"an independent online kurdish website

انقلاب مشروطه یا به عبارتی دیگر” جنبش مشروطیت در ایران ” با تمام رنگ و لعاب ایرانی ، شرقی ونیز تفاسیر مختلف دینی که از سوی متولیان دین بر اساس کم فهمی ، دشمنی و مصلحت های شرعی بر آن آراسته شد . گام بلند ایرانیان برای رهایی بود.perwiz_jebari-0

اما با این همه حال ، جای انکار و نفی نبوده و نیست که بنیاد های فکری ،معرفتی ، اجتماعی ،حقوقی ،سیاسی ، اقتصادی و فرهنگی آن بر گرفته از اندیشه مدرنیته و تحولات فکری و صنعتی قرن 18و 19 اروپا بود. منتهی بر اساس میزان فهم مردم و برداشت ناقلان و مجریان آن زمان، برای دگرگونی و برانداختن نظم کهن و ارتجاعی در ایران اواخر قاجاریه. بسیاری از نتایج وپیامدهای آن همچون شکل گیری نهادهای حقوقی ، سیاسی ، آموزشی ، مدنی برگرفته از تجربه و روند نوین تمدن غرب برای جامعه عصر خود بود .

با این تفاوت اساسی، این نهادها و تحولات اجتماعی ـ سیاسی، غرب را به مقصد خود رساند. یا در مسیر و مدار صحیح به منزل رسیدن قرار داد. اما ایرانی ها را دچار سردرگمی ،ناکامی ،بحران و بی هویتی قرار داد.بحران و بی هویتی که در میان شکاف و گسله های بزرگی چون سنت ـ مدرن ، دولت ـ ملت و دین ـ دولت، اسیر و درگیر نمود. بسیاری از صاحب نظران و تحلیل گران مسائل ایران ، دلایل و عوامل مختلفی را برای ناکامی و یا شکست مشروطیت بیان می کنند.تا جایی که این عوامل، بسیاری از موضوعات ساختاری ،فرهنگی ،آموزشی، اقتصادی ، سیاسی، داخلی و خارجی را دربر می گیرد.

برای هر کدام از این دلایل ، نقطه نظرات ، دید گاه و تحلیل های خود را نیز دارند. که بی شک در بسیاری از موارد می توان واقعیت های ایران دوران مشروطه را از میان آنان باز شناسی کرد و ناکامی این حرکت عظیم و تاریخی برای رهایی و آزادی ایرانیان از ” استبداد سیاسی و اسارت دینی ” را بهتر درک کرد.دراصل و براساس مطالعه و بررسی جوانب مختلف، می توان موانعی را که باعث عدم موفقیت و پیشرفت مشروطه در همه جوانب شد به چالش کشید، نه مشروطه واندیشه پیشرفت و تحول خواهی آن را. زمانی که به پایگاه فکری ، نقطه عزیمت ، بنیادهای فکری ،مطالبات و آرمان های جنبش مشروطه پرداخته می شود. به راحتی و بسیار روشن می توان از همین راه هم دشمنانش را باز شناخت و به دسیسه ها و انتقام گیری های آنان در طول تحولات اجتماعی ـ سیاسی صد ساله اخیر،در میان ملت های ایران پی برد.

مشروطیت به دلیل اهمیتش ،گستردگی و تاثیر ماندگار آن در حرکت های آزادی خواهی ،عدالت طلبی و فریادهای دموکراتیک در ایران ، کماکان زنده و پویا در جامعه و میان نیروهای سکولار ،دموکراتیک و مترقی حضور دارد ، چرا که در طی یکصد سال اخیر این نقطه شروع و آغاز حرکت ایرانیان، در مناطق و مقاطع تاریخی مختلف برای مشارکت در قدرت سیاسی و نقش پذیری در سرنوشت خود بوده است. مشروطیت در هر قالبی برای این مردمان،رویارویی برای تغییر ودگرگونی در مفاهیم اجتماعی ،حوزه قدرت سیاسی ،منظومه فکری و اعتقادی صاحبان قدرت به ویژه نظام سلطنتی ،دربار ،شاه ،نهاد دینی ،روحانیون و مقرّبین به دستگاه قدرت را به یاد می آورد. چرا که مردم در سرتاسر ایران که همواره ” قدرت سیاسی با مشارکت دینی ” بر آنان اعمال می گردید.

به مثابه رعیت ها یی، بی اراده و مطیع بودند. آنان فاقد هر نوع حق و حقوقی بودند ، چرا که اساسا، نه حقی تعریف شده بود و نه متنی حقوقی ایجاد و در دست بود، تا از راه آن مردم هم صاحب حق شوند. در اصل هم یکی از خواسته های اولیه و اساسی مشروطیت هم، همان ایجاد “عدالت خانه ” و به زبانی دیگر ایجاد ” قانون و جنبش قانون خواهی ” بود. عصیان اجتماعی و سیاسی جامعه ، به دنبال خود رهبری ، حرکت و حضور روشنفکران در متن مطالبات مشروطه را به همراه داشت. مطالباتی که در همان آغاز در پی ” الغای سلطنت ” و ” استقرار قانون ” بر می آید و سریعا تبدیل به خواست اساسی و عمومی جامعه و نیرو های پیشرو می شود.

بر این مبنا، مشروطیت با گفتمانی نوین در عرصه سیاست ، قانون ، عدالت ، برابری و سایر مفاهیم اساسی برگرفته شده از تمدن غرب ، برای حقوق اجتماعی افراد در جامعه استبداد زده سیاسی و اسارت دیده دینی، طوفانی عظیم و ماندگار تا به امروز در جامعه ایران به پا می کند. بر اساس بسیاری از تحلیل ها ،داده ها و واقعیت های ماندگار اجتماعی و سیاسی در ایران امروز، می توان آثار آن را میان نیروهای سیاسی ، احزاب سکولار ،شخصیت ها و فعالین عرصه سیاسی ، فرهنگی و فکری به روشنی مشاهده کرد.هنوز نیز در ایران مطالبات و خواست های تحقق نیافته مشروطیت، بعد از سال های متمادی از این تحول بزرگ، از سوی مردم و نیروهای سیاسی و پیشرو، از حاکمیت سیاسی که امروز به استبداد دینی آراسته شده است مطالبه و درخواست می شود. در این گفتار به این موضوع اصلی و اساسی خواهیم پرداخت .

چرا و چگونه اسلام گرایی و به نوعی گفتمان مشروعه که یک گفتمان ارتجاعی و دینی مخالف آزادی و اساسا در تضاد با مشروطیت و آرمان های آن بود. بعد از سال ها توانست به راس حاکمیت سیاسی دست یابد؟ مشروعه یا همان استبداد دینی در قالب شیخ فضل ا… نوری که زمانی از سوی نیروهای پیشرو ،مترقی ،سکولار و آزادی خواه با حمایت مردم ایران ،اراده فاتحان تهران ،حمایت بخشی از اسلام گرایان پیرو مشروطیت و روشنفکران به چوبه دار سپرده شد. چگونه و به چه شکل توانست به صحنه سیاسی یا دست یابی به قدرت سیاسی و دست به تشکیل یک حکومت دینی بزند ؟

دسیسه ها و عواملی که منجر به ،به توپ بستن مجلس و در پی آن استبداد صغیر گردید. ریشه در اندیشه های دینی ضد مشروطه ،ضد آزادی، ولی خواهان ماندگاری استبداد سلطنتی داشت .استبداد با دو بال بسیار کهن ، پیچیده و دارای توانایی های مالی و گسترده در برابر اراده و خواست نیروهای سیاسی، مترقی خواه و مردم برای آزادی و عدالت ایستاده بود. تمام خواست و تلاش مشروطه خواهان، که ایجاد نظامی دموکراتیک ،قانون مند ، پیشرو در قانون وخواهان توسعه و عدالت بود. از سوی نیروها و عوامل پیدا و پنهان نهادها ی استبداد ومخالف بیداری ایرانیان مورد تهاجم قرار گرفت.چه در هنگامه حرکت ها و جنب و جوش های اولیه برای ایجاد انجمن های مختلف در راه مبارزه با استبداد ، جهل و خرافات دینی و چه در زمانی که مشروطیت به پیروزی اولیه خود می رسد.در مقاطع مختلف تهدید ، تهاجم و دسیسه های مداوم برای مقابله با مشروطیت تداوم پیدا می کنند.

نهادهای سنتی و صاحب قدرت سیاسی و دینی در برابر تغییرات به صورت جدی مقاومت و ایستادگی می کنند. شرایط عقب ماندگی گسترده ایران در خصوص علوم جدید ،سطح آموزش ، سواد عمومی،جامعه سنتی، عقب ماندگی فکری و فرهنگی، در کنار دیگر شرایط ساختاری حاکم بر ایران آن روز، به دشمنان آزادی و عدالت این موقعیت را بخشیده بود تا در سنگر دین و سلطنت در برابر خواست مردم قرار بگیرند . اما با مقاومت بسیار تاریخی آزادی خواهان و دور از اذهان مستبدین و مرتجعین دینی ، مردم در مناطقی دیگر در ایران و نیز حمایت و همراهی بسیاری از علمای دینی و نوگرایانی که رهایی مردم از استبداد را بر هرگونه انجماد فکری و دینی ترجیح می دادند،مشروطه خواهان، پیروز نهایی میدان شدند.

بخشی از روحانیونی که به حمایت از مشروطه برخواستند. شخصیت هایی بودند که در کسوت روحانیت بودند، ولی از نظر و دیدگاه فکری ،سیاسی و اجتماعی در صف تجدد گرایان و غرب گرا بودند.افرادی چون سید اسداله خرقانی که از نزدیکان و حلقه فکری و موثر در بیت آخوند خراسانی بودند. شیخ ابراهیم زنجانی ،سید حسن تقی زاده ،ملک المتکلمین و غیره در کنار و همراه سایر روحانیون ،روشنفکران ،دیوان سالاران ، تجار و بازرگانان تقش اساسی در پیشبرد برنامه های مشروطیت داشتند. مشروطیت به دنبال فتح تهران از سوی مشروطه خواهان و همراهی همین تیپ از روحانیون نو اندیش، به پیروزی اساسی و اصلی خود دست میابد.

پیروزی که منجر به تبعید استبداد سلطنتی و بر سر دار رفتن ارتجاع دینی وترد گفتمان مشروعه از سوی حامیان و پیروان مشروطه گردید.به دنبال پیروزی مشروطه خواهان بر استبداد و تبعید محمد علی شاه و حامیان دینی سلطنت، مشروطیت به نوعی در مسیر اصلی خود قرار می گیرد .این مسیر و جهت ، تغییر و تحول درمفاهیم سیاسی و اجتماعی یا ایجاد قوانین برای اداره جامعه بر اساس اندیشه های نوین می باشد. هرچند که در این مقطع مشروطه خواهان، نیروهای دموکراتیک و سکولار در جامعه ، مجلس ،مطبوعات ،دولت و سایر نهاد های بر آمده از مشروطه به تلاشی عظیم برای تغییرات دست زدند . با این حال به دلیل سال ها استیلا و حاکمیت استبداد و دین بر مردم، نتوانستند از استیلا و نفوذ دین و قوانین شریعت، رهایی کامل پیدا کنند.چرا که قانون اساسی می بایست مغایرت و تضادی با دین و شریعت دینی نداشته باشند .

یعنی ما شاهد حاکمیت اندیشه ها و عقاید دینی شیخ فضل الله و شریعت گرایان در سیاست، بر مبنا همان” اصل متتم قانون اساسی” هستیم که بر قانون مشروطه در ایران تحمیل گردید.متممی که همواره یک روزنه برای حضور ،تنفس و در نهایت بازگشت قوانین دینی و ارتجاع به حوزه سیاست در ایران بوده است. به این صورت که بسیاری از عوامل در کنار هم باعث گردید تا قوانین دینی، وجود خود را بر اندیشه های مدرن و نوین جامعه که روشنفکران و آگاهان جامعه، آنان را نمایندگی می کردند تحمیل نمایند.

