پاسخی کوتاه به آقای کمال ارس که مطلبی تحت عنوان “گرد و خاک بسيار برای چی؟” در ارتباط با پاسخ اينجانب به “جبههی ملی ايران” نوشتهاند.
از آنجا که پاسخ ادعاهای مطرح شده از سوی وی و تنی چند را در مقالات متعددی چون “هر دم از اين باغ بری میرسد…!”، “مدخلی بر بحث ملت و حق تعيين سرنوشت”، “جنبش ملی کرد و سياست خارجی”، … و به خود “جبهه ملی ايران” دادهام، اينجا تنها يک هشدار تکرار میشود، مبنی بر اينکه تعامل اينگونه با مطالبات مناطقی چون کردستان، آذربايجان، … تنها میتواند پيامدی مخرب برای حفظ يکپارچگی ايران داشته باشد.
جناب کمال ارس، با درود به شما و سپاس از نقد نوشتهی اين ناچيز، اجازه بدهيد تلگرافی به استحضار مبارک برسانم که خارج از گرد و خاکی که از قضا “جبهه ملی ايران” و خود شما بپا کردهايد، خارج از درک متفاوتمان در بارهی گذشتهی تاريخی و از نظر من افتخارآميز کردستان و جايگاه “جبههی ملی ايران”، … در ارتباط با برخی از مفاهيم مهم و کليدی نيز درک مشترک نداريم. اين از نظر من فاجعه نيست. فاجعه خواهد بود اگر حداقلی از زبان مشترک برای ديالوگ نداشته باشيم و خود را زير لوای نامهای مستعار مخفی سازيم.
به هر حال، نمیدانم قسم حضرت عباس شما را باور کنم و يا دم خروستان: شما از سويی میگوئيد کل ايران “ملک مشاع” همهی ايرانيان است و از سوی ديگر میفرمائيد که اگر نمايندگان تمام استانهای کردنشين رأی بهجدايی دادند، جدا شوند. خارج از اينکه من در اين دنيا هيچ “ملکی” را مشاع و تقسيمناپذير نمیدانم، اتفاقا بنا را بر اين قرار میدهم که اگر کردستان واقعا آنقدر حق آزادی داشته باشد که در مورد سرنوشت سياسی خودش تعيين تکليف کند، ديگر دليلی برای جدايی نخواهد داشت. جدايی زمانی موضوعيت میيابد که حقوق فردی و جمعی وی در ايران زير سوال برود و مرکزگرايان برايش خير و شر را تعيين کنند.
همچنين شما از سويی میفرمائيد که هيچ حق ويژهای برای کسی قائل نيستيد، اما بلافاصله بعد از آن میگوئيد که زبان فارسی اين جايگاه تاريخی را داشته و بايد در آينده هم داشته باشد. میدانيم زبان تنها ابزار تکلم نيست و اتفاقا شما هم به همين دليل به آن جايگاه ويژه میدهيد. جايگاه ويژهی يک زبان نمیتواند به مثابهی حق ويژهی سخنوران آن زبان نباشد. در بنای يک ايران نوين بايد همهی کارتها روی ميز بيايند، از جمله در ارتباط با زبان. من فرمولی ديگر برای حل معضل زبان دارم که بارها بدان اشاره کردهام. اما حتی اگر تنها يک زبان را بعنوان “زبان مشترک” بپذيريم، اين امر از نظر من بايد توافقی و داوطلبانه باشد. در چنين حالتی خود با ميل و رغبت خود زبان فارسی را برخواهم گزيد. هر چيزی غير از اين نمیتواند معنايی جز تحميل يک زبان بشمار نيايد.
و نيز بايد اقرار کنم که اتهام “خيالپردازی” تنها از سوی شما نيست که متوجه من میشود؛ فعالان کرد و بهويژه ترکی نيز داريم که برآنند که آن خانهی مشترکی را که ما فدراليستها در پیاش هستيم با صاحبان فکری از سنخ شما “اتوپی”ای بيش نيست و بايد از همين اکنون راه جدايی را در پيش گرفت. بر آنها نيز نمیتوانم ايراد زيادی بگيرم؛ شماها خودتان بهترين منابع و دلايل مشروعيت آنها هستيد.
