"an independent online kurdish website

دو برداشت اشتباه از مذهب موجب شده است تا  مردم عوام  تن به حکومت مذهبی بدهند و منتظر باشند تا مذهب هم رفاه مادی وهم معنویات آنان را تأمین و برآورده نماید.nusin-01

•               معرفی مذهب به عنوان منشأ و حامی اخلاق یا – ترادف مذهب و اخلاق-.!

•               رسمیت بخشیدن به یک مذهب و ترجیح آن بر مذاهب دیگر ،به تقویت و  پایداری آن مذهب  می انجامد!.

در مورد اول باید گفت ، باورمندان عامی مذاهب و به ویژه  مذاهب اسلامی تصور می کنند که منشأ اخلاقیات انسان  آموزه های مذهبی است و اخلاق بشری نتیجه ی عمل به باورهای مذهبی است.اینان گمان می کنند ، اگربشر به مذهب اعتقاد نداشته باشد، از اخلاقیات تهی می گردد ودچار فساد اخلاقی و تباهی روحی می شود . آنان می گویند:وجدان انسان نتیجه ی عمل به دستورات مذهبی است  و هر انسانی که خارج از دایره ی حد و حدود مذهب باشد، فاقد وجدان و اخلاق انسانی است .

از طرف دیگر متولیان مذهب و حکومت های مذهبی سهم زیادی از تلاش های تبلیغاتی خودرا صرف این فریب بزرگ کرده اند تا به جامعه بقبولانند که پایه گذار و حافظ وجدان انسانی ، مذاهب هستند. و انسان بدون دین- کافر- به هیچکدام از اصول انسانی پایبند نیست. آ نان وانمود می کنند که انسان بدون دین – مذهب- انسانی بی قید، لاابالی و بی بند وبار است و تنها چیزی که می تواند بشررا از فساد ، دروغ، دزدی و حق کشی در جامعه باز دارد، ایمان دینی است. آنان پیروی از مذهب را مترادف تبعیت از اصول اخلاقی می شمارند و باقی مانده ی مردم دنیارا از حوزه ی اخلاق و هنجارهای بشری و اصول اخلاقی اخراج می کنند .

حاکمان دینی- مذهبی و باورمندان، تنها انسان دینی را در زمره ی انسان می پندارندو همواره این نکته را القا می کنند که انسان بدون ایمان دینی به ارزشهای مورد پسند جامعه بی توجه است به خانواده پایبند نیست  و هنجارهای جامعه را نادیده می گیرد و بجز خود و منفعت خود به کسی و چیزی اهمیت نمی دهد .  این در حالی است که حاکمان حکومت های دینی قرائت و تفسیر خاص خودرا از دین دارند و معرف گونه ای  ازدین – مذهب هستند که ضامن بقا و دوام آ نان و همچنین تأمین کننده ی منافعشان باشد.

درجواب هــردو -باورمندان و حاکمان مذهبی- باید گفت، اساسأ اخلاق با مذهب ارتباط ندارد واخلاق بشری بخشی از حیات انسان است که در طول قرون واعصار همراه وهمگام تفکر و اندیشه وپیشرفت های گوناگون بشریت در گذاراز مراحل مختلف چندین هزار ساله به دست آمده است . انسان های بسیاری در راه نهادینه کردن  اخلاق بشری تلاش کرده و فداکاری نموده اند.چه بسا کسانی که درراه تثبیت ارزش های انسانی عمر خودرا صرف کرده و بشررا آموزش داده وبه سوی ارزش های انسانی را هنمایی کرده اند و دراین راه از گفتار ، نوشتار ، آموزش و عمل ، صنعت و تکنولوژی و نهادهای مدنی بهره برده اند تا بشررا به اخلاق مزیّن نمایند.در واقع اخلاق نتیجه ی منطقی عقل ، اندیشه و تفکر انسان مختار برای رسیدن به زندگی بهتر و زیست انسانی است.در حالیکه مذهب قوه ی تعقل و اندیشه را از بشر سلب میکند و فرایند پرسشگری را از بشر می گیرد و فکر آزاد را مذمت می کند، تا بتواند بدینوسیله انسان را در دایره ی تنگ حدودات مذهبی محبوس نماید و انسان نتواند از مرزهای از پیش تعیین شده ی مذهب ،پافراتر بگذارد. پس اخلاقیات نتیجه ی اندیشه ی آزاد و آزادی اندیشه ی بشر هستند نه دستورات مذهبی.

