تاريخ فعاليتهاي حزبي درايران به سالهاي پاياني عصرناصري بازميگردد گويي گسترش آن درگروترورناصرالدين شاه بود.تروري كه درسال هاي پس ازآن،فضاي سياسي كشور را با ظهور انواع و اقسام احزاب مواجه نمود.احزابي متاثرازآموزه هاي ايدئولوژيك چپ گرايان قفقازي ويا انقلابيون فرانسوي و آلماني
،گروه هايي كه غايت آنها درمبارزه خلاصه مي شد.يك روز در راه مشروطه وروز ديگر براي هدف ديگر.احزاب ايراني متاخرباتوجه به ساختارهاي بسته سياسي در ايران وتحت تاثيرادبيات چپ،سنتي ويژه را بنيان نهادندكه گويي حزب برپايهي مبارزه مستمربانظام مستقر،بهرهگيري از رويكردي خشن،توسل به ادبيات خاص ،فعاليت درچارچوب قالب هاي بستههاي حزبي،……ومعنا مييابد.درپي سقوط پهلوي اول،احزابي متاثراز تفكراتي ديگر بارويكرد ملي كه ازآموزههاي ليبرالي ومذهبي تقريبا يكساني برخورداربودند مجال بروز ومعرفي هرچه بيشتر خود را يافتند.عدم توسل به خشونت و توجه به بسيج نيروهاي اجتماعي در لايه هاي مختلف از منش اين احزاب بود.رويكردهاي حزبي در سالهاي بعد تحت تاثير واقعه كودتا وقيام ناتمام 15 خرداد شكلي مخفي و ماهيتي مبتني بر مبارزه مسلحانه يافت وتحت تاثيرهرچه بيشتر رهيافت هاي ماركسيستي وچپ به حركت خود ادامه داد.اين احزاب به دلايل ويژگيهاي خاص خود بيشتر در ميان دانشگاهيان با اقبال نسبي مواجه بودند،اما هيچگاه نتوانستند با توده هاي مردم ارتباط برقراركنند.عملكرد قالب احزاب در فرداي انقلاب و آنجاكه در برابرمردم وراي آنها به نظام انقلابي جديد ايستادند،بارديگر سكتاريسم موجود دراحزاب پيروآموزه هاي ماركسيستي را عيان كرد.عليرغم تمام دستاوردهاي سالهاي ابتدائي انقلاب،به نظرميرسدماحصل تمام آن تنش ها چيزي جز شكل گيري خاطره اي ناگوار ازاين احزاب در ذهن مردم نبوده،اتفاقي كه نه به واسطه ناپسندبودن ذاتي احزاب،بلكه به دليل رويكردهاي احزاب ايراني پديدآمدودرذهن بخشي از جامعه هم ماندگارشد.
حزب جمهوري ،سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي وهياتهاي موتلفه تشكل ها و احزابي بودند كه در اين برهه از زمان به فعاليت پرداختند.حزب جمهوري در واقع فرزند نيازهاي مقطع خويش براي تشكل بخشي به انقلابيون مسلمان در برابراحزاب اپوزيسيون بود،حزبي كه شامل تفكرات و گرايشهاي مختلف انقلابيون مسلمان بودو آنچنان كه مشاهده كرديم با رفع ضرورتهاي ابتدائي اين حزب نيز منحل شد.سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي كه حاصل جمع گروههاي چريكي مسلمان قبل انقلاب بوددرميانه كاروبا بروز اختلافات متعددبه حالت تعليق فرو رفت تا درپايان دهه 60 ققنوس وارتولد مجدد خويش را در آستانه تحولي اجتماعي به نمايش بگذارد.موتلفه از احزاب قديمي است كه به گمان بسياري در كنارحزب توده و نهضت آزادي قرار داشته واز انسجام تشكيلاتي وايدئولوژيكي برخوردار بوده است وبه مقتضاي شرايط ،حضوري مملوس در نظام سياسي و بويژه اقتصادي داشته است.ابتداي دههي70همزمان است با فعاليت بيشتراحزاب سنتي وفادار به نظام و تجديدآرايش به منظور كسب قدرت از كف رفته و به مددجنبش اجتماعي خام ونارس دوم خرداد و با شعار اصطلاحات واقامه جامعه مدني،بنابراين نياز به تحولي كه در لايههاي اجتماع موج ميزدبه فضاي سياسي كشور عطا شد.پس از دوم خرداد، عرصه سياسي دركشور مواجه با شكل گيري احزاب مختلف و همچنين نهادهاي مدني در قالب تشكلهاي مدني گرديد،احزابي كه هريك به فراخور ودرمقاطع زماني خاص از گستردگي ويژه اي در سطح جامعه به ويژه دانشگاهيان برخورداربوده اند.اما در همين فضا،عليرغم فرازو فرودهاي احزاب مدعي،احزاب از عدم اقبال عمومي رنج برده اند و اين اتفاق درشرايطي كه به علت محور قرارگرفتن بحث جامعه مدني، انتظارميرفت تا نهادهي مدني منجمله احزاب بالندگي و دستيابي به كسب سرمايه هاي اجتماعي هرچند افزونتر مواجه شوند،سئوالات بيشماري در خصوص علل ضعف احزاب ميتوان متناسب با سطح تحليلهاي مختلف به ارزيابي موضوع پرداخت،اما آنچه در اين ميان مطرح است يكي فقدان ارتباط ارگانيك احزاب با مردم و ديگري فقدان جايگاه احزاب در نظام سياسي است.