یا به نوعی این روشنفکران و نوگرایان حوزه سیاست و اجتماع بودند که به دلیل شرایط جامعه سنتی و دینی ایران به این مصالحه تن دادند. ماشا الّله آجودانی در کتاب مشروطه ایرانی میگوید: « نویسندگان ما همچون میرزا ملکم خان و میرزا یوسف خان مستشارالدوله به نادرست بین آموزه ها و احکام دینی با دموکراسی غربی یک نوع همسانی فرض کردند. یعنی یک « این همانی » ایجاد کردند و به قول آجودانی دموکراسی غرب را به آموزه ها یی مانند « امر به معروف و نهی از منکر » تغییر دادند. ( مشروطه شکست نخورد،ناتمام ماند ،مصاحبه زهره آقایی با داریوش رحمانیان ،تاریخ ایران ).با تمام این اوضاع و پس از سال ها تلاش وروشنگری توسط انجمن های مخفی در آموزش های سیاسی و مطالبات مردم در برابر استبداد و استیلای ارتجاع دینی، که توسط روشنفکران و کنشگران اجتماعی صورت گرفته بود. پس از فتح تهران و همراهی گسترده نیروهای مخالف استبداد، خارج از مرکز در دیگر مناطق ایران باعث تقویت جبهه مشروطیت و آزادی خواهان گردید. همین تقویت جبهه باعث گردید، یک نوع همگرایی برای پیگیری مطالبات و خواسته های مشروطیت صورت گیرد .

به این معنی که یک اراده ملی و همگانی با تمام موانع و مشکلات برای به نتیجه رسیدن حرکت عظیم اجتماعی مردمان ایران صورت گیرد. در این پیکار تاریخی در قالب ایجاد احزاب ،نشریه ها، ایجاد مدارس ،آموزش های نوین ،ایجاد مجلس ،انتخابات ،تدوین قوانین نوین برای برنامه های اجتماعی ،سیاسی ، پیشرفت جامعه ، کشور و نیز تقویت همگرایی سیاسی در چارچوب انجمن های ایالتی و ولایتی که نوعی مقاومت در برابر وابستگی کشور به قدرت های خارجی و عدم تمرکز بود. به مشارکت گسترده مردم مناطق ایران در قالب گروهای صنفی و سیاسی مختلف، منجر گردید. دقیقا این همان نقطه قوت و ماندگاری مشروطه در برابر استبداد بود.

نکته ای که بعدها، توسط استبدادایرانی حلول کرده، در روح وجان رضا شاه و حلقه روشنفکران کج اندیش بر گرد ایشان، شناسایی واقدام به نابودی آن گردید. این نیروی مرکز گرا با تمام تلاش برای کوبیدن مشروطه در ایران ،درابتدا کوشید آن عنصر همگرایی واندیشه دموکراتیک برای سازندگی ایران که ” مشارکت ملت ها برای مشروطیت و آزادی با هم و برای هم بود” را نابود نماید.

همگرایی ، وحدت فکری ، وجود برنامه مشترک بر اساس یک گفتمان سکولار و دموکراتیک برای آزادی ،عدالت و پیشرفت در ایران عصر مشروطه به راحتی توانست با پشتوانه حمایت مردم، یک شیخ و تفکر مرتجع و به نوعی متحد استبداد را به بالای دار بفرستد. در این نوشتار به عواملی که باعث تضعیف مبانی فکری و تشکیلاتی نیروی سیاسی معتقد به مشروطیت در ایران گردید اشاره می کنیم. بی شک این عوامل در بسیاری از موارد عملکرد و نقش یکدیگر را پوشش داده اند.

1 ـ قدرت تمرکز گرا و ضد دموکراتیک

تحلیل تمرکز گرا ، ضد دموکراتیک ، نفی و اضمحلال سایرهویت ها از مشروطه توسط تجدد گرایان منجربه زمینه ای برای ظهوردیکتاتوری و رژیم اقتدار گرای رضا شاه گردید. نظامی که با پیگیری برنامه های اقتدار گرایانه و تک بعدی در همه زمینه ها، تجدد آمرانه و ملت سازی وارونه را اولویت خود و فراتر از تحقق یافتن مدرنیته در عرصه های مختلف قرار داد .این پروسه حکومتی و سرکوبگرانه باعث انزوا و به حاشیه کشیده شدن نیروهای دموکراتیک ،آزاد اندیش ،سکولار و پیشرو شد. نظامی که سبب تخدیر و تهی شدن مشروطیت از مبانی ،اندیشه و ماهیت آن گردید.

ظهور و حضور مجدد استبداد ایرانی، اینبار در قامت رضا شاه در پی سال های پس از مشروطیت، خود زمینه و مسیر بزرگتری را برای انحراف مشروطیت و بازگشت ارتجاع دینی و مذهب به عرصه فعالیت سیاسی گردید. هرچند که مقاومت سنت گرایان ،محافظه کاران ، مستبدین فکری و عقیدتی در کنار تفکر عقب مانده روحانیت و مذهب گرایان، خود در عمل بستری مناسب برای تقویت و حمایت پنهان از رضا خان بود.این شیوه بازماندگان اسلام مشروعه خواه، در برابر برنامه ها و اهداف مشروطه، خود سبب روی کار آمدن نظم رضا شاهی و روی آوردن بخشی از مشروطه خواهان با برنامه های تجدد گرایانه در قالب امنیت ، یکسان سازی ملی ـ زبانی ونیز برنامه های بلند پروازانه بود.که در برخی موارد حمایت روحانیت از سیاست ها و برنامه های ایشان برای به دست گیری قدرت و ایجاد سلطنت پهلوی در برابر شعار و برنامه جمهوری خواهی رضا شاهی شد.

پریشانی اوضاع داخلی ،سرخوردگی سیاسی ،فقدان امنیت ،تبعات سیاست های ویرانگر قاجاریه در ایران( در تمام زمینه ها )که به دولت های مشروطه به میراث رسید ،عدم تجربه تاریخی مردم در سیاست ، مشارکت در فعالیت ها و تصمیم گیری ها، همه در کنار هم، عواملی بودند که زمینه روی کار آمدن نظم رضا شاهی و به حاشیه راندن افکار و اندیشه های مشروطیت را در ایران به وجود آورد. برخی از نیروهای اصلی در قالب ” اجتماعیون عامیون ” که حزب بزرگ بعد از مشروطه بود .دارای گرایش های ملی گرایی ،خرد ورزی، سکولاریسم و تاکید بیشترشان بر پیشرفت و تجدد بود.بسیاری از آنان از این مسیر و برای تحقق این امر، به حمایت همه جانبه از رضا شاه پرداختند. هرچند که پیگیری این برنامه ها در کنار روش ها و سیاست های رضا شاه، سبب گرایش به سوی تمرکز، ناسیونالیسم تک محور گردید. اندیشه و خواست مدرنیته نتوانست از درون رشد کند و مراحل توسعه خود را طی کند.

این دقیقا همان آغاز مرحله کجروی و انحراف از مدرنیته ای می باشد که مشروطیت در پی آن بود . همین سیاست اقتدار گرایانه رضا شاه در قالب برنامه های تجدد از بالا و با روش های آمرانه و خارج از مشارکت مردم و نیروهای سیاسی پیرو مشروطه،خود زمینه و بستر اساسی را برای انحراف اندیشه های آزادی و عدالت گردید.انحراف و سیاست تضاد آمیز با مشروطه، با یک رویکرد استبدادی ، تنها بر اساس یک ظاهری از تجدد از بالا و با حمایت بخش هایی از نیروهای سیاسی ،روشنفکران، روحانیون و سنت گرایان و زمین داران محافظه کار برنامه های خود را در عرصه های مختلف به پیش برد. احزاب و گرایش های سیاسی چون حزب تجدد توسط تدین ،حزب رادیکال توسط داور و حزب ترقی خواه توسط تقی زاده و بسیاری دیگر از نیروهایی بودند که بر سیاست تمرکز، برنامه های تجدد خواهانه وسیاست رضا شاه تمایل نشان می دادند.

آنان از دیکتاتوری اقتدار گرایانه که مقدمه ای اساسی برای سرکوب نیروهای حامی و مدافع مشروطیت در ایران بود پیروی کردند. این در حالی بود، که سیاست و برنامه های ارائه شده در مقطع مشروطیت و بعد از آن، که مورد حمایت نیروهای انقلابی ،دموکراتیک و سکولار در ایران بود . با ماهیتی غیر دینی و بر اساس یک گفتمان خردگرایی و خرد ورزی برای رهایی از عقب ماندگی دینی ،اعتقادی ،فرهنگی ، سیاسی ،اجتماعی و اقتصادی کشور در موضوعات مختلف همراه بود. این ایده ها و عقاید مطرح شده به دلیل ماهیت مدرن ،نوگرا و عقلانی در مخالفت اساسی با ارتجاع ،استبداد و عقب ماندگی، مورد مخالفت و دشمنی نیروهای محافظه کار، سنت گرا، روحانیون و غیر روحانیون با گرایش دینی قرارگرفت.رضا شاه نیز با درک این وضعیت و اهمیت و قدرت توده ای روحانیون در جامعه سنتی ایران تمام تلاش خود را برای نزدیکی به روحانیت به کار می گیرد. « در مراحل اولیه‌ی حکومت ، سیاست همراهی و همگرایی با علما را در پیش گرفت و با استفاده‌ ابزاری از مذهب و روحانیان، پله‌های قدرت را یکی پس از دیگری طی نمود.

این دوره را می‌توان، دوره‌ی اسلام‌نمایی یا اسلام‌پناهی رضاخان نامید. او خود را کاملاً مطیع و متعبد به شرع نشان می‌دهد، به شعایر مذهبی جامعه احترام می‌گذارد، در دسته‌های عزاداری امام حسین (ع) در ماه محرم مانند یک عزادار واقعی سربرهنه می‌نماید، شمع به دست می‌گیرد، پیشانی را گل‌مال می‌کند، مجلس روضه می‌گیرد، به عزاداران امام حسین(ع) خدمت می‌کند، در مراسم احیای شب‌های ماه رمضان شرکت می‌کند، در آذر 1303 به عتبات عالیات سفر می‌کند. از سوی دیگر افراد فاسد و بدکاره را دستگیر می‌کند. روزه‌خواری در ادارات را ممنوع می‌کند. قشون را به روزه گرفتن تشویق می‌نماید.

اقدام دیگر رضاشاه در این زمان اظهار محبت به علماست. او طبق نظر علما از جمهوری‌خواهی صرف‌نظر می‌کند، برای مشایعت علمای عتبات نماینده می‌فرستد و مهم‌تر اینکه به روحانیون قول می‌دهد اصول اسلامی معطل مانده در قانون اساسی مشروطه از جمله اصل دوم متمم قانون اساسی یعنی نظارت علما بر مصوبات مجلس را عملی کند.

جهت‌گیری این دو استراتژی، دو قطب اساسی جامعه یعنی روحانیت و مردم بود. بنابراین عملکرد مذکور در این زمان، از رضاشاه چهره‌ای مؤمن، متدین، متعصب مذهبی، علاقه‌مند به اسلام و روحانیت در بین عوام و خواص تصویر می‌نماید و افکار عمومی جامعه را به خود جلب و جذب می‌کند. او به روحانیون قبولاند که نیات خیر اسلامی دارد، لذا به دلیل همین امر بود که روحانیون به ایشان نزدیک شدند و برای پیشبرد برنامه های اسلام در برابر اندیشه های مشروطیت به وی امیدوار گردیدند.