درهر جامعه ودرمیان هر ملتی ،اندیشمندان، دانشمندان  وزنان و مردان بسیاری می توان نام بردکه به دور از باورهای دینی ،پایه گزاران اخلاق بشری بوده ودراین راه بدون هیچ جنجال و هیاهویی و بدون سوئ استفاده های دینی- مذهبی -و تنها با تکیه برانسانیت انسانی خود به بشریت و اخلا ق خدمت کرده اند.

اما متأسفانه از دیرباز و در مقاطع زمانی و مکانی مختلف ، گفتار مذهبی دست روی اخلاقیات بشری گذاشته وبرخی از آموزه های خودرا بران اساس طرح ریزی کرده وبا مصادره ی اخلاق به آن رنگ ولعاب تقدس داده و موجبات سوء استفاده ی مذاهب را فراهم آورده اند.البته ناگفته نماند هرجا که اخلاقیات بشر با منافع مذهب  تقابل پیدا کرده است مذهب با تکیه بر تقدس گرایی و با ورهای خرافی به ارزش های انسانی تاخته و سعی در نابودی اخلاق کرده است .به ویژه در عرصه های علمی و دستاوردهای علمی بشر که پای مذهب می لنگد و توان همراهی و چشم دیدن واقعیات علمی را نداشته ، با ترفندهای تکفیری به جنگ اخلاقیات برخاسته و پای احکام  مکروه و حرام را- بدون منطق و استدلال عقلی- به میدان مبارزه کشیده وبا امر و نهی وتحکم دینی ، انسان ها را از عمل به واقعیات علمی و هنجارهای اخلاقی بازداشته  است.

پیروی از اصول اخلاقی و حقوق انسانی در جوامع بشری ،بر چهار انگیزه استوار است .

1-وجدان فردی به مقتضای انسان بودن .

2-فشــار اجتماعی- نهان و آشکار-.

3-منافع یا مضرات نهفته-تبعیت یا طغیان- در اصول اخلاقی.

4- ترس از عقوبت اخروی.- تنها برای کسانی که به دنیای پس از مرگ باورمندند

سهم ناچیز دین و مذهب در ترویج اخلاق در همین ترس احتمالی از عقوبت اخروی خلاصه می شود و این یعنی تکیه برضعیف ترین عامل برای مدعیان باور به آخرت .  اگر فرض کنیم که 3 عامل دیگر ازبین بروند از عامل آ خری کار چندانی ساخته نیست.و از طرف دیگر تکیه ی یک جانبه بر عامل ترس ، عوامل اصلی و اساسی دیگر را از بنیاد سست می کند .به جای تربیت، آموزش و ارتقای وجدان فردی و اهمیت بخشیدن به حفظ جایگاه انسان در اجتماع ، انسان هارا از مجازاتی می ترساند که هم دوراست و فعلا با منافع انسانی سرو کاری ندارد و هم دیراست و نا دیده گرفتن آن آسان و حتی می شود بر سر همان مجازات ترساننده یا بازدارنده،با اهل مذهب و متولیان مذهبی و از ورای آنان با خداوند منبع ترس معامله کرد.  راه های مختلف و متعددی که مذهب برای فرار از همان مجازات پیش پای باورمندان می گذارد ازجمله :صدقه دادن، ورد و دعا و استغاثه،حج و زیارت قبور،گریه کردن بر مظلومیت حسین و امامان،تسبیحات اربعه،لعن و نفرین و کشتن کافران و جهاد فی سبیل الله، دادن خمس و زکات و..به روحانیون، شفاعت امامان و پیامبران وتوبه و…هزاران فریبراه دیگربه نام آیه و حدیث و روایت ، می شودبا مجازاتگر معامله ودادوستد کرد.

