديگر و بدون فوت وقت با تمام تجهيزات به سوي پاوه حرکتت کند و به دولت دستور میدهم وسائل حرکت پاسداران را فوراً فراهم کند.تا دستور ثانوي، من مسئول اين کشتار وحشيانه را قواي انتظامي میدانم و در صورتيکه تخلف از اين دستور نمايند با آنان عمل انقلابي ميکنم. مکرر از منطقه اطلاع میدهند که دولت و ارتش کاري انجام ندادهاند. من اگر تا 24 ساعت ديگر عمل مثبت انجام نگيرد، سران ارتش و ژاندارمري را مسئول میدانم. …»
اين فتوای خمينی در مرداد 1358 برای حمله به کردستان بود. خمينی بر عليه رژيم سلطنتي فتواي جهاد نداد، حکومتش هشت سال با رژيم بعث صدام جنگيد، بر عليه عراق فتواي جهاد نداد، ولي بر عليه مردم کردستان فرمان کشتار در راه خدا را داد. اين نخستين «مدارا»ی نوع حکومت اسلامی بود، اما آخرين آن نبود. اين «مدارا» بعدها با بمباران شهرها، اعدام جوانان کردستان و ترور رهبران کردستان در حين مذاکره با آنها تداوم يافت.
9) «دمکراسي»: آقاي روحاني از «دمکراسي» و رأي مردم دم ميزنند (!!)، درحاليکه حکومت وي چه از حيث بنيانهاي فکري و چه از لحاظ ساختاری کمترين قرابتي با دمکراسي ندارد. اگر بخواهيم از بحثهای تجريدی در مورد دمکراسی پرهيز کنيم، بايد خلاصهوار بگوئيم که دمکراسی چيزی نيست جز حکومت برآمده از مردم. در دمکراسی ارادهای بالاتر و مشروعتر از ارادهی مردم وجود ندارد. در جامعه هميشه بايد ساختارها و مکانيسمهايی وجود داشته باشند که بتوان در چهارچوب و به کمک آنها حاکمان را تعويض نمود. حقوق اقليتها (نظری، اتنيکی، …) و حقوق زنان نقش کليدی در دمکراسی دارند. بدون تفکيک صلاحيتها، بدون تقسيم عمودی و افقی قدرت سياسی، بدون احزاب آزاد و رسانههای همگانی مستقل، بدون آزادی بيان و اجتماعات، … سخن گفتن از دمکراسی بیمعنی است. و دقيقاً چنين ملزوماتی با ساختار سياسی حکومت اسلامی بيگانه است. دمکراسي حتي مورد تقبيح بدون تعارف شخص شخيص خميني نيز قرار گرفتە است. در يک بند قانون اساسي رژيم هم بە حق سخني از دمکراسي نيامده است. اما آقاي روحاني آن را دوبارە کشف نمودە و چاشنی نطقهايش ميکند. آخر ولايت فقيە و دمکراسي؟!! آخر ممنوعيت احزاب و دمکراسي؟!! آخر بستەشدن روزنامەهاي دگرانديش و دمکراسي؟!! آخر «جمهوري اسلامي، آري يا نه» و دمکراسي؟ آخر اعدام دگرانديشان سياسي و دمکراسي؟!! آخر قوانين قرون وسطايي و دمکراسي؟!! آخر قصاص و سنگسار و شلاقزني و دمکراسي؟!! آخر ظلم بر مردم کردستان و کشتار آنان و ترور رهبران آن و دمکراسي؟!! آخر ستم بر زنان و دمکراسي؟ و لابد ميليونها ايراني از فرط دمکراسي بە خارج از کشور پناهندە شدەاند و زندگي در غربت و مهاجرت را بە زندگي در مدينەي فاضلەي «جمهوري» اسلامي ترجيح دادەاند [فرار مغزها و سرمايهها]! در ايران از «انتخابات مهندسيشده« سخن رانده ميشود. مقصود از آن هم در واقع هدايت و کنترل روند و دستيابي به نتيجهي مطلوب آن است. اينجا نيز چون بسياري اوقات با يک چرخش قلم از واژهي مثبت «مهندسي» براي پوشاندن يک عمل منفي استفاده ميشود. در ايران نظر مردم را نميخواهند، برگهي رأي وي را ميخواهند و ايستادن وی جلو صندوق رأي. در اين رژيم