در خاطرات سلیمان بهبودی از کارگزاران آن زمان که بعدها رییس تشریفات دربار محمدرضاشاه شد، آمده است که میهمانان و میزبانان رضاخان صرفاً سیاستمداران مهمی از قبیل سید محمد تدین و ضیاءالواعظین (بعدها سید ابراهیم ضیاء) و سید یعقوب شیرازی (بعداً انوار) نبودند که آشکارا از رضاخان هواداری می‌کردند بلکه علمای پرنفوذی هم در میان آنها بودند که عبارت بودند از: امام جمعه خویی، حاج آقا جمال اصفهانی، سیدمحمد بهبهانی، سیدابوالقاسم کاشانی، حاج سیدنصرالله خوی (تقوی)، آیت‌الله زاده خراسانی (مشهور به آقازاده) و آیت‌الله شیرازی، تحسین، حمایت و نظر مثبت یا حداقل رضا و تسلیم آنان طبعاً بی‌دلیل نبوده است. این دوره از کودتای 1299 تا تقریباً سال 1306 ادامه داشت » . ( آیت قنبری ، روحانیت و عصر پهلوی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی)

این وحدت و همراهی در عمل ، نشان از نزدیکی نهاد فرهنگ سنتی،پاسداران نهاد مذهب و سلطنت می باشد. سنت گرایان دینی در این مرحله با همراهی مدرس در مجلس و در سطح جامعه نیز به حمایت از حفظ نهاد سلطنت، در برابر جمهوری می پردازند. همین شکاف در مسیر مشروطیت که به شکاف بین سنت و مدرنیته تبدیل شده بود، در زمان قدرت گیری رضا شاه و تثبیت حاکمیت سیاسی او و با گرایش پیدا کردن به سوی تجدد آمرانه و تک بعدی، باعث حذف مشروطیت و ناکامی آن گردید.

حاکمیت استبدادی و ضد دموکراتیک با آرمان های مشروطیت ، با سیاست های سرکوبگرانه خود موجب تقویت جبهه سنت گرایان و مذهبیون در ایران گردید . تا جایی که در تاریخ تحولات ایران در زمان پهلوی پدر و پسرهمواره ، همراهی ، وحدت و عمل مشترک نهاد سلطنت با روحانیون را به روشنی می توان دنبال کرد . آنان با تفکر مشترک و در یک جبهه ضد مدرنیته ، آزادی و جامعه دموکراتیک عمل نمودند. سیاست ها و اقدامات دوران پهلوی علیه آزادی خواهان و نیروهای دموکراتیک و مشروطه طلب در ایران به نوعی همراه بوده است با حمایت از مذهبیون ،اسلام گراها، نیروهای ارتجاع گرا و غیر دموکراتیک . نیروهایی که در دو جبهه علیه آزادی با تاکید بر تجدد ، باستان گرایی ایرانی ، بازگشت به خویشتن اسلامی ،رسالت گرایی دینی و ملی ، مرکز گرایی ، ناسیونالیسم افراط گرا وسلطنت محافظه کارانه عمل کردند.

این شیوه و عمل سیاسی غیر دموکراتیک در سیاست زمینه ها و بسترهای رشد افراط گرایی دینی و خشونت مذهبی را در قالب اسلام گرایی سیاسی و تئوری های مرتبط با آن را به وجود آورد. هر کدام از این عوامل به نوعی در تضعیف جبهه نیروهای دموکراتیک ، نهادهای مشروطه ،آرمان ها و اندیشه های آن نقش داشته اند. این اقدامات در کوتاه مدت و بلند مدت موجب تقویت اندیشه ها و تفکرات ارتجاع گرایانه و استبدادی در قالب دین و نهاد باستانی سلطنت و زمینه های مشروعیت آنان گردید. بسیاری از این نیروها بعدها در همین بسترها رشد کردند. آنان در مبانی فکری ،عقیدتی و ماهیت خود نکات مشترکی در دشمنی با غرب ، مدرنیته ، اندیشه های دموکراتیک ،مشارکت سیاسی مردم وعقاید آزادی خواهانه و پیشرو را داشتند. هر چند که در بسیاری از موارد با سکوت و به صورت نانوشته به این وحدت فکری و اعتقادی عمل می کردند، یا از کنار آن با سکوت می گذشتند.

اما بسترها و عوامل مختلفی در پی مشروطه در ایران با روی کار آمدن رضا شاه و غلتیدن مشروطه به سوی دیکتاتوری رضا شاهی ، باعث تقویت جبهه اسلامگرایی و بازگشت فقه و شریعت به حوزه سیاست و قدرت گردید. رضا شاه هم در عمل به حمایت ازمشروطه و به نام مشروطه و نیز از دل مشروطه ، علیه مشروطه و به مخالفت با آرمان ها و اندیشه های آن پرداخت و این رضا شاه بود که با کجروی ها ی خود و نبود یک اندیشه درونی از مدرنیته ،بزرگترین ضربه را بر مشروطیت وارد کرد. ایشان بستر و زمینه را با سیاست های غلط خود برای اسلام گرایان و مشروعه خواهان در شکل ها ی دیگر مهیا نمود.

 

 

 

2 ـ تاسیس حوزه علمیه قم در سال 1300 ه ش : تاسیس این مرکز دینی درایران توسط عبدالکریم حائری یزدی موجب تمرکز برنامه های دینی و آموزشی در حوزه گردید . این مساله باعث گردید یک نوع سازماندهی و تمرکز قدرت برای روحانیت و پیگیری امور مذهبی روحانیون ،نظام سیاسی و مردم ایجاد گردد. همین تشکیلات و تمرکز طلاب برای آموزش و روحانیون برای تدریس یک مرکز و قطب بازیگری در سیاست ، تفسیر قدرت ،نظارت بر قدرت و مناسبات با قدرت و هماوردی های آن را در ایران بعد از مشروطیت ایجاد نمود.

این در حالی بود که مشروطه و برنامه های بر آمده از آن در تلاش بودند تا در حوزه های آموزش ،قوانین و اداره امورات دینی و معنوی جامعه تا اندازه ای وسیع از ید نفوذ وعمل روحانیت خارج گردد.اقدامات نیروی غیر دینی و پیشرو برای تغییر و بیرون آمدن از استیلا و تفسیر دینی از آموزش در ایران یک تلاش طولانی و بسیار سخت بوده است. « آغاز تاسیس مدرسه ی جدید در ایران و سپس دانشگاه ، اعلان جنگی آشکار با نهاد سنتی حوزه ی علمیه بود که برای سده های پیاپی انحصار نهاد علم را در دست داشت . این ستیزه ی پیدا ،تنها از رویارویی میان منظومه ی معرفتی سنت و نظام اندیشگی تجدد نبود ، بلکه پیش از هر چیز ، جدال بر سر منابع مالی ، اقتدار اجتماعی و قدرت سیاسی را باز می تاباند.

بر خلاف اروپا ، در ایران ، ورود تجدد ، خاطر عالمان دینی را چندان به مناقشات علمی و الاهیاتی بر سر مدعیات گوناگون علم تجربی و طبیعی یا علوم انسانی مشغول نکرد. عالمان وفقیهان بیش ازآن که نگران سست شدن مبانی سنت باشند و دفاعیه های الاهیاتی در باره ی باورهای جهان شناسی و انسان شناسی عهد عتیق بنویسند. با « مکلا » های فرهنگ رفته و فرهنگ درس خوانده وارد کارزار اجتماعی و سیاسی شدند. ( مقاله جمهوری اسلامی و نظم نوین روحانیت ، محمد مهدی خلجی ، سال 1370 ، ص 7 )

پایه گذار حوزه علمیه قم و به دنبال آن جانشینانش همچون آیت الله اصفهانی ، آیت الله بروجردی ونیز تا اندازه ای آیت الله شریعتمداری ، گلپایگانی و مرعشی ، سنت عدم دخالت روحانیت در سیاست و قدرت را تا اندازه ای تداوم دادند. این حلقه از روحانیت سنتی و محافظه کاربه نوعی به امر آموزش، تربیت و نگهبانی از سنت دین اکتفا می کردند و خود را بیشترملزم به پاسداری از شریعت و مذهب شیعه می دانستند . تا ایجاد و بنا ،امر حکومت اسلامی و یا تضاد و مبارزه با نهاد سلطنت که خود را ملزم و متعهد به حفظ اسلام و مذهب شیعه در ایران می دانست ،این یک سنت نانوشته و الزام آور در تاریخ سلطنت در ایران از صفویه به این طرف بود، بین روحانیت و نهاد سلطنت. در این مسیر،همواره نظام سلطنتی به تعهد و عقیده خود عمل نموده بود.

اما همین سنت گرایان روحانی که به مرز بندی حوزه های دینی و سیاسی در قدرت سیاسی پایبند بودند . هیچگاه به صورت اساسی به حوزه موضوعات فکری ، مناقشات علمی و شبهات اعتقادی در زمینه هستی شناسی و یا حوزه علوم نوین گام برنداشنتد .این بخش از روحانیت غیر سیاسی ، بر همان سنت تاریخی مذهب شیعه و پاسداری از شریعت در برابر عقلانیت انتقادی تاکید کرد و به آن مشغول شد. ولی در این راه کوشید تا در برابر قدرت سیاسی ،همان امتیازات یا بخشی از آنها را خفظ کند، به ویژه تفسیر و متولی بودن امورات و فهم دینی برای هدایت و اداره بخش اعتقادی جامعه را در دست داشته باشد. آنان در بسیاری از موارد در برابر تئوری های علمی و پیامد های آن در عرصه تکنولوژی و دانش نوین مقاومت کردند.آنان تنها زمانی، بهره گیری از علم و تفسیر خود از آن را پذیرفتند.

زمانی بود که در راستای اهداف خود و ارضای عقیدتی آنان می توانست سودمند باشد. اصولا حاکمان ایران بعداز صفویه با این موضوع ، همراهی و مشارکت روحانیت در قدرت سیاسی و یا تفسیر و مشروعیت بخشیدن به قدرت سیاسی از سوی روحانیون و علما شیعه در ایران مشکلی نداشتند . ریشه تاریخی و توافق قدرت با نهاد دین درایران شیعی نیزبه دوران صفویه در برمی گردد.

در منابع عصر صفوی شواهدی مبنی بر وجود يک مقام مذهبی نيمه رسمی با عنوان “خاتم المجتهدين” يا “مجتهد الزمانی” ديده می شود. دارنده اين عنوان در حکومت صفوی نايب امام زمان دانسته می شد و شاهان صفوی خود را نايب او قلمداد می کردند. با توجه به اين رابطه، شاه صفوی به طور غير مستقيم نايب امام زمان به شمار می آمد و به اين ترتيب موضوع غصب حکومت که شيعه آن را متعلق به امامان خود می داند از ميان برداشته می شد. هم بنيانگذاران و هم دارندگان اين عنوان در تمامی دوران حکومت صفوی – جز در دو مورد- فقيهان جبل عامل بودند و همين مقام به آنان نقش و اهميت ويژه می داد.

مهاجرانی که با حکومت صفوی سازگاری و همگامی نشان دادند، گذشته از عهده دار شدن مقام خاتم المجتهدينی و رسيدن به مقام های شيخ الاسلامی، صدارت، قضاوت و حتی وزارت دراين حکومت کوشيدند به طور نظری و به شيوه های گوناگون حکومت صفوی را در چشم رعايايش مشروع جلوه دهند. آنان چنين نمودند که حکومت صفوی با دولت امام عصر پيوند خواهد خورد. آنان حتی گفتند که ائمه شيعه ظهور دولت صفوی را پيش بينی کرده بودند. آنها به مقام هائی چون پيش نماز، شيخ الاسلامی، صدارت، وزارت و مهمتر از همه به مقام پيشوائی مذهبی جامعه ايران که يک مقام غير رسمی اما پرقدرت بود رسيدند. آنها در سلطنت شاه عباس متصدی بسياری از امور شدند و حتی به صدارت و وزارت رسيدند و به مقام پراعتبار مجتهدالزمانی يا خاتم المجتهدينی رسيدند.( مهدی فراهانی منفرد، مهاجرت علمای شیعه از جبل عامل به ایران ، انتشارات امیر کبیر ، سال 1377 ، ص 214 و 215 .)