از نظر انسانی جنایت نکردن و پیروی از اخلاق بشری از ترس آتش جهنم و تهدیدهای مذهبی شایسته ی انسان نیست ، و جایگزین کردن ترس و هراس و تهدید درزندگی انسان به جای وجدان ،اخلاق، آگاهی بشراز معیارهای انسانی و آرامش روانی ، تیشه به ریشه ی اخلاق زدن است نه تقویت و نهادینه کردن  اخلاق.اخلاقیات زمانی تاثیر کذارند که در نهاد و وجدان آدمی نهادینه شده باشند و فرد به خاطر باور عمیق به ویژگی های انسانی به آن ها عمل کند نه به خاطر ترسی که مذهب پیش پای او گذاشته است.

اگر ادعای ترادف مذهب و اخلاق صحیح بود پس باید در کشورهایی مانند ایران، عربستان ، سوریه و عراق ، پاکستان و افغانستان بالا ترین درجه و سطح اخلاق وجود داشت!در صورتی که این کشورهای داعیه مذهب و اخلاق، به گرداب فساد، بی اخلاقی و هرج و مرج کامل افتاده و امروزه در دنیا بیشترین جنایات و بزرگترین فجایع انسانی ، کشتارو غارت ،تجاوز، سرکوب و استبداد در همین مناطق در حال روی دادن است و این نزدیکترین و روشن ترین  و درعین حال مستندترین دلیل بر ابطال این مدعاست .با این اوصاف جهانیان و به ویژه مردم ستمدیده ی خاورمیانه و ایران باید بدانند که چگونه عٌلٌم کردن دین و تقویت یکجانبه ی مذهب و عناصر مذهب ، اسباب سستی و انحطاط اخلاق را فراهم آورده و می آورد.

البته و به طور خاص ،همین توهم و فریب مترادف بودن مذهب و اخلاق بود که بسیاری از ایرانیان – از جمله روشنفکرنمایان مذهبی و ملی-مذهبی- را در انقلاب سال 1357 هجری شمسی به دنبال مذهبیان و حمایت رو حانیان کشاند و جامعه ی رو به ترقی و مدنیت ایران را به صدها سال عقبگرد و انحطاط  و ارتجاع کشاند. و آنگاه که حاکمان دینی با این ترفند توفیق فریب جامعه ی مذهبی را یافتند،دست به متلاشی کردن بنیان های اخلاقی جامعه زدند زیرا می دانستند که دوام و بقای حکومت های توتالیتر – مذهبی-به فساد و جهالت تک تک افرادجامعه بسته است . آنان عقلانیت و منطق را از جامعه زدودند و بی اخلاقی را در جامعه گسترش دادند و  هم اکنون این وضع را طبیعی و حتی لازم جلوه می دهند تا بدینوسیله بتوانند سلطه ی مذهبی خودرا حفظ کنند . در چنین حاکمیت های  مذهب زده ،دزدی، اختلاس ،دروغ و تزویر، ریا کاری ،فریب  و تجاوزبه حقوق دیگران به مرور امری عادی شده و مایه ی شرمندگی کسی نمی شود. عذاب وجدان معنایی ندارد و افرادتحت سلطه به تدریج به جایی می رسند که منزوی شده و در خود فرو می روند. تنها زور و قدرت است که معیار و میزان همه ی امور می شود.جای ارزش ها و ضدارزش ها ، هنجارها و ناهنجاری ها عوض می شود و میزان قضاوت انسان ها  اندازه ی منفعت و قدرت است .هرکس به ناچار بر مبنای منفعت شخصی به اطرافیان و وقایع اطراف می نگرد. و در نهایت پـــایبندی انسان به اخلاق و وجدان انسانی ازبین می رود.زیرا خط مشی و شیوه ی زندگی و سرنوشتی که قدرت سیاسی با دستاویز مذهب، برای کل جامعه رقم می زند شامل تک تک افراد آن جامعه می شود و هیچ کس نمی تواند از پیامدهای آن مصون بماند. حیات اخلاق فردی انسان ها ی آن جامعه ، تابع نظم و شیوه ای است که حیات جمعی را سامان می دهد و در درجه ی اول تابع نظام سیاسی مسلط بر جامعه است .