ميزان هيچگاه رأي مردم نبوده است. هيچ موقع ملزومات دمکراسي و انتخابات واقعي و آزاد در ايران فراهم نبوده است. به ياد دارم دکتر قاسملو از سوي مردم استان آذربايجان غربي انتخاب شده بود که به مجلس خبرگان بررسي نهائي قانون اساسي برود. خلخالي که از سوي خميني مأمور کشتار مردم کردستان شده بود، خود ميگويد که آنها برايش برنامه چيده بودند که به محض آمدن دکتر قاسملو، وی را بگيرند و اعدامش کنند! اين يعني «دمکراسي» و احترام به رأی مردم در حکومت سنخ «جمهوری اسلامي ايران». اين حکومت نه تنها هيچ همخوانی با دمکراسی ندارد، بلکه بدترين نوع استبداد، يعنی استبداد توتاليتر مذهبی هم است. حقوق بشر برای روحانيون حاکم چهار شاهی نمیارزد. فهرست موارد نقض حقوق بشر توسط اين رژيم هر سال طولانیتر میشود. هيچ عرصهای از اجتماع، هيچ حوزهی عمومی و حتی حريم خصوصی نيست که به نحوی از انحا مورد تجاوز حکومت اسلامی قرار نگرفته باشد. دمکراسی پيشکششان؛ در اين مملکت نمیتوان فارق از زورگويی حاکمان به راحتی لباس پوشيد، ورزش نمود، تفريح کرد، در مراسم عروسی شرکت کرد، موسيقی گوش داد، در يک کلام شادی نمود. تازهگيها از مردم خواسته شده که در هر موضوعی که دلشان میخواهد بدون ذکر نامشان بر عليه هم جاسوسی کرده و با شمارههايی که در سطح وسيع و ابعاد بزرگ بر در و ديوار شهرها نقاشی کردهاند، به رژيم گزارش بدهند! گويی رژيم از ارگانهای امنيتی و اطلاعاتی کم آورده و میخواهد از اين طريق مخالفان سياسی خود را بدام بياندازد و مردم را کنترل کند. اين يعنی جاسوسی مردم بر عليه مردم در حکومت «مردمی» سنخ «جمهوری» اسلامی! اين يعنی «دمکراسی» نوع حکومت اسلامی که خمينی پايهگذارش بود.
در اين روزها بازار خمينيشناسي و کشف دمکراسيخواهي خميني در ايران گرم شده است. خوب است فرازهايي از نطقهاي «داهيانهي» آقاي خميني را با همان ادبيات خودش نقل کنيم:
«آنهايي که فرياد ميزنند بايد دموکراسي باشد، اينها مسيرشان غلط است. ما اسلام ميخواهيم. … در انقلابي که در ايران حاصل شد در سرتاسر اين مملکت فرياد مردم اين بود که ما اسلام ميخواهيم. اين مردم قيام نکردند که مملکتشان دموکراسي باشد… به آنها که از دموکراسي حرف ميزنند گوش ندهيد. آنها با اسلام مخالفند. میخواهند ملت را از مسير خودش منحرف کنند. ما قلمهاي … آنهايي را که صحبت ملي و دموکراتيک و اينها را ميکنند ميشکنيم. … آنهايي که به اسم دموکراسي، يا اسم دموکرات میخواهند مملکت را به فساد و تباهي بکشند، اينها بايد سرکوب شوند. ملت آنها را سرکوب خواهد کرد. کاري نکنيد که باب غضب باز شود. … شما روشنفکر هستيد و آزادي همه چيز، از جمله آزادي فحشا را میخواهيد. … من انقلابي نيستم. اگر ما انقلابي بوديم اجازه نميداديم اينها اظهار وجود کنند. تمام احزاب را ممنوع اعلام ميکرديم، تمام جبههها را ممنوع اعلام ميکرديم و يک حزب و آن حزب الله، حزب مستضعفان تشکيل ميداديم و من توبه ميکنم از اين اشتباهي که کردم. … يک نفر آدمي که يک مملکت يا گروه را فاسد ميکند، قابل اصلاح نيست. اين را بايد براي تهذيب جامعه نابود کرد. اين غده سرطاني را بايد از جامعه دور کرد و دورکردنش هم به اين است که اعدامش کنند. … يکي از اينها آمده بود گريه ميکرد که چرا بعضي از اينها را ميکشند؟ اينها باز توجه ندارند که … اگر ما بخواهيم مسامحه کنيم در قضاوت، تا آخر گرفتار هستيم. ما با هيچ کس قوم و خويشي نداريم. ما مطيع اسلام هستيم و احکام اسلامي را ميخواهيم جاري کنيم. … ما ديگر نميتوانيم آن آزادي را که قبلا داديم بدهيم و نميتوانيم [اجازه بدهيم که] اين احزاب کار خودشان را ادامه بدهند. ما شرعا نميتوانيم مهلت بدهيم. شرعا جايز نيست که مهلت بدهيم. ما آزادي داديم و خطا کرديم. با اين حيوانات درنده نميتوانيم با ملايمت رفتار بکنيم. ديگر نميگذاريم هيچ نوشتهاي از اينها در هيچ جاي مملکت پخش شود. تمتم نوشتههايشان را از بين ميبريم. با اينها بايد با شدت رفتار کرد و با شدت رفتار خواهيم کرد. … آقايان بعضيشان ميگويند: مساله ولايت فقيه، اگر يک مساله تشريفاتي باشد مضايقه نداريم، اما اگر بخواهد دخالت بکند در امور، نه، ما آن را قبول نداريم. اگر متوجه به لازم اين معنا باشند، مرتد میشوند. … هرکه به رسول خدا اهانت کند، هرکه به ائمه هدي اهانت کند، واجب القتل است. … قيام کردن بر خلاف حکومت اسلامي، جزايش جزاي بزرگي است. قيام بر ضد حکومت اسلامي در حکم کفر است. بالاتر از همه معاصي است. همان بود که معاويه قيام ميکرد، حضرت امير قتلش را واجب ميدانست. … آنکه … اسلام را مسخره میکند. اگر متعمد باشد، مرتد فطري است. زنش برايش حرام است. مالش هم بايد به ورثه داده شود. خودش هم بايد مقتول شود…»
جداً چنين سخنانی را میتوان به يک انسان دمکرات منتسب نمود يا يک آدم جنونگرفته و تشنهی خون؟
تمايز دمکراسی غربی [که صدالبته ناقص است و در بسياری جهات شايستهی انتقاد] با حکومت ولايی را همچنين میتوان با همين سخنرانيهای رؤسای به اصطلاح «جمهور» ايران در آمريکا سنجيد: درحاليکه رژيم ايران انبوهی از سايتهای انترنتی را فيلتر و مسدود میکند و تحت عنوان «مقابله با تهاجم فرهنگ منحط غربی» حتی به قيمت آسيبرسانی به سلامت مردم ايران بر روی تلويزيونهای ماهوارهای خارج از کشور پارازيت میفرستد، تا مانع از اطلاعاترسانی به مردم ايران شود و صدايی غيرحکومتی به ايران نرسد، خاتمیها و احمدینژادها و روحانیها هر ساله به آمريکا میآيند و در آن ـ آن هم نه تنها از تريبون مجمع عمومی سازمان ملل ـ آزادانه به تبليغ برای نظام سياسی متبوع خود میپردازند. کسی هم اين پديده را غيرطبيعی و قابل نکوهش معرفی نمیکند. اما آيا قابل تصور است که رهبر يک کشور غربی به ايران برود، در يک کنفرانس بينالمللی که در آنجا برگزار میشود، سخنرانی کند، خارج از آن هم مصاحبه پشت مصاحبه ترتيب دهد، سخنرانی پشت سخنرانی داشته باشد، آزادانه با مردم ايران ارتباط بگيرد و به تبليغ نظام سياسی خود بپردازد و در اين رهگذر نظام سياسی ايران را مورد انتقاد قرار دهد؟! در ايرانِ حکومت اسلامی خبرنگاران خارجی هم نمیتوانند بدون مجوز از حکومت آزادانه به مناطق ايران سفر و گزارش تهيه کنند، چه رسد به اينکه سياستمدار کشوری خارجی بتواند آزادانه نطق ايراد کند. اين همان «دمکراسی» مورد نظر آقای روحانی است.