 

در این میان هم پیوند ها و همکاری های مداوم به اشکال مختلف چه در دوران قاجار و سایر حاکمان مرکزی در ایران تداوم داشت . این نفوذ ،مناسبات ، اجماع و توافق بین نهاد دین و نهاد سلطنت یا قدرت سیاسی همواره رعایت می شد.در میان خانواده سلطنتی پهلوی هم ، یک اعتقاد و باور دینی به شریعت اسلام و پاسداری از آن وجود داشت . در این زمینه، آنان تمام تلاش خود را هم در ایران و در بیرون ازمرزهای ایران که جامعه شیعه و اماکن مذهبی آنان وجود داشت به عمل می آوردند. آنان اساسا با نقشی که برای روحانیت در این حوزه تعریف شده بود مشکلی نداشتند.همچنان که اشاره شد ایجاد حوزه دینی در ایران در پاسخ به شبهات علمی ، تحقیق و تفسیر متون علمی و دینی با یک نگاه انتقادی و شناخت شناسی نبود ،بلکه بیشتر در صدد حفظ و بسط قدرت شریعت در میان مردم و کسب قدرت و جایگاه مذهب شیعه بوده است. از همین منظر بود که روحانیت نمی توانست رهبری و پرچم دار واقعی برای تغییر بنیادی در جامعه باشند.

اما با ایجاد حوزه علمیه در این سال ها،یک متولی گری متمرکز و یک موازنه قدرت در عرصه سیاسی و اجتماعی ایران ایجاد می شود. نیروی مذهبی با ویژگی های خود درگفتمان قدرت وارد می گردد. این وضعیت در حالی صورت می گیرد که اندیشه ، افکار ،عقاید و آرمان های مشروطیت برای تغییر بنیادی و اساسی در ایران در حوزه های سیاسی ،حقوقی ، مالی ،اداری ،فلسفی و غیره صورت نگرفته است.از دل همین نهاد مذهبی ،تربیتی و آموزشی تازه تاسیس (عدم دخالت در سیاست مورد تاکید تمام زعمای آن ) به ظاهر سنتی ولی نگهبان شریعت ، نیروهای رادیکال ،ضد مشروطه،ضد مدرنیته، ضد سکولاریسم ، ضد آزادی ، ضد سلطنت و خواهان بنای یک حکومت دینی رشد کردند وسر بر آوردند. ماندگاری نهاد مذهب در ایران در قالب حوزه در پی مشروطیت .عدم تحول فکری وعلمی درچارچوب نظریات انتقادی در خصوص پدیده های اجتماعی و فکری چون مدرنیته در میان بزرگان مذهب و فقه در ایران شیعه ، سبب گردید که در دهه های بعد همین روحانیتی که بر باورهای دینی و سنتی تاکید داشت . با چشمداشت بیشتر به حوزه قدرت وسیاست در ایران برگردد.

اساسا برعکس غرب، در نهاد دین در ایران، نه در درون توسط علمای خود و نه از بیرون توسط منتقدان ، تحولی صورت نگرفته بود . هر آنچه که بود یک روش تقیه دینی از درون و یک سیاست و برنامه و نیز تفکر همانی بود، توسط روشنفکران و منتقدین دینی از بیرون .از دیدگاه حقوقی و مناسبات نهاد دین با قدرت ،قانون ،آموزش و مناسبات با نهاد ها ی دیگر اجتماعی تغییری صورت نگرفت . یا شروط و قیدهایی حقوقی و الترام آور از سوی حاکمیت به صورت اساسی بر آن وارد نشد. ولی در غرب تحول در مفاهیم دینی برای علمای دینی و مخالفین کلیسا یک پروسه تاریخی را سپری کرده بود.اصولا اندیشه های مدرنیته و در اصل اومانیسم درغرب در پی تحولات و تغییرات در کلیسا و مذهب ( دین مسیحی ) شکل گرفت. محدودیت در حوزه های آموزشی ، قدرت و برنامه های سیاسی و اجتماعی در پی انقلاب های سیاسی – فکری در اروپا بر کلیسا تحمیل می شود. حوزه نفوذ و اقتدار کلیسا در زمینه آموزش ،قانون و قانون گذاری ، منابع قضاوت ،سیاست وبسیاری از موارد دیگر صورت می گیرد.

بخشی از آن توسط رفرمیست هایی که از دل مسیحیت و کلیسا در طی سال های متمادی قیام می کنند،علیه اقتدار و قدرت نامشروع کلیسا صورت می گیرد. بخش عظیم تر آن ،توسط نظریات در حوزه علوم اجتماعی و صاحب نظران مفاهیم سیاسی در قلمرو قرارداد اجتماعی ،حقوق سیاسی و اساسی ،حقوق طبیعی و غیره صورت می پذیرد، که اساسا نقش و اهمیت قراداد اجتماعی ، مردم ،مشارکت و کنترل قدرت را در پی دارد.در این میان، انقلاب کبیر فرانسه و ظهور تئوری های سیاسی ـ اجتماعی در قاره اروپا سرعت خاصی را به تحول اندیشه و تفکر انسانی در چارچوپ مدرنیته صورت می دهد.

در این مرحله که نقطه آغاز و حرکت برای بیداری و رهایی جوامعی چون ایران می باشد. دین گرایان جایگاه و نقشی ندارند. مطالعه ،ترجمه ،مسافرت ،ماموریت های دولتی ،اقامت و بهره گیری از تکنولوژی و پیشرفت غرب آغازی بود برای طرح سئوال اصلی دلایل عقب ماندگی ما از غرب. این سوال بنیادهایش را از اندیشه غرب می گیرد. در فرهنگ و اندیشه بومی چنین دغدغه و نگرانی وجود ندارد . اگر به صورت دقیق نگاه کنیم این سئوال از سوی افرادی مطرح می گردد که فراتر از یک جامعه سنتی و دینی به قضایای انسانی می نگرند. منتها پایه ها و بستر این تحول و دلمشغولی ذهنی و عقلی در جامعه ای چون ایران مهیا نشده بود، چرا که نه در نهاد دین ونه نهاد سلطنت این تحول در مفاهیم و اندیشه در عمل و نظر محقق نشده بود.

این رویارویی فکری و عملی با غرب از سوی افراد غیر دینی بود که با بهره گرفتن از تحول غرب در صدد تغییر در درون جهالت دینی و استبدادی قدرت سیاسی بودند. ولی این بستر نه آمادگی آن را داشت و نه ظرفیت تحول و تغییر در اعماقی بسیار گسترده. چیزی که غرب را به پیش برده بود و در جایگاه یک الگو قرار گرفته بود یک سیر تاریخی و عمیق را طی کرده بود. این تغییرات ، دگرگونی ها در مفاهیم ، اندیشه ها و افکار بر محور اومانیسم شکل گرفته بود. سال های محتلفی از جدل و کشمکش میان صاحب نظران ، صاحبان و اربابان کلیسا یا اندیشمندان حوزه اجتماعی و مفاهیم انسان ،دین ، خدا و نیز حاکمیت کلیسا و سرنوشت انسان ،این کشمکش را به نوعی سپری کرده بودند و تغییر بر همین مبنا شکل گرفته بود.

بر این اساس غربی که طی سال های متمادی بر اثر تحولات و انقلاب های اجتماعی ، سیاسی و غیره ،دین حوزه کاملا فردی پیدا کرده بود. مفاهیم سیاسی و اجتماعی که برای اداره جامعه ، قانون ، سیاست و حوزه ها ی دیگرارائه می شد ، کاملا از دین رهانیده شده بودند. آنان یک تصویر و شکل عرفی و سکولار را پیدا کرده بودند. دین گرایان و قائلان به دین و رفرمسیست های دینی که در اروپا تحول و تغییر را در دین ایجاد کرده بودند. صاحب نظرا ن حوزه اجتماعی ،سیاست ، اقتصاد و علوم دیگر، اندیشه ها، برداشت ها و دیدگاه های خود در حقوق ،اقتصاد ، انسان ، سیاست و مالکیت را بر مبنای تحول شکل گرفته در نهاد دین بنا کردند.

چیزی که در ایران عصر مشروطه نه تنها شکل نگرفته بود ، بلکه در همین دوران هم این نهاد در همراهی و در کنار نهاد قدرت به طور بنیادی و به صورت یک پایه ثابت مقابله با مدرنیته و تحول، ظاهر می شود و در تمام حوزه ها خود را صاحب حق ،تفسیر و تصمیم گیری می داند. مشروعیت ،حقانیت و مقبولیتی را برای خود قائل است که ریشه آن را نزد خدا می داند، نه در میان مردم و نهادهایی که به نمایندگی مردم ویا بر اساس عقلانیت و اراده انسانی ایجاد شده اند یا در صدد بنای آن هستند.

به لطف مشروطیت و جنبش اجتماعی مردم برای تغییر و برابری. این مرحله سخت ترین بخشی از مبارزه و مقاومت مردم و نیرو های آگاه و پیشرو برای دگرگونی می باشد در برابر یک نهادی که، خود را بالاتر از هر تفکر و اندیشه ای می داند و در این مسیر بر اساس همین تفسیر، به یک انجماد فکری و عقیدتی تبدیل شده است . نهاد دین به عنوان شریک تاریخی نهاد قدرت با در دست داشتن منابع و امکانات مادی و معنوی با تمام قد و پشتوانه تاریخی در مقابل خواست مردم و مدرنیته ایستادگی می کند.، اندیشه مشروطیت و خواست تاریخی مردم برای آزادی، با سدی محکم از عقاید دینی ،قرائت فقهی ، تفسیری ارتجاعی و فاشیسم فکری از دین مواجه می شود. هر چند در پی مشروطیت در ایران ، نهاد سلطنت و قدرت سیاسی تا اندازه ای در برابر خواست مردم برای تحدید قدرت و پاسخگویی حاکمان به مردم و نهادهای بر آمده از مشروطیت ممکن گردید.

ولی این وضعیت به دلیل استیلا بر عقیده و سرنوشت مردم توسط نهاد سنتی و مذهبی دین و تشکیلات عریض و طویل آن، شامل نشد یا بسیار ناچیز بود .با این وضعیت، نوسازی،ایجاد تشکیلات متمرکز، بهره گیری از تکنولوژی در زمینه های مختلف برای روحانیون در ساختار آموزشی و فقاهتی حوزه علمیه و نفوذ و ارتباط با مناطق مختلف ایران به این تشکیلات گسترده توان و قدرت جدیدی داد. از دل همین نهاد سنتی ،با حفظ رویه خود، ضمن حفظ قدرت و قرائت سنتی وشریعت گرایانه از دین ، تفاسیر و گرایش ها ی دیگر، که برداشتی سیاسی از دین و روش اسلام سیاسی می باشد ، سر بر می آورند.

آنان در سال های بعد از مشروطیت، به بازسازی فکری ،عقیدتی ،فقهی و گفتمان مذهبی خود در برابر سکولاریسم ،قدرت مردم ،اراده اجتماعی و اندیشه مدرنیته دست زدند. دین بر اساس ماهیت و تفسیر فقیهانه از آن، به همراه ترفند های گفتمانی که توسط بخشی از روحانیت رادیکال صورت گرفت . با تمام تلاش خود کوشید که حضور و نقش مرد م را در حق تعیین سرنوشت خود محصور و محدود نماید. روحانیت واسلام گرایی کوشید، با بهره گیری از یک گفتمان تهاجمی و فاشیستی هر نوع صدایی را به مخالفت و ضدیت با دین ،تفسیر کند .