پس بر اهل منطق و عقلانیت پوشیده نیست که ادعای« ترادف اخلاق و مذهب»یا از طرف با ورمندان از روی تعصّب و ناشی از جهل است یا از طرح و ترویج آن از سوی حاکمان سیاسی- مذهبی- تنها یک دستاویز به منظور تحمیر عوام النّاس و تداوم و بقای حکومت  استبدادی مذهبی است .

2- مورد دوم : سلطه ی مذهبی خاص بر مذاهب و باورهای دینی دیگریا رسمیت بخشیدن به یک مذهب و سیاسی کردن آن .

آیا سلطه ی یک مذهب ، به پایداری آن مذهب و تقویت باورمندان آن خواهد انجامیدو در نهایت به سودآن مذهب خواهد بود!؟ از آنجا که رسمیت بخشیدن به یک مذهب و سیاسی کردن آن توسط حاکمان تنها سوء استفاده ی ابزاری از مذهب است نه اعتلای آن ، پس برای حاکمان مستبد چماق مذهب آسانترین و کارآمدترین وسیله دریک جامعه ی مذهبی برای رسیدن به اهداف وتداوم قدرت وحفظ بقاست . مرکز ثقل نظام مذهبی ، تقدّس و تشرّع است و تمام خواسته ها و برنامه های نظام با دستاویز مذهب و تقدس گرایی اجرا می شوند.در مملکتی که نظام حاکم ، مذهبی را بر باقی مذاهب برتر می شمارد ،آن مذهب را به بازیچه گرفته و وسیله ی آمال سیاسی و بقای خود قرارمی دهد. بدین وسیله بزرگترین ضربه را به آن مذهب می زند.

حتی پیروان همان مذهب غالب هم ناچارند به تفسیر خاص و شکل معین و محدودی از آن مذهب گردن گذارند.و تحت لوای حفظ همان مذهب باید به تمام خواسته های مشروع و نامشروع آن حکومت تن دردهند. حدوحدود آن مذهب کاملا به منافع حکومت گره می خورد ونوسانات سیاسی داخلی و خارجی ، تغییرو تبدیل و تفاسیر جدید از مذهب را موجب می شود. مذهب پیرو منافع حکومت می شود ،یعنی تفسیری از آن رایج وحاکم می شود که ضامن منافع حکومت باشد و مردم به ناچار باید همان تفسیر حکومت از مذهب را بپذیرند و پس از مدتی اصول و فروع آن مذهب به نفع بقای حکومت تغییر یافته و موجب انحراف آن می شود.