10) «مرگ بر آمريکا»: آقاي روحاني ميگويند که تنش با آمريکا نميخواهند و آقاي رفسنجاني گفتهاند که خميني موافق برداشتن شعار «مرگ بر آمريکا» بوده است. ميدانيم که شعار «مرگ بر» اين و «مرگ بر» آن يکي از مختصات اصلی و هميشگي اين رژيم بوده است. اين رژيم اساساً بدون عربدهکشان «مرگ بر …»گو و بدون نوشتن شعارهاي «مرگ بر …» («مرگ بر آمريکا»، «مرگ بر اسرائيل»، «مرگ بر انگليس»، «مرگ بر ضد ولايت فقيه«، «مرگ بر صدام يزيد کافر»، «مرگ بر منافق»، «مرگ بر دمکرات»… و اين اواخر «مرگ بر موسوي و کروبي فتنهگر») بر در و ديوارهايش قابل تصور نيست. تصور کنيد در پارلمان کشوري عادي نمايندگان مثلاً «مردم» بيايند و بر عليه نامزدهاي رياست جمهوري خشمآلود و کف بر دهان شعار «مرگ بر» آنها سر بدهند! اين فقط از اين حکومت مرگآور برمیآيد و بس. وانگهی، خميني تا آخرين روزهاي حيات طولانیاش تقريباً هر چند روز يکبار سخنراني و در مورد زمين و زمان اظهارنظر ميکرد. پرسش اينجاست که پس چرا يک بار هم اشارهاي به موضوع برداشتن شعار «مرگ بر آمريکا» ننمود که بازار عربدهکشي جلوي نشيمنگاهش پايان يابد و مردم ايران چنين هزينههاي بالايي بابت اين بیتمدنی، خشونتپراکني و توحش را ندهند. مگر مافوق وي هم در اين رژيم وجود داشت؟ وي همانطور که جام زهر «آتشبس» با عراق را نوشيد، عراقي که سرچشمهي مصيبتهاي عظيمي براي ايران بود، ميتوانست با نوشيدن جرعهاي بيشتر زهر بساط «مرگ بر» اين «شيطان بزرگ» و آن «گروهک» صغير را برچيند. اما اينکار را نکرد؛ وي نان اين «مرگ بر» گفتنها را ميخورد. لذا تا زماني که رژيم پابرجاست نميتوان انتظار «مرگبر» اين و آن گفتن را از وی نداشت. فلسفهی وجودی رژيم اساساً بدون اين نفرينها زير سوال میرود. از اين گذشته، اين نگراني وجود دارد که رژيم اگر از شعار «مرگ بر آمريکا» دست بردارد و فشار بينالمللي بر وي برداشته شود، رويکرد مرگآفرين خود را بيش از پيش متوجه مردم ايران کند و دوباره در سطح وسيعی به جان مردم معترض بهويژه در زندانها بيافتد. و در ارتباط با تتشی که مورد نظر آقای روحانی است میتوان گفت که اين رژيم بر مبناي تنش با جهان بنا شده است. اگر اين مختصه را از وي بگيرند، لخت و عريان ميشود. از اين گذشته دفاع رژيم از تروريسم بينالمللی، دنبالکردن برنامهی هستهای و شاخ و شانه کشيدن آن برای اسرائيل موضوعاتی هستند که نمیتوانند تنش با غرب را به همراه نداشته باشند. بر فعالين ايرانی در داخل و خارج کشور است که به اين فهرست نقض حقوق بشر در ايران هم افزوده شود.
با عنايت به آنچه شرحش رفت، ترمنولوژی جديد دولت آقای روحانی را ـ به سبب تعارض آن با واقعيات سرسخت جامعه و ارکان و ايدئولوژی نظام سياسی حاکم بر ايران ـ نمیتوان چيزی جز تردستی رِتوريک و «تقيه»ی هماهنگ شده با آقای خامنهای قلمداد نمود.
آلمان، 24 اکتبر 2013