از راه ها و ترفند های شرعی و غیر سیاسی توانست مخالفین عقیدتی و اندیشه های غیر دینی و سکولار را در حاشیه و در نهایت در فاز حذف کردن قرار دهد. بی شک سنت های جامعه استبدادی،فرهنگ سنتی، اعتقاد و ایمان دینی و باورهای اخلاقی مردم در کنار اعتماد مردم و سایر نیروهای سیاسی به روحانیت در ایران، برای پیشبرد این امر توسط روحانیت بسیار کمک نمود.همچنین روحانیت با تقسیر فقهی ـ سیاسی و بازخوانی تاریخی ازرسالت دین ، متولیان دینی ،حرکت های مذهبی و نقش ارشادی خود در هدایت انسان و جامعه در برابر مفاهیم اساسی در حوزه های عدالت ، آزادی ،قانون و سایر مفاهیم مرتبط با دستگاه فکری واندیشگی مدرنیته بزرگترین گفتمان حداکثری از دین را به میان کشید.

دین و تشکیلات مرتبط با آن به عنوان هسته مرکزی و سخت آن، یعنی تفاسیر شریعت گرایانه و فقهی در قالب یک نهاد سنتی و قدرتمند ، با تجربه از دستگاه دینی در مناسبت و همراهی با قدرت، حداقل از صفویه به این طرف در ایران ، توانست بعد از مشروطیت به شکل های مختلف و با چهره های گوناگون در کنار ارتجاع گرایان، محافظه کاران سنتی، مالکین و صاحبان مقام و ثروت در ایران ،در برابر افکار نوین و مدرن قرار گیرد. روحانیت بر مبنای عقیده و تفسیر خود از دین، بیشتر مدرنیته ، سکولاریسم و حاملان فکری ،اجرایی و سیاسی آن را دشمن اصلی خود می دانست ،نه نهاد سلطنت و حاکمیت سیاسی را،چرا که همراهی و همگامی آنها با هم در تقسیم قدرت ،اداره و هدایت جامعه و مردم سابقه طولانی داشته است. ازدیدگاه آنان ، این اندیشه و تفکر جدید است که نقش سیاسی ، قدرت و مشروعیت آنا ن را به چالش کشیده است .

در اصل این اندیشه مشروطیت می باشد که، هردو نیروی مخالف آزادی و عدالت را همزمان به چالش کشیده است. برهمین اساس در مقاطع مختلف به انتقام گیری و مقابله با روشنفکران و حاملان اندیشه مدرنیته می پردازند. روحانیت قبل ازمشروطه در ایران ، در حاکمیت و قدرت سیاسی خود را سنتاً و به صورت نانوشته صاحب حق و نفوذ می دانست و برای خود جایگاه خاصی قائل بود . اما در پی مشروطیت با عملکرد و شیو های خود در تفسیر دین ، برای مقابله با اندیشه های نوین و انسانی به تفاسیر دینی دست زد، تا جایگاه و حق ویژه ای برای خود در سیاست و قانون گذاری را ایجاد، یا حفظ نماید. تفسیر و نظارت بر قوانین در مجلس و نقش خاص آن در متمم قانون اساسی مشروطیت بر همین اساس لحاظ و تنظیم گردید. این همان حق انحصاری بود، تا این نهاد ضد آزادی و مدرنیته، با تمام توان از آن به نفع خود و ساختار سنتی خود استفاده نماید.

این متمم، حضور و جایگاه آنان در قدرت و سیاست ایران را به صورت کاملا قانونی تثبیت نمود. همین جایگاه در همان ابتدا، سکویی گردید برای مخالفت و ضدیت با خواست مردم و نیروهای سکولار برای پیشرفت و تغییردر جامعه. خمینی در اهمیت این متمم برای اسلام گرایان و ضدیت با مشروطه و نبز با اشاره به تجربه مشروطه و تاکید بر نقش روحانیت در مقابله با آن نیز به نقش التقا و پیوند بین تلاش ها ی مدرس در ضدیت با اندیشه های سکولار و روح مشروطه و نیز پیروی کردن از میراث شیخ فضل الله نوری در جبهه مشروعه خواهان می گوید : « اگر هر شهرستان ، چند نفر موثروفداکاری مثل مرحوم مدرس شهید را داشت ، مشروطه به طور صحیح و مشروع پیش می رفت و قانون اساسی و یا متمم آن ، که مرحوم حاج شیخ فضل الله نوری در راه آن شهید شد ، دستخوش افکار غربی و دستخوش تصرفاتی که در آن شد نمی گردید. اسلام عزیز و مسلمانان مظلوم ایران آن رنج های طاقت فرسا را نمی کشیدند » . صحیفه نور ، جلد 14 ، سخنرانی 22 بهمن سال 1362.

این بخشی از باور ،عقیده و آرمان فکری ـ مذهبی روحانیت و اسلام فقاهتی در خصوص مشروطه می باشد. این تفکر مذهبی ـ سیاسی در سال های بعد ،حرکت خود را در ضدیت با مشروطه ، افکار مدرنیته ، فلسفه سیاسی ـ اجتماعی غرب آغاز می کند و خود را بر اساس ضدیت با ماهیت اندیشه و تعقل آزاد تعریف می کند. خمینی انقلاب اسلامی و تئوری مذهبی خود را نتیجه مقاومت ها ، مبارزات و تلاش های روحانیون شریعت گرا علیه مشروطه می داند. خود و حرکتش را میراث دار شیخ فضل الله نوری ، مدرس ، کاشانی و نواب صفوی می داند.

این وضعیت روحانیت ضد مشروطه می باشد که به نوعی با برنامه های رضا شاه به صورت خیلی احتیاط آمیز برخورد و همراهی می کند. اتحاد و همراهی سلطنت ، عالمان دینی و روحانیون مشروعه خواه در مقطع های مختلف بعد از مشروطه ، همواره ناشی از تزلزل ، ترس و تهدیدی بود که به گمان و تحلیل خود از مشروطیت در دل داشتند. آنان معتقد بودند که گفتمان و اندیشه های مشروطیت تزلزل و گسل در پایه ها ، بنیاد های فکری و اعتقادی جامعه سنتی و گفتمان دینی ایجاد کرده است. مشروطیت با اندیشه ها و گفتمان نوین خود به طور کلی تحدید سلطنت ،استبداد و قدرت را در کنار تسلط و استیلای اعتقادی دین را که عامل اصلی عقب ماندگی ، ارتجاع و خرافات در جامعه می باشد را نشانه گرفته است. بر همین مبنا و بر اساس این تفسیر، سیاست دشمنی با مشروطه و آرمان های آن را در عرصه های مختلف و به شیوه های گوناگون در پیش گرفتند.اسلام گرایان مشروعه خواه( روحانی ،غیرروحانی) با تبلیغات ، دسیسه چینی و همراهی با استبداد و سلطنت، علیه آزادی ،مشروطیت و اندیشه های دموکراتیک در یک صف قرار گرفتند.

روحانیون مشروعه خواه در همراهی با رضا شاه و یا سکوت در برابر برنامه های ضد مشروطه ایشان در اندیشه خود، در صدد توسعه و گسترش تشکیلات خود بودند ودر همان دوران رضا شاه نیزموفق به این کار شدند. همین استبداد 50 ساله و ضد مدرنیته مهمترین بستر برای سرخوردگی آزادی خواهان، سکولارها، نیروهای دموکرات، چپ ها و سایر فعالین سیاسی با اندیشه های مشروطه خواهی بود. این بستر غیر دموکراتیک خود زمینه ای برای بسط و گرایش اسلام گرایان سیاسی و رادیکالی گردید که از دل حوزه علمیه سنت گرا سر بر آوردند. مشروطه و تجربه روحانیت از تایید تا مخالفت ، دسیسه چینی و توطئه علیه گفتمان سکولاریسم بر آمده از مشروطه و روند آن در ایران سبب گردید. تا اسلام گرایان و در راس آنها روحانیون با بازنگری در نظریه های مشروطه مشروعه، سلطنت مشروعه و تئوری های دینی حکومت، با اقتباس از جنبش های اسلامی دنیای اسلام وعرب به حضور دوباره خود در سیاست شکلی دیگر ببخشند.

آنان با بهره گرفتن از تجربه مشروطه و به نوعی اندیشه انتقام از مدرنیته و نیز ترس از تحقق و نهادینه شدن این اندیشه در حوزه های قانون، سیاست ، جامعه و غیره به شیوه های مختلف از سنت گرایی تا رادیکالیسم دینی تلاش کردند تا یک نظریه دینی ـ سیاسی بر گرفته از فقه سیاسی برای هدایت جامعه اسلامی بنا کنند.بر همین مبنا و بر اساس برداشت فقیهانه و تاکید بر دیدگاه شریعت و بازگشت به اسلام شیعی ،آخرین آرمان های مشروطیت را هدف قرار دادند. با بهره گیری تام از اسلام گرایان غیر روحانی ، به تخدیر مشروطیت از درون همت نمودند. تا آنجا که ، در نهایت توانستند بر روی نظریه ” ولایت فقیه ” برای بازگشت به سیاست ،کسب قدرت و نفی آرمان های سکولاریسم و مدرنیته در ایران به اجماع و توافق فقهی و دینی دست یابند.

 

3 ـ وحدت و ائتلاف (نظری ـ عملی ) سیاسی ومذهبی اسلام گرایان (روحانی و غیر روحانی )

اسلام گرایان مخالف مشروطیت ،اساساً قبل از مشروطیت و نیز در سال های بعد از مشروطیت ،علما دینی ،روحانیون و برخی از وعاظ ومتکلمین بودند .در اصل در این دوران در برابر اندیشه های مشروطیت ، روحانیون با گفتمان اسلام فقاهتی ، متون و کلام دینی( منحصر به شریعت ) به مقابله با انقلاب ، جنبش آزادی خواهی مردم ایران و نیروهای روشنفکرمشروطه خواه برخاستند.آنان بر اساس فهم و برداشت دینی خود که از لابلای متون دینی استخراج و استنباط می کردند، و در اصل با تفکر مدرنیته ،لائیسیته غرب و سکولاریسم اجتماعی و عقیدتی آن دوران مشروطه تضاد اساسی و بنیادی داشت عمل می کردند. در اصل ،اسلام گرایان و مشروعه خواهان آن دوران با اکثریت تام روحانیون براساس فهم دینی از متون فقهی عمل و رفتارمی کردند.

اینان به دلیل عدم آشنایی با فلسفه اجتماعی و سیاسی غرب و نیز اندیشه ها و مکاتب فکری و سیاسی غرب و نیز دانش نوین، دردفاع خود از دین و شریعت و نیز گفتمان های خود در دفاع از مشروعه، کمتر از دیدگاه ها ،اندیشه ها و عقاید فکری و فلسفی غیر دینی غرب در خصوص موضوعات مورد چالش بهره می گرفتند. به نوعی می توان گفت : اساسا غرب و ماهیت اندیشه های فلسفی ، اجتماعی ، سیاسی ،حقوقی و اقتصادی آن برای روحانیون طرفدار مشروعه و استبداد، چه در دوران قاجار و چه در زمان رضا شاه ، تا اندازه زیادی نامفهوم و ناشناخته بوده است. اما اسلام گرایان دوران بعد از رضا شاه ، در شرایط و اوضاع بعد از شهریور 20 و سال های قدرت گیری محمد رضا شاه پهلوی از طیف گسترده و متنوعی ازاسلام گرایان روحانی و غیرروحانی تشکیل شده بودند.

آنان به دلایل بسیار، تئوری های غرب در حوزه های مختلف را مطالعه نموده بودند و با غرب به دلیل مسافرت و تحصیل آشنایی بیشتری داشتند .این خود یکی از تفاوت های اسلام گرایان یا به نوعی مشروعه خواهان این دوران با سال های بعد از مشروطه می باشد. اما در طیف دیگر، روشنفکران و حاملان مشروطه و گفتمان آن که دموکراتیک و سکولار خواه بود. به دلیل استبداد رضا شاهی ، رشد گفتمان کلان ایران گرایی و تاکید قدرت وسلطنت برسیاست تمرکز گرایی در ایران، دچار تغییر، تعدیل ، تضعیف و انحراف از روح و ماهیت مشروطه شده بودند.به نوعی می توان گفت : در این دوران ،آن حمایت سراسری و مقاومت ملت های دیگردرشکل یک جنبش سراسری، برای آزادی و مبارزه با استبداد و ارتجاع مذهبی ،همچون دوران مشروطه خواهی وجود نداشت.

