” جنگ ” لزوما ” عینی ” نیست، و میتواند ذهنی باشد. و جنگ ذهنی میتواند معمولا جنگ فیزیکی را به منظور غالب آمدن بر حریفان همراهی کند
.
در خلال سالهای دههی بیست و سی میلادی پس از تحقق نپیوستن انقلابهای کارگری در سراسر ممالک کاپیتالیستی که مارکس و انگلس مطابق اصل ” حتمیت تاریخی ” بارها وعدهاش را داده بودند، بسیاری از کمونیستها را برق گرفت. این برق گرفتگی باعث شد که برخی از آنها فکر کرده و در مواضع مارکس و انگلس تجدید نظر بنیادی کنند. برجستهترین این نسل شاید ” آنتونیو گرامشی “، فیلسوف و مبارز سیاسی ایتالیایی بود که بعدها در زندان فاشیسم موسولینی روزگار به پایان برد. گرامشی که عمری با آثار مارکس و انگلس دمخور بود، شگفتزده شد هنگامی که دید ستمدیدگانی که امثال وی برای رهاییشان مبارزه میکردند، بر خلاف حقیقت و حقانیت و عدالت و در تضاد با منافع مسلم خودشان، گروه گروه به اردوگاه فاشیسم میپیوندند که از آنها سوءاستفاده کرده و به بیگاریشان میکشد و در عوض با امثال وی به دشمنی میپردازند. این امر پس از مطالعات بسیار گرامشی را به نتیجه رساند که طبقه حاکم، حاکمیت خود را نه فقط به وسیله زور نظامی، سیاسی و اقتصادی بلکه از طریق قبض و بسط، ایدئولوژیاش را در جامعه حفظ میکند.
از قضا این دقیقا همان بغرنجی است که امروز جامعه ایران با آن دست به گریبان است. جمهوری اسلامی نه تنها به وسیله پول و زور و سیاست، که از طریق تهاجم ایدئولوژیکی به اذهان عمومی، فضای فرهنگی جامعه را چنان به تسخیر خود درآورده که حتی بسیاری ” بی نفع ” در این میان، به بهانه ” منافع ملی ” چشم بر جنایات متعددش میبندند و بعضا از آن دفاع هم میکنند. نمونه مبرهناش دفاع صریح یا ضمنی بسیاری از پروژه اتمی رژیم است، یعنی امری که برای هیچکس نفعی ندارد مگر برای خود رژیم، که از ترس سرنگونی توسط حمله خارجی، در پی ساختن کلاهک هستهای است. یا اگر نیست، میخواهد از ابهام در این قضیه برای دور نگهداشتن دشمنانش استفاده کند، که البته تابحال هم عمدتا نتیجه معکوسی داده است. حال آنکه اگر جمهوری اسلامی حکومتی دموکراتیک و دلگرم به پشتوانهی مردمی بود، هرگز از سرنگونی توسط حمله خارجی هراسی به دل راه نمیداد.
بنابراین با توجه به مفهوم فرهنگ سالاری، در این مقاله قصد دارم نشان بدهم که جمهوری اسلامی به عنوان یک رژیم ذهنی در حقیقت از ابتدای ظهورش، جنگی تمام عیار برای تسخیر اذهان عمومی آحاد ایرانیان، شامل موافقان و مخالفان رژیم به قصد همراه کردن عمدتا ” ناخودآگاه ” آنها با خود به راه انداخته است و اینکه چرا برای آزاد سازی افکار عمومی از اسارت این رژیم فاشیستی، بایسته است که بی وقفه و با برنامه در برابر آن پدافندی نمود.