از سوی دیگر ، مذاهب دیگر به انزوا کشیده می شوند زیرا براساس آموزه های آن مذهب درمراکز آموزشی به آنان آموزش داده می شود، یعنی چیزی را به آنان می آموزند که بدان اعتقادی ندارند. براساس حدوحدود مذهب غالب قضاوت می شوندواز آنان انتظار می رود که طبق دستورات همان مذهب عمل نموده و حتی مناسک خودرا به جابیاورند. مراحل زندگی آنان بر پایه ی دستورات مذهب حاکم برنامه ریزی می شود.در مناسبات ملی، اداری ورسمی بر اساس اصول مذهب حاکم با آنان برخورد می شود و از بسیاری از مزایای جامعه محروم می گردند.و از حق دخالت در تعیین سرنوشت خود باز می مانند. ارزیابی رسمی سیاسی آنان به میزان پیروی از دستورات آن مذهب صورت می گیرد.قوانین براساس تفسیر خاص حکومت از آن مذهب تدوین می شوند و حتی در مراجع قضایی افرادطبق فقه و شریعت همان مذهب داوری و مجازات می شوندو معیار گناهکار و بی گناه بودن احکام آن مذهب است . این در حالی است که معیار مذاهب در سنجش حلال و حرام – مجاز و غیر مجاز -گناه و ثواب بودن در بسیاری از اعمال با هم تفاوت اساسی داردوبرخی از دستورات عملی یک مذهب در مذهب دیگر کاملا مردود ، ممنوع و انجام آن حرام است و  با العکس.

در چنین حاکمیتی پیروان سایر مذاهب به طور روزمره مورد اجحاف و تحقیر واقع می شوند ، حقوق انسانی آنان به بهانه ی عمل به دستورات مذهبی ،آشکارا پایمال می شود و مورد ستم و تبعیض قرار می گیرند. با این اوصاف مذاهب دیگر به ناچار و به مرور در مقابل مذهب غالب صف آرایی می کنند و تمام ستم ها و نابرابری ها و تحقیرها را از چشم همان مذهب غالب می بینند و در نتیجه به صورت پنهان و -درصورت امکان- آشکارا  به دشمنی و جنگ با آن برمی خیزند.

نمونه ی این جنگ ها و تقابل مذهبی را هم اکنون در ایران ،افغانستان و پاکستان،عراق و سوریه و یمن، بحرین و عربستان به روشنی می توانیم ببینیم. تحقیرها و ستم های مذهب سیاسی تشیع در ایران و همفکرانش در خارج از ایران موجب عکس العمل های شدید، به شکل جنگ مذهبی نمودپیدا کرده است. برای جلوگیری از نفوذ مذهب سیاسی شیعه در منطقه ، مذاهب دیگر به ویژه مذهب تسنن به مقابله برخاسته  و اختلافات،دسته بندی ها و خشونت مذهبی به بی سابقه ترین حد خود در طول تاریخ رسیده است به گونه ای که انسانیت و زیست انسانی را در خاورمیانه به چالش کشیده است . خشونت ناشی از جنگ های مذهبی در خاورمیانه هیچ گاه به این حد از توحّش نرسیده است. زیرا سلطه بخشیدن به یک مذهب و جلوگیری از روند عادی و سنتی مذاهب موجب تندروی و اصول گرایی مذاهب دیگر و تعصبا ت شدید متقابل مذاهب، شده و وحشتناک ترین جنایات را به بار می آورد.علاوه براین ، هم اکنون حکومت ها یا «دولت ملت ها »در خاورمیانه و حتی فراتر از آن، اکنون به صورت دولت ملت – مذهبی ، در آمده و به طور مستقیم در برابر یکدیگر صف آرایی کرده اند و هرکدام به نام دین و مذهبی خاص مشغول کشتار و دامن زدن به جنگ های فرقه ای و مذهبی شده اند .برای غالب کردن مذهب مورد نظر خود ، در کشورهای دیگر دست اندازی کرده و با احیای تعصبات خشک مذهبی  شعله ی جنگ های وحشیانه ی مذهبی را روشن کرده اند.اکنون طرف های درگیر در خاورمیانه هرکدام به نیابت از مذهبی خاص، خودرا محق کشتار دیگران می دانند . واین تنها یکی از نتایج غلبه جویی مذهب تشیع  در ایران و مذاهب دیگر در خاورمیانه است.