دردهه های 20 و 30 شمسی ،خط فکری و اعتقادی مشروطه و نحله های فکری مختلف آن ، به ویژه در مرکز و در میان زبان و ملت حاکم در گرایش های سیاسی ، ادبی ، تاریخی ، فرهنگی و اجتماعی تبلور یافته بودند، که اعتقاد اساسی و بنیادی آنها « مشروطه(تجدد) ، تمرکز سیاسی ،سلطنت، ناسیونالیسم ایرانی و مدرنیته منطبق بر فرهنگ ایرانی و تا اندازه ای همراهی با اسلام و روحانیت » بود. اما همین اشخاص و اندیشه های آنان در بسیاری از موارد مورد هجوم ،تهدید ، تکفیر و ترور فکری و فیزیکی اسلام گرایان فقاهتی ، رادیکال و به تازگی اسلام گرایان ایدئولوژیک قرار گرفت.

اسلام گرایان دهه 20 شمسی در ایران، دیگر همچون گذشته و در دوران مشروطه محدود به روحانیون نبودند ، بلکه طیف های گوناگونی از افراد و گروه های سیاسی ،اجتماعی و فرهنگی را در بر می گرفت که اعتقاد آنان به اسلام به عنوان یک برنامه اجتماعی و سیاسی بود که می توانست جایگزین سایر مکاتب سیاسی و اجتماعی برای مبارزه سیاسی و تشکیل دولت و نیز به دست گیری قدرت باشد. این برنامه به صورت یک خط فکری ـ سیاسی ، مذهبی التقاطی ، چپ گرایانه ، ایدئولوژیک ،مکتبی ،فقاهتی ،ارتجاعی ، محافظه کارانه و یا هر نوع دیگر می توانست باشد. اسلام گرایی این دوران بر مبانی فکری و اعتقادی شیخ فضل الله نوری ،مدرس و روحانیون تکفیری بنا شده بود که نواب صفوی و یارانش بر گرد آنها جمع شده بودند. اما این اسلام گرایان در ایران بعد از شهریور 20 چه کسانی و چه گروه هایی بودند؟ خط فکری سیاسی ـ مذهبی آنها چه بود ؟ رابطه و ارتباط آنان با اندیشه های اجتماعی ،فکری ، سیاسی ، فلسفی و مبارزاتی غرب چگونه بود ؟

در این بخش تلاش می کنیم تا به بررسی کوتاهی از وضعیت و آرایش سیاسی اسلام گرایان در دوران محمد رضا شاه در ایران بپردازیم. در ابتدا باید این را یادآوری کرد که این تیپ از اسلام گرایان با چهره های مختلف و به عناوین مختلف در تمام بخش های حاکمیت و اپوزیسیون رژیم سلطنتی حضور داشتند. آنان برای رسیدن به اهداف خود ،هر نوع برداشت و قرائت از اسلام را جایز و مشروع می دانستند. از روش ها و شیوه های گسترده برای مبارزه که شامل آموزش عقیدتی در مدارس زیر نظر( مدارس با آموزش مذهبی رایج ) تا مبارزه مسلحانه ،ترورو خراب کاری را در پیش گرفتند. در این برداشت از اسلام سیاسی، به نوعی می توان گفت : تمام منابع مادی و معنوی مذهب در ایران بسیج شده بود. تا هرگونه همکاری ، همراهی با نیروهای غیر دینی ،غیر ایرانی از اجنبی گرفته تا عرب مسلمان و غیر مسلمان جایز و روا شمرده شود.

اسلام گرایان ایرانی در بیشتر موارد به تبعیت از جنبش های اسلامی در کشورهای عربی و اسلامی طیف های از اسلام گرایان غیر روحانی را شامل می شدند. برخی از آنها به دلیل سرشکستگی یا عدم موفقیت در جریان های سیاسی و غیر مذهبی ، راه بازگشت به اسلام سیاسی را در پیش گرفتند. برخی از اینان راه موفقیت و مبارزه با غرب و استبداد را در همراهی با روحانیون اسلام گرا یافتند.برخی دیگر با این تحلیل که اسلام یک دین مبارزاتی و استبداد ستیز می باشد به تلاش هایی دست زدند تا هرچه بیشتر اسلام را ایدئولوژیک کنند، یا اندیشه و مکتب سیاسی مبارزه خود را اسلامیزه کنند.

برخی هم از این اسلام گرایان غیر روحانی، راه علمی کردن اسلام و دنیای مدرن و علم امروزی را در پیش گرفتند. با اضافه کردن این وضعیت که همین روش و برداشت ،خود راه مناسبی برای حقانیت اسلام در مبارزه برای به دست گیری قدرت ، اداره و هدایت جامعه می باشد.اما برخی دیگر از اسلام گرایان غیر روحانی ، بر این عقیده بودند که تفسیر، قرائت و برداشت دینی از متون اسلام و قرآن نمی تواند در انحصار روحانیت باشد، بلکه در این راه ،افراد اسلام شناس غیر روحانی هم می توانند از این منبع الهی برای مبارزه و ساختن جامعه ایده آل و بی طبقه بهره مند شوند. این خط فکری و نیروهای پراکنده و گسترده آن بر اساس یک تحلیل التقاطی از اسلام راه ” اسلام منهای روحانیت ” را در پیش گرفتند، هرچند که در اصل و در مقطع تاریخی حساس و انقلابی، رهبری و سروری روحانیت شیعه را با دل و جان، بر خود پذیرفتند.

این تیپ از اسلام گرایان به نوعی این برداشت آزاد و غیر روحانی از اسلام ،متون دینی و قرآن را برای رویارویی و چالش ایجاد کردن برای سایر مکاتب سیاسی ، فلسفی و اجتماعی به کار گرفتند، که اندیشه های مشروطه ، مدرنیته غربی و نظام دموکراتیک را نمایندگی می کردند. اسلام گرایان بعد از مشروطه در ایران به دلیل آشنایی اندک یا ناقص ازغرب ، تحصیل در دانشگاه ها ، اقامت ، آموزش ، دانستن زبان و نیز مطالعه و شناخت نه چندان دقیق از متون فلسفی ، سیاسی ، حقوقی و غیره ازتمدن و گفتمان غرب ، در دیدگاه ها و مبارزات سیاسی خود، توجیه حمایت و همراهی با اسلام سیاسی و مبارزه دینی ، نهایت استفاده انحرافی از غرب را برای عقاید مذهبی خود کردند.

این تیپ از اسلام گرایان در برخی از موارد با تاکید بر معنویت ، اخلاق و ایمان دینی به تعبیر و تفسیر نظریات سیاسی ،اجتماعی ، حقوقی و فرهنگی غرب پرداختند. همین اسلام گرایان در مواجهه با اندیشه های دموکراتیک ، سکولار، حقوق بشر ، اندیشه آزاد ، رهایی و برابری زن در جامعه و بسیاری موارد که از اهداف و آرمان ها جامعه باز و انقلاب مشروطه بود به دامن روحانیت سنت گرا و رادیکال پناه بردند. این گروه از اسلام گرایان غیر روحانی آشنا با تمدن غرب ،برای مشروعیت بخشیدن به فکر و راه مبازراتی خود در جستجوی روحانیون رادیکال برآمدند. میزان موفقیت و مشروعیت خود را در نزدیکی و دوری به آنان می دانستند. در همین راه بسیار تلاش کردند تا روحانیون را در دسته بندی های مختلفی چون نوگرا، انقلابی ، نواندیش و مبارز جای دهند. تمام هنر و تلاش خود را در همراهی و نزدیکی با این طیف ها و دسته بندی ها قرار داده بودند. به راستی می توان گفت : همین تیپ از اسلام گرایان بودند که مشروطه ، افکار مدرنیته و مطالبات یک جامعه سکولار را در پیشگاه اسلام و روحانیت قربانی نمودند.

سال های دهه 20 زمانی مناسب بود ،برای بازگشت روحانیون به حوزه سیاست، بعد از سال ها همکاری و در برخی موارد پایان فشارها توسط رضا شاه. در این مقطع جریان روحانیت و نیروهای اسلام گرا به ضدیت و مخالفت با اندیشه های عقل گرا، سکولار ، اندیشه های مدرنیته ، علم گرایی و غیره پرداختند . آنان در پاره ای از موارد به نگاشتن و نقد این افکار و اندیشه ها پرداختند، اما در بسیاری از موارد هم به زبان زور ، تهدید و ترور روی آوردند. کتاب ” کشف الاسرار ” آقای خمینی در همین زمینه می باشد .

زمینه ای برای مقابله با عقل گرایی ، اندیشه های مشروطه، مبانی فکری غرب برای حاکمیت مردم و اراده مردم بر سرنوشت خود. این روحانی رادیکال و فقه گرا در همین دوران در این کتاب به نوعی مبانی عقیدتی و فقهی مورد علاقه خود برای حکومت اسلامی را بیان می کند. بازوی دیگر پیشبرد اهداف و برنامه های اسلام گرایان در ضدیت با آرمان های دموکراتیک و حاکمیت مردم در سال های دموکراسی نیم بند ایران از سال 20 تا 32 روحانیون محافظه کار و نزدیک به دربار می باشند که در راس آنها آیت الله کاشانی قرار گرفته است.همین دوران اوج همکاری و همراهی نزدیک دربار ، اسلام گرایان رادیکال در قالب ” ترور و خشونت ” نواب صفوی و کاشانی می باشد.

فدائیان اسلام بازوی اجرایی اسلام گرایی سیاسی و رادیکال در خصوص انتخابات در دوران دموکراسی نیم بند ایران بین سال های 1320 تا 1332 دیدگاهی عنوان می کند که اساسا با آزادی در تعارض می باشد. اندیشه و برنامه ای که با روح و ماهیت مشروطه در کشمکش دائم می باشد. در مورد آزادی انتخابات به جلوگیری از انتخاب افراد بی دین و لغو قانون های مخالف اسلام تاکید می شود که نهادی همچون شورای نگهبان را لحاظ می کنند.« نمایندگان مجلس شورا باید بفهمند که مجلس ، مجلس قانون گذاری نیست ، بلکه مجلس شورای اسلامی است و تنها حق دارند بر طبق قانون مقدس اسلام در راه عظمت ملت مسلمان ایران شور نمایند و راه های مشروعی برای ارتقای ملت مسلمان ایران پیدا نمایند و بر زیان مصالح مملکت اسلامی سخنی نگویند و در انجام وظیفه خود در مجلس شورای ملی تحت نظر حوزه روحانیت و علمای پاک طراز اول قرار گیرند.» با این استدلال که « حق قانون گذاری تنها برای خداست و قانونی که از فکر پوسیده بشر قانونگذار بگذرد ، با علم ، عقل و اسلام منافات دارد. » (فدائیان اسلام ، برنامه حکومت اسلامی ، سید هادی خسرو شاهی )

شیوه ترور و حذف افراد در جامعه توسط فدائیان اسلام در کناراین تفکر و تحلیل منتهی به آن از اندیشه دینی و گفتمان اسلام سیاسی ارتزاق می کند و در عمل به سوی اسلام رادیکالیسم و تشکیل حکومت اسلامی گام بر می دارد. رادیکالیسم و گفتمانی که در یک جبهه ، در برابر خواست مردم، نیروهای سیاسی پیشرو، دولت ملی دکتر مصدق و نیروهای حامی آن ایستادگی می کند.همین گروه از اسلام گرایان روحانی و غیر روحانی در بسیاری از برنامه ها و دیدگاه های خود در خصوص سیاست ،دولت ، نقش و کارکرد دین در قدرت با روحانیون و علما دینی طراز اول شیعه در حوزه های نجف و قم اختلاف عقیدتی ،فقهی ، سیاسی ،مدیریتی و اجرایی پیدا می کنند. تا جایی که نواب صفوی به دلیل تندروی ها و تهدیدهایش که توسط حلقه نزدیکانش، که بیشتر آنها افراد غیر روحانی ، بی سواد ، سنت گرا ،شرور و در کل اشخاصی غیر متعارف بودند ، از سوی آیت الله بروجردی محکوم می شود ودر نهایت از حوزه بیرون انداخته می شود.