در اواخر دههی پنجاه شمسی، آنچه بعدها قرار بود جمهوری اسلامی شود، از آشفتگی اذهان عمومی در اثر تحمل یکصد سال فشار مبارزه ضد استبداد و استعمار سوءاستفاده کرد و طی چندین حمله ” برق آسا ” سرزمین اذهان عموی ایرانیان را به تسخیر درآورد. به عبارتی ” ژئوپولتیک ” این جنگ در حقیقت ذهن و روان ایرانیان بود. در اولین گام پس از تسخیر این سرزمین، جمهوری اسلامی آنچه از تتمه عقل و خرد و عدالت و سکولاریسم در آن مانده بود را در سیاهی دخمههای ایدئولوژیکی پای دیوار گذاشت و تیرباران کرد، سپس با زور و تزویر و وحشت و دروغ بر اذهان عمومی غالب آمد و حکومت نظامی را بر آن حاکم کرد که بیش از سی و هفت سال است ادامه دارد. این حکومت نظامی که هر اندیشه متفاوتی را به محض رٶیت، ترور یا اعدام میکرد. از طریق خشونت و بگیر و ببند ( انقلاب فرهنگی و قتل های زنجیره ای ) و سرکوب مداوم مطبوعات و انحصار رسانههای صوتی و تصویری به افکار عمومی اجازه نمیدهد تا از چارچوب ایدئولوژی بستهی حاکم خارج شوند. از ترس دژخیمان ذهنی بیصورت این رژیم، افکار عمومی به چارچوب تنگ دیوارهای رژیم ساخته ای که در اثر تداوم و تکرار، ” خودساخته ” نیز شدهاند، خزیدهاند. از آنجا که رژیم ذهنی جمهوری اسلامی اذهان و افکار عمومی را عمدتا ” شرطی ” و ” خودتنظیم ” کرده، این افکار آسوده از امنیتی کاذب، در پیلهی خویش معمولا دیگر چنان کاری به این ندارند که در خارج از آن چاردیواری امنیت انتزاعی چه دارد میگذرد، که آدمها دارند هر روز در دنیای واقعی اعدام میشوند، که هزاران نفر در زندانها در حال پوسیدناند، که اساسی ترین حقوق حقهی خودشان روز به روز ضایع میشود و اینکه ایران دارد قدم به قدم به سوی نابودی سوق داده میشود. به دلیل اینکه فرهنگ سالاری جمهوری اسلامی همه راهها را بسوی تغییر بسته و اگر منفذ و روزنهای هم باقی گذاشته، حرکت در مسیر آن در نهایت به نفع خود رژیم تمام میشود. آنجا هم که اذهان عمومی داخل این چارچوب تصور میکنند در حال مبارزه با این رژیم هستند، در حقیقت در مسیر همان ایدئولوژی حاکم قدم برمیدارند و در نتیجه تنها وضعیت موجود را امتداد میبخشند. بعبارتی میتوان گفت، که افکار عمومی در ایران امروز، عمدتا به ” سندروم استکهلم ” دچار شدهاند. و از این رو به جای اینکه با ” گروگان گیر ” خود یعنی جمهوری اسلامی دست به گریبان شده و برای مغلوب کردن او تلاش کنند بعضا با وی به همکاری پرداخته و حیات استبدادیاش را تداوم میبخشند. بدین ترتیب میبینیم آنچه جمهوری اسلامی بر اذهان عمومی ایرانیان غالب کرده، در حقیقت یک ” جنگ تحمیلی ” است. اصل ” النصر بالرعب ” خامنهای که عموما در جنگ و سرکوب فیزیکی نمود پیدا میکند، آبشخورش همین فرهنگ سالاری سیاسی اجتماعی است. بنابراین وضعیت حاضر در حقیقت یک وضعیت جنگی است. در این وضعیت جنگی و در جایی که ادهان عمومی ایرانیان به اشغال قهرآمیز جمهوری اسلامی درآمده، برای آزادسازی آن باید با متجاوزگران و اشغالگران پدافندی نمود. توپخانهی آزادیخواهان باید در همه جبههها مدام مواضع اشغالگران را بکوبد و آتشبارانشان همیشه در حال آتش ریزی بر سر ستمکاران باشد تا بدینوسیله
جنایتکاران را از سرزمینهای تحت اشغال بیرون رانند.
البته طبیعی است که در گیرودار چنین جنگی، خودفروختگان و جاسوسان دوجانبهای پیدا شوند که به علل بسیار، از جمله بیمایگی یا منفعت طلبی ، در حالیکه مدعی خیر و منفعت ملت و مملکت هستند در حقیقت قصد دارند، یا اگر قصد ندارند، عملا چنین میکنند تا حاکمیت زور و تزویر و دروغ و وحشت بر سر سرزمین اذهان عمومی را امتداد بخشند. از آنجا که امروز، چنانکه پیشتر ذکر شد، در وضعیت جنگیای به سر میبریم که ایران و ایرانی را به تباهی کشانده است.
مماشات با جاسوس و خودفروخته جایز نیست. اینها را باید به پای میز محاکمه کشاند و نقش مخربشان در تداوم حاکمیت فاشیستی را آشکار ساخت. این خطای بسیار بزرگی است که بعضی عمدتا در پی تلاشهای مذبوحانه، همین خودفروختگان و جاسوسهای دوجانبه، گمان میکنند که با نرمش در برابر اشغالگران فاشیسم و چشم بستن بر جنایتشان، آنها دست از جنایت خواهند کشید. سی و چند سال است که جامعه با جاسوسان مصالحه کرده، و نتیجهاش چیزی جز قهقرای مطلق و جنایت و بی عدالتی بیشتر نبوده است. آب از آب تکان نخواهد خورد، چون عملا مطالبهی جدی برای تغییر شکل نمیگیرد. بدین ترتیب برای اینکه صلح در ایران برقرار شود، باید اول جانانه جنگید و اشغالگران را از سرزمین اذهان عمومی بیرون راند