درشرايطي كه تفكيك طبقاتي دقيق در جامعه وجود نداردمشخص نيست كه احزاب سياسي موجود ،قرار است منافع چه طبقه اي را نمايندگي كرده وبيانگر مطالبات چه قشرهاي باشند،لذا همين موضوع موجب عدم شناخت دو طرفه ميشودبه نحوي كه ملاحظه ميكنيم توده ها اصلا يا بسياري از فعالان احزاب سياسي را نميشناسندويا فلان حزب را اساسا به عنوان نماينده سياسي خود قبول ندارند.فقدان فرهنگ دموكراتيك وآموزه هاي ليبرالي چه در قالب ادبيات سياسي و يا عمل اجتماعي از مشكلات موجود محسوب ميشودوبنابراين ميتوان گفت كه زيست اجتماعي در قالب فعاليت حزبي به شدت محجوراست به نحوي كه اين موضوع هيچگاه به عنوان خصلت اجتماعي و هويت بخشي مردم ما بدل نشده است. اكنون نيز مردم بيش از آنكه توجهي به احزاب در تحولات اجتماعي داشته باشندچشم به شخصيت هاورهبران شاخص سياسي دارند.جامعهي ايراني،با توجه به فرهنگ رفتاري ضد جمع خود كه محصول تاريخي قرنها استبداد و انزواطلبي هاي عافيت جويانه است،بيشتر در پي يك قهرمان يا ناجي است تا تشكل يا بي حول برنامه اي مشخص براي تغيير وضع موجود.
فرهنگ شكل گرفتهاي طي اعصار متمادي در ميان ملتي كه دموكراسي حزبي براي آنها تمريني نامقدور محسوب ميشده،فرصت مناسبي در دوران اصلاحات يافت.درآن زمان پرفشار،لزوم تقويت جامعهي مدني به عنوان بستروزير ساخت تمرين دموكراسي و فعاليت احزاب مورد بيتوجهي واقع شدو فرصتي كه با آن بخشي از اعتماد مردم و سرمايه احتماعي لازم براي پشتيباني از فعاليت احزاب احيا ميشد،از كف رفت.باتوجه به اينكه احزاب يكي از عناصر جامعه مدني هستند بايد جايگاه احزاب در نسبتهاي نظام هاي سياسي با پديده اي به نام جامعهي مدني به واسطه وجود منابع درآمدي مستقل احساس نميكنندبه محدوده كردن فضاي عمومي از جمله احزاب و تشكل هاي مردمي گرايش پيدا ميكنند.
اين نقش درآمدي مستقل در ايران را نفت ايفا ميكند،درشرايطي كه درآمدهاي نفتي به دولتهاي وقت احساس اعتماد به نفس و اسغنا از جلب نظر مردم را به آنها ميبخشد،دولت نيز به تضعيف جامعه مدني و همچنين احزاب مبادرت ميكند.در دوره اصلاحات به دليل كاهش درآمدهاي نفتي و ولبستگي بيشتردولت به منابع داخلي از جمله مالياتها وعوارض مختلف،رويكرد توجه به احزاب و تشكل هاي مدني،هرچند در گامهاي لرزان دنبال شد.اما در دوره دولت نهم و با افزايش درآمدهاي نفتي،تحزب و جايگاه احزاب سخن به ميان ميآيدو به انحاي مختلف براي كم رنگ شدن نقش احزاب و تشكل هاي مدني تلاش ميشود،هرچند كه اين سنتي است كه بيشتر دولتها در ايران،هيچگاه از فعاليت واقعي احزاب استقبال نكرده اند ليكن با عنايت به كاركرد احزاب مدرن و در چارچوب هدف تمام انتقادات و يا رويكردكسب مقبوليت ،حزب حاكم را هدف قرار ميدهدونه براندازي كليت نظام را،امري كه در غياب احزاب مشخص نيست حاكميت درتحولات اجتماعي چگونه عمل خواهد كردويا چگونه رخ نشان خواهد داد.
{jcomments off}