این رادیکالیسم و آنارشیسم دینی در دهه 20 و 30 از سوی فدائیان اسلام و جریان های ضد آزادی ، ضد دموکراتیک و مخالف اندیشه های مشروطه ، با حمایت و سرسپردگی کاشانی به دربار، تداوم پیدا می کند. تا زمانی که این برداشت از دین و سیاست پایه های فکری ، اعتقادی ،عملی و سیاسی بخش عمده ای از نیروهای سیاسی ـ مذهبی دهه 40 و 50 را در ایران تشکیل می دهد. این نوع برخورد با قدرت و سیاست و نیز برداشت سیاسی از اسلام گرایی در سال های قبل از انقلاب در ایران ، جریان غالب در میان نیروهای دینی با قرائت ها ی مختلف از دین برای مبارزه بود.

آنان در قالب جریان های مذهبی ، هیئت های مذهبی ، انجمن های مذهبی و جریان های مخالف با جامعه باز به ایجاد مدارس خصوصی نزدیک به خود ، انتشارات مذهبی ،تربیت دانش آموز مذهبی ، سازمان های چریکی و مذهبی نزدیک به ایدئولوژی دینی و حلقه های بسیار نزدیک به روحانیون ایجاد کردند. این خط فکری که از شیخ فضل الله نوری شروع شده بود. در مراحل بعدی با پوشش دادن مدرس ، کاشانی ،نواب صفوی و غیره مسیر خود را بیشتر هموار می بیند. گفتمان دینی با عنصراسلام گرایی رادیکال در ایران ، در دوران پهلوی دوم با نقش و حضور آقای خمینی به نوعی و در دهه 40 و 50 توسط مراکز مذهبی و جلسات دینی که توسط روحانیون نوگرا ، اسلام گرایان غیر روحانی و سنت گرایان دینی اداره و هدایت می شدند، گفتمان دینی تقویت می شود. نا جایی که ،با چرخیدن به یک شیوه ایدئولوژیک ، گفتمان چپ گرایانه و ضد امپریالیستی ، بسیار فربه می گردد.

در این دوران ، تشکیل حکومت اسلامی وبه نوعی برقراری نظام شریعت اسلامی یا برگردان دیگر آن ” بازگشت به خویشتن ” دوران صدر اسلام ، عنصر مشترک میان نیروهای اسلام گرا ی روحانی و غیر روحانی بود، با تفسیر ها و قرائت های مختلف . ولی با این حال ، در بسیاری از موارد همکاری و برنامه مشترک برای تحقق این امر را داشتند. فضای سیاسی بعد از کودتا 28 مرداد سال 32 در ایران ، بیشتر از هر زمانی این فرصت و موقعیت را به نیروهای اسلام گرا داد. چرا که یک رژیم برآمده از کودتا با حمایت نیروی بیگانه ، جانشین یک دولت قانونی و نسبتا دموکراتیک شده بود. رژیم سلطنتی به دلیل در پیش گرفتن سیاست های خشن و غیر دموکراتیک بعد از کودتا ،با نیروهای آزادی خواه و دمکرات در مناطق مختلف ایران پیش از هر زمانی، ماهیت غیر دموکراتیک و اقتدار گرایانه خود را به نمایش گذاشت. دوره سلطنت بعد از کودتا پهلوی دوم در ایران ، فاقد پایه ها ، بنیان ها و نهادهای دموکراتیک و مدنی برای مشارکت و حضور مردم در قدرت سیاسی بود.

این رژیم هر چند در عمل و در بسیاری موارد با بودجه های کلان و تبلیغات گسترده ، خود را پیشاهنگ و پیشبرنده برنامه های اجتماعی ،اقتصادی ،فرهنگی و سیاسی برای توسعه و پیشرفت ایران می دانست و در این زمینه طرح ها و برنامه های بزرگی را به پیش برد. اما با این حال نتوانست آن چهره سکولار بودن خود در زمینه های فرهنگی ، اقتصادی و غیره را به حوزه سیاست تسری دهد. این رژیم با درآمدهای بیشماردلارهای نفتی و کمک های خارجی نتوانست یک رژیم مردمی ، که برآمده از خواست اکثریت ملت های ایران باشد ایجاد نماید. با پیگیری شدید سیاست نیروهای امنیتی و ساواک در سال های بعد از کودتا ، یک اراده آهنین برای سرکوب و حذف اندیشه های دموکراتیک و آزادی خواه را ایجاد شد. شاه و مشاورانش با همکاری ساواک و حمایت قدرت های خارجی ، بعد از بازگشت به قدرت، که خود را در برابر آنها مسئول و متعهد می دانست.

راه فاصله گرفتن از اصول مشروطیت و قانون اساسی را که به آن سوگند وفاداری و عمل به آن را خورده بود در پیش گرفت. محمد رضا شاه در این سال ها دیگر حاضر نبود در برابر نیروهای سیاسی و نهادهای دموکراتیکی چون مجلس ، احزاب سیاسی ،مطبوعات و قدرت مردم، چون سال های دهه 20 عمل کند. البته این سیاست در همان سال ها هم که یک سیاست تساهل و مدارا بر مبنا یک توازن قدرت در ایران بود. بیشتر متوجه مناطق مرکزی ایران می شد، نه همه مناطق ایران. چرا که در همین سال ها ، نیروهای دموکراتیک و به باورمند به اندیشه ها و آرمان های مشروطیت، آزادی خواهی ، حقوق دموکراتیک ، رفع ستم ملی ،بی عدالتی و جامعه دموکراتیک در میان ملیت های دیگر، از سوی حاکمیت سرکوب شده بودند.

نیروهای دموکراتیک و مقاومی که به صورت سنتی، حامی اساسی مشروطیت وعقیده مند به عدم تمرکز قدرت سیاسی ،اجتماعی و اقتصادی در ایران بودند. دراین دوران ،نیروهای مبارز و دموکراتیک در کردستان ،آذربایجان ،شمال و مناطق دیگر توسط شاه وبا حمایت ارتش سرکوب می شوند. این آزادی خواهان و نیروهای پیشرو، بازماندگان آرمان ها و مطالبات همان نیروهای دموکراتیک و آزادی خواهی بودند که مقاومت نیروهای مشروطه خواه را در مناطق مختلف ایران در دوران استبداد صغیرشکل داده بودند. حمایت ،همراهی و مقاومتی را خلق کرده بودند که در نهایت با فتح تهران ، باعث پیروزی مشروطیت در برابر استبداد حکومتی و جهل مذهبی شده بود.اما در این مقطع با همراهی روحانیت و اسلام گرایان ، جنبش های دموکراتیک و ملی آذربایجان و کردستان که با روح و ماهیت مشروطیت در ایران هیچ تضاد عملی و نظری نداشتند ،از سوی سلطنت طلبان به صورت بسیار شدید سرکوب می شوند. این وضعیت ، یعنی سرکوب و ایجاد فضای اختناق برای نیروهای سیاسی ، دموکراتیک ، سکولار ،آزادی خواهان ،جنبش های دانشجویی ،زنان ، جنبش های چریکی و روشنفکران در سطح بسیار وسیع تداوم پیدا می کند.

این درحالیست که در این دوران ، اسلام گرایان و روحانیون ، خارج از برخی از آنها که در زندان و تبعید هستند.اما با این حال به صورت کلی، از لحاظ گفتمانی و حوزه فعالیت از چتر امنیتی و فضای تنفسی بیشتری برخوردار می باشند. فضای کلی ، موقعیت رژیم و در کنار آن تحلیل نظام از اسلام و همراهی با برنامه های اسلامی در یک استراتژی بلند مدت ، نه تنها علیه آنان نیست ،بلکه زمینه و بستری مناسب می باشد. تا آنان با چراغ های خاموش و نیز در بسیاری موارد با چراغ روشن به فعالیت سیاسی ،تبلیغی ،آموزشی ،فرهنگی ،مالی ، دانشجویی ،دانشگاهی ،اداری ،دولتی ،مذهبی و عقیدتی در عرصه های مختلف با بودجه های نظام ، در داخل نظام روی آورند. در این فضا که جنبش های چپ و نیروهای دموکراتیک با گرایش های مختلف و نیز نیروهای دموکراتیک ملت های ایران در قالب احزاب سیاسی و شخصیت های مبارز ، کمترین میزان و فرصت حضور و فعالیت سیاسی و اجتماعی از سوی رژیم سلطنتی برای آنان وجود نداشت .

نیروهای اسلام گرا در قالب فعالین سیاسی در زمینه های مختلف ،یک بستری برای حضور و فعالیت آنان مهیا گردیده بود. این قضیه به تحلیل نظام سلطنتی ، دستگاه های امنیتی، کارشناسان سیاسی و دولت برمی گشت که خطر اصلی برای بقای سلطنت را توسط اسلام گرایی نمی دانست، بلکه آنان خطر و تهدید اصلی را از سوی روشنفکران ، سکولارهای پیرو مشروطیت، دموکرات ها، نیروهای پیشرو ، گرایش های چپ و نیروهای چریکی می دانست.درهمین بستر گفتمانی ، نیز اسلام گرایان با قرائت های مختلف دشمنان خود را سکولارها ، روشنفکران غیر دینی ،نیروهای پیشرو و دموکراتیک ملت های ایران و گرایش های مختلف جنبش چپ و مترقی میدانستند. این سیاست و برداشت دو طرفه ،به صورت نانوشته، نقطه اتفاق و اجماع اسلام گرایان و دستگاه نظام سیاسی سلطنت، در ایران دهه 50 می باشد.

نگاه مشترک و عقیده به داشتن یک دشمن مشترک ، از سوی ” نهاد سلطنت ” و ” اسلام سیاسی ” در این دوران به نوعی همان تفکر ضدیت با مشروطه ،از سوی استبداد طلبان و مشروعه خواهان را تداعی می کند. این جبهه گسترده علیه اندیشه های مدرن و دموکراتیک در ایران ،به صورت یک اتحاد و همراهی نانوشته در جامعه عمل می کرد. از منابع مالی ،مادی و معنوی مختلفی در میان دستگاه قدرت و نهاد های دینی بهره مند می شد.این کمک ها ،مساعد ت ها، امکانات مالی و دولتی در کنار منابع مالی بازار،مساجد، هیئت های مذهبی ونیز کمک های دولتی که به نوعی طبقه متوسط مذهبی را پوشش می داد. یک قدرت و توان ویژه را برای کارهای تبلیغاتی ، آموزش و نشراسلامی ایجاد کرده بود.

در حالی که ،سیاست و برنامه وسیع تبلیغاتی بازگشت به « ایران باستان و نمادهای باستانی سلطنت » از سوی نظام سلطنتی و دربار به صورت بسیار وسیع حمایت می شد. آنان درعمل وبه صورت بسیار مغرضانه با سایر هویت های ملی برخورد می کردند. توسط ناسیونالیسم ملت حاکم و” سیاست یک کشور یک زبان ” به سبک رضا شاهی ، این سیاست و پروژه انهدام ملت ها و زبان ها که سرمایه ها و کانون های مقاومت وظرفیت برای مشروطه خواهی و پیشرفت ایران بودند، انجام میگردید.در کناراین سیاست حکومت و دربار، مذهبیون برنامه آرمانی اسلام گرایی درقالب « بازگشت به اسلام » ، « امت اسلام » و نفی سایر هویت ها را دنبال می کردند.