 

 

برای حاکمان مذهبی هیچ داسی برنده تر از تقدس مذهبی نمی تواند به آسانی مخالفان سیاسی و دگراندیشان را درو کند.آنان به نام جهاد با محارب، کافر، مرتد و حمایت از دین خدا ،دست به کشتار و ترور مستمر می زنند و برای هر جنایت خود توجیه مذهبی ارایه می دهند. در نتیجه خواسته یا نا خواسته تمام ستم های حکومت به گردن مذهب غالب می افتد و با گذشت زمان این ضربات مهلک اگر موجب نابودی آن مذهب نشود،قطعا موجب تنفر ،ترد و انزوای آن خواهد شد. حکومت مذهبی همواره وانمود می کندکه پیرو مذهب و دستورات آن است در صورتی که درست برعکس است. یعنی ،این مذهب است که تابع منافع و سیاست های حکومت شده و به ابزاری برای سوء استفاده ی حاکمان تبدیل  شده است . واما در نهایت این مذهب غالب است که بیشترین ضرر را متحمل خواهد شد.

چاره ی کار چیست؟ شرط لازم و اولیه ی برقرار شدن عدالت در میان تمام مذاهب، گرایش ها و باورهای دینی و غیر دینی ، پس زدن دخالت دین – مذهب- از میدان سیاست و نظام سیاسی کشورها و عقب راندن تقدس- تشرع و مردود کردن آن در سیاست است. و این نیز کمک به پالایش دین -مذهب-از اموری است که به ناحق و نادرست و به دلایل تاریخی- سیاسی وارد حوزه ی دین شده و موجبات آلودگی،بدنامی و سوء استفاده های متعدد وگوناگون ازدین شده است. از آن جا که در طول تاریخ و بخصوص در عصر حاضر ،دین ابزاری کارآمددر دست حاکمان  جهت استبداد و سرکوب توده ها بوده است ، تنها راه رهایی دین از بدنامی و دوری از جنایت و آلوده شدن به فساد، بازگشت دین به جایگاه واقعی و رسالت حقیقی خود است .و باید عرصه ی سیاست را برای اهل سیاست ترک کند. جنایاتی که حکومت ها در طول تاریخ  به نام دین انجام داده اند  در اسناد تاریخی ودر حافظه ی تاریخی ملت ها برجسته است .اما جنایاتی که  حاکمان دینی  در عصر حاضر به نام دین و مذهب در جهان و بخصوص در چند کشور خاورمیانه –ایران، عراق،افغانستان ،پاکستان، سوریه، عربستان و. . .- مرتکب شده اند، موجب منفور شدن دین و تنفر و انزجار جوامع پیشرفته و بخصوص نسل جوان همین کشورها از دین و مذهب شده است، به گونه ای که در جهان  نام دین و مذهب با کشتار و ستم و استبداد مترادف شده است .و این دیدگاه را تنها غلبه جویی مذاهب  درست کرده اند و بس.

یکی از ادعاها  و حتی یکی از افتخارات دین و دینداران در طول قرن ها،دوری جستن دین از امور دنیوی ، آلوده نشدن به مادیات و بازی های سیاسی ،حکومتی و جرم و جنایت بوده است. ممانعت از دخالت دین در خوزه های مختلف زندگی اجتماع و بخصوص در سیاست و تداخل در مدرنیته ضرورتی انکار نا پذیراست وبدون این ممانعت قاطع ، دموکراسی و حتی مظاهر آن غیر قابل دستیابی هستند. زیرا نمی توان نظام سیاسی هیچ کشوری را با مخلوط کردن دو یا چند مفهوم اساسی که از ریشه مخالف یکدیگرند،شکل داد و اجرایی کرد.جمع اضداد غیر ممکن است و در عالم واقع تنها یکی از مفاهیم سیاسی در نهایت جاری می شود و مفاهیم جانبی تنها به قصد بهره برداری و سوء استفاده ی  حکومت ها  مورد استفاده قرار می گیرد. و در نتیجه این مذهب و باورمندان مذهبی هستند که بزرگترین فریب را خورده و بیشترین ضرر را متحمل شده اند.

 

«یار دیار»

30/9/1394

نویتـرین هەواڵ و بابەت


فارسی