این دو نیرو با ماهیت ، هدف، برنامه و سیاستی متفاوت و غیر یکسان ، اما در عمل و نتیجه در یک جهت گام بر می داشتنند. آنان در ایدئولوژی ، روش سیاسی ،رفتار سیاسی درتئوری و عمل ، راه ضدیت با غرب و مقابله با عقلانیت سیاسی ، جامعه مدنی ،مدرنیته ، آزادی ، کرامت انسانی ونیز نادیده گرفتن سایر صدا ها ،ملیت ها ،هویت ها و فرهنگ ها را در پیش گرفتند.افراط در عمل و نظر از سوی هر دو طیف در ایران، بیشتر از هر چیزی باعث در حاشیه قرار گرفتن ،منزوی شدن و محرومیت اندیشه دموکراتیک ، غیر دینی ، سکولار و آزادی خواه در جامعه سیاسی و اجتماعی گردید. محصول و نتیجه فکری و سیاسی این جریان در جامعه ،ایران گرایی افراطی و اتوپیایی اسلامی بود ، عاملی که فضای تنفس و حضور را برای دیگران بسیار مسموم کرده بود.

شاه در راس حاکمیت نظام سلطنتی و مفسران سیاسی و اجتماعی این قدرت با به چالش کشیدن تمدن غرب و مدرنیته سیاسی و اجتماعی آن ، معتقد به دموکراتیک بودن خود، حقوق بشری بودن سلطنت در تاریخ ایران ، پایه گذاری دموکراسی ، حقوق بشری و متمدن بودن تاریخ و فرهنگ ایران و تمدن قدیمی آن بودند. این ادعاها به زبانی دیگر و با شیوه های دیگر، منتها بسیار اتوپیایی در آغاز و بعدها به صورت ایدئولوژیک از سوی اسلام گرایان با حالتی بسیار پرخاشگرانه، فاشیستی و تهاجمی در صدد نفی تمدن غرب و مظاهر مختلف آن بیان شد.دنبال گردید و تداوم یافت.

همین سیاست مشترک ، با دو نقطه عزیمت متفاوت ،اما با هدف مشترک ،از سوی اسلام گرایان با طیف های متفاوت و نیز ایران گرایان افراطی ، نظام سلطنتی وشونیسم در هر دو لایه به صورت جدی دنبال شد. نتایج این سیاست و روش حکومت منجربه بسته شدن فضای سیاسی ، فعالیت اجتماعی ، فرهنگی ونهایتا اختناق سیاسی جامعه ایران را در برگرفت. قرائت های بسیار تنگ نظرانه و بسته از ایدولوژی سلطنتی ایران باستان سبب گردید که هویت نوین اجتماعی و سیاسی جامعه در معرض خطر اساسی قرار گیرد .این گفتمان با عنصر تاکید برهویت ایرانی و مقابله با اندیشه سیاسی ، تحزب ، دموکراسی ، فلسفه حاکمیت اندیشه اجتماعی و سیاسی مردم بر سرنوشت خود و اراده برای تغییر، به صورت اساسی نادیده گرفته شود. بخشی دیگر از توهم دشمنی و ضدیت با مدرینته و اندیشه مشروطه از سوی گفتمان اسلام گرایان درقالب، بازگشت به خویشتن ، حاکمیت اذان خداست ،حاکمیت قوانین شریعت پیگیری می شد.

این توهم های گفتمانی ، به یک میزان در برابر غرب و غرب گرایی یا به تعبیر اسلام گرایی ، غرب زدگی قرار گرفتند.این وضعیت سبب گردید تا درفضاهای آموزشی ،اجتماعی ، فرهنگی و مذهبی در دانشگاهها ، مدارس و مراکز آموزشی ، برای مذهبیون یک فضای باز و موقعیت مناسب برای فعالیت ها مهیا گردد.ایجاد مساجد ،انتشارات مذهبی، ایجاد مدارس مذهبی، انجمن های اسلامی در دانشگاه ها، خود زمینه ای برای جذب اسلام گرایان جوان، بازسازی نیروها، گفتمان دینی ،یارگیری ،آموزش و سازماندهی در برابر نیروهای سکولار و مترقی در جامعه را در پی داشته باشد .

این وضعیت تا سال های منتهی به انقلاب 57 مردم ایران ، تداوم داشت . نیروهای مذهبی با گرایش های مختلف که به صورت پراکنده در بازار، دانشگاه ها ، مدارس ،ادارات ، مراکز دولتی و نیز در میان نیروهای نظامی پراکنده شده بودند. دارای همان اندیشه، تفکر، عقیده و آرمانی بودند، که از دل گفتمان مشروعه خواه شیخ فضل الله و دیگران ،برای اسلام و ضدیت با آزادی وجود داشت. هر چند که این اسلام گرایی سیاسی ،خود را در چهره ها و گفتمان هایی چون نهصت آزادی ، مسجد هدایت (حلقه طالقانی )، حسینیه ارشاد (شریعتی، مطهری) ،سازمان مجاهدین خلق ، سازمان های ” اسلاگرایی فقهی انشعابی ” از سازمان مجاهدین خلق بعد از سال 54 ، اسلام گرایان چریکی آموزش دیده نزدیک به جنبش امل در لبنان ، سوریه و لیبی ، هیئت موتلفه اسلامی و بازار، خمینی و یاران روحانیش ، حوزه ،نمایندگان فقه سنتی شیعه و غیره تعریف می کردند.

در این اوضاع و احوال سیاسی – اجتماعی ایران، گرایش های مذهبی و دینی به نوعی در قالب اسلام ایدئولوژیک ، اسلام فقاهتی و اسلام رهایی بخش، اسلام را به عنوان یک برنامه اجتماعی و سیاسی به جامعه و فضای سیاسی آن عرضه کردند.آنان شروع به برداشت ملی ،علمی ، سیاسی ،مبارزاتی ، طبقاتی ، فقهی و اتوپیایی از دین اسلام کردند.

این وضعیت مصادف با زمانی بود که شاه یک سیاست نرم را در قبال مذهب در پیش گرفته بود .

شاه به دنبال همکاری آیت الله کاشانی با کودتاچیان علیه مصدق، بیشتر مخالفین خود را در میان سکولارخواهان، جامعه دموکراتیک وآزادی خواهان سیاسی و پیروان اندیشه و قانون مشروطه می دید تا مذهبیون . بر همین اساس مذهبیون در محیط های دانشگاهی ،آموزشی در سطح جامعه و پیگری امورمذهبی – سیاسی خود، آزادی بیشتری داشتند .کلیه این جریان های مذهبی – سیاسی با برخی از تحلیل های خود از گفتمان چپ در ایران ،راه مبارزه و سرنگونی رژیم پهلوی را در همراهی و وحدت سیاسی – اجرایی با مذهبیون و روحانیون می دانستند .بسیاری از نیروهای چپ در مبارزات خود بر مبنای یک مبارزه مارکسیستی و سوسیالیستی خود را پیرو یا ادامه دهنده راه قیام امام حسین در کربلا می دانستند .خسرو گلسرخی در دفاعیات رمانتیک خود بر عنصر مبارزه رهایی بخش دینی که نمی تواند از آرمان های کمونیستی ایشان دور باشد دفاع می کند .

او خود را مبارزی پیرو مولای متقیان علی می داند .به نوعی می توان گفت : یک نوع نزدیکی و پوشش مبارزاتی میان نیروهای چپ و مذهبی ،البته بخشی از نیروهای چپ صورت می گیرد .دیدگاه های التقاطی شریعتی و نگاه ها و سیاست های ابزاری جلال آل احمد از مذهب بر علیه غرب تاثیری ماندگار بر روی پیروان مختلف ایشان در میان نسل جوان و دانشجویان ایجاد کرد .هر کدام از این گفتمان های مذهبی – چپ مذهبی – مذهبی ایدئولوژیک و انقلابی در تضاد اساسی و بنیادی و ماهیتی با عناصر اساسی و گفتمانی مشروطه داشتند .آنان به دلیل ماهیت مذهبی – چپ انقلابی و مبارزاتی خود غرب را به نوعی دشمن و عامل تداوم نظام سلطه و رژیم وابسته پهلوی می دانستند.این دلایل کافی بود تا آنها به گفتمانی لبیک گویند که غرب زدگی را یک دشنام سیاسی می دانست. تا جایی که آن را نتیجه وابستگی می دانست.

غرب گرایی را نکوهش و بازگشت به خویشتن ، بازگشت به اسلام وبازگشت به سنت را فضیلت و ارزش برای خود تعریف می نمایند. این گفتمان به آرمان سیاسی – مبارزاتی آنان تبدیل می شود .تمام تلاش و تبلیغ خود را بر این مبنا بنیان می نهند .هرکدام از نمایندگان این گفتمان در میان مذهبیون و غیر مذهبیون با شیوه های مختلف تلاش می کردند که برنامه های اجتماعی – سیاسی فرهنگی سکولار رژیم پهلوی را به چالش بکشند .

بی شک در این میان ، بیشتر مذهبیون فعال، این بار برعکس دوران مشروطه از میان روحانیون و علمای دینی نبودند .بلکه بخش عظیمی از نمایندگان این اسلام ایدئولوژیک با قرائت های مختلف از میان اسلام گرایان غیر روحانی بودند .از میان این طیف های مختلف فکری، مذهبی و سیاسی که اسلام را در برابر آرمان های دموکراتیک، مدرنیته سکولار ، آزادی خواهی ، عدالت گرایی مشروطه به میان کشیدند. می توان مذهبیون غیر روحانی را نشان داد .

از میان لیبرال – مذهبیون نهضت آزادی و شخص بازرگان و یارانش گرفته تا رادیکال ترین اسلام گرایان روحانی با تاکید بر اسلام فقاهتی و تئوری ولایت فقیه که آیت الله خمینی آورنده آن به حوزه سیاست در ایران معاصر می باشد، رد پای آنها را در ایجاد نظام دینی و مذهبی در ایران با بهره گرفتن از اسلام سیاسی به وضوح می توان دید .

این جبهه گسترده مذهبی، اسلام گرایان روحانی و غیر روحانی بودند، که تحت تاثیر شخصیت کاریزماتیک خمینی قرار می گیرند و براساس گفتمان های چپ مذهبی، ضد امپریالیستی، اسلام مبارز، جامعه بی طبقه ، جمهوری اسلامی ، حکومت اسلامی و غیره برای یک بار دیگر مشروطیت ، آرمان ها ، نمایندگان و پیروان فکری ، سیاسی ، اجتماعی و حزبی آن را سرکوب ، حذف و به حاشیه می کشند .

در این مرحله اسلام فقاهتی به عنوان یک تئوری کلان سیاسی ،عناصرو خرده گفتمان های مذهبی با گرایش های لیبرال تا چپ رادیکال را با خودهمراه دارد .این گفتمان برمبنای یک تئوری سیاسی – مذهبی در قالب ولایت مطلقه فقیه که خود را میراث دار شیخ فضل الله نوری میداند . با برنامه و هدایت ابزارهای تبلیغاتی ،مالی ،امنیتی، نظامی، سیاسی و فرهنگی به انتقام گیری از آرمان های مشروطیت، پیروان و باورمندان به عقاید آن می پردازد .

خمینی در همان ابتدا روشنفکران سکولار و پیشرو را، دشمنان اساسی و اولیه نظام دینی و مذهبی می داند .او بر این عقیده است که مشروطیت و ماهیت آن در برنامه هایش، دشمنان اصلی واساسی مذهب و دین اسلام هستند . لذا خمینی و یارانش با برنامه ،هدف و براساس یک اقدام هماهنگ و منسجم روشنفکران و معتقدان به مشروطه را به تلافی ، بردار رفتن شیخ فضل الله ،به دار می آویزد و این دشمنی را بی پایان می داند .

 

نویتـرین هەواڵ و بابەت


فارسی