انديشهی شما در مناسبتترين حالتش از اين چند مؤلفهی ضددمکراتيک برخوردار است؛ سلب حق تعيين سرنوشت سياسی در وجه بيرونی، سلب خودمديريتی سياسی در وجه داخلی، فرض کردن يک زبان بر متکلمين زبانهای ديگر، حفط تمرکز سياسی و تقدس حکومت. اين همان تفکر جبهه ملی ايران بوده است به انضمام اينکه “ناسيوناليسم” آنها مذهبگرا نيز بوده است. اين تفکر و اين ساختار تأمينکننده و تضمينکننده حقوق ويژهای برای شماست. چنين جامعهای مورد نظر من نمیتواند باشد.
شما مختاريد ابدالدهر ساز قومپرستی خود بر اساس مذهب و زبان و تمرکز قدرت در دست خود را بزنيد و آن را “ناسيوناليسم” “ايرانی” بناميد. امثال بنده نيز در تلاش خواهند بود جامعهای عادلانه و دمکراتيک و عاری از هر گونه حق ويژه، حال تحت هر عنوانی که باشد، در ايران بنا کنند. نيروهايی هم هستند که سعادت را در استقلال (کرد، ترک، …) میبينند. بالاخره يکی از اين سه طيف تفوق پيدا خواهند کرد. از نظر من تفوق طيف فکری شما در مرکز و قدرت سياسی نمیتواند تفوق طيف سومی را در مناطقی چون کردستان، آذربايجان، ترکمنصحرا، خوزستان و بلوچستان به دنبال نداشته باشد. و اتفاقا اين است که نمیتواند پيامدی جز جنگ و ملالا تجزيهی ايران را به دنبال نداشته باشد. ناسيوناليسم، بهويژه سنخ حاکم آن، هيچگاه قادر نيست متضمن يکپارچگی يک کشور باشد. حفظ صلح و ثبات و تأمين عدالت و آزادی در ايران تنها میتواند از سوی نيروی بينابينی ميسر گردد، نيرويی که قادر است به لحاظ برنامهای، جسارت و ادبيات سياسی مطالبات برحق مناطقی از ايران برای نيل به حق تعيين سرنوشت داخلی خود و مشارکت آنها در سرنوشت سياسی کل کشور را با همبستگی و حفظ تماميت ارضی ايران تلفيق سازد.
شما فرمودهايد که به سينهی حزب دمکرات کردستان ايران مدال آويختهام. اين يکی را ديگر درست متوجه شدهايد، اگر من بعنوان يک شهروند کرد ندانم که اين حزب تحت چه شرايط دشواری پرچم موجوديت سياسی و فرهنگی کرد را برافراشته نگه داشته است، ندانم که اين حزب چه مرارتهايی در عرض اين شش دهه و نيم کشيده است، چه قربانيانی در راه سرافرازی مردم کردستان داده است، کی بايد بداند؟ شما؟! من چه عددی هستم؛ اين حزب و احزاب ديگر سهيم در مبارزهی مردم کردستان پاسخ خود را بارها از مردم کردستان گرفتهاند. کی شايستهتر از اين مردم برای آويختن اين مدال میباشد؟
شما فرمودهايد که “جبهه ملی ايران” در اين چند عضو خلاصه نمیشود، مليونها ايرانی “ملی و مصدقی” هستند! جدی مقصودتان همان ميليونها مصدقی است که در بهاصطلاح “رفراندوم “آری يا نه” “جمهوری” اسلامی آری گفتند؟ همان ميليونها مصدقی است که حتی با قتل وارستگانی چون داريوش فروهر و همسرش خانه ماندند؟ همان ميليونها مصدقی است که با قتل فجيع انسان فرهيختهای چون شاهپور بختيار مفقودالاثر بودند؟ معلوم نيست اگر مصدق مليون مليون جانبدار دارد و میتوان تصور کرد که آن هنگام بسيار کمتر نبودند، چرا از اين نيرو برای دفع کودتای آمريکايی بهره نگرفت؟ آيا به وجود اين “چندين مليون” شک داشت يا به راهی که رفته بود؟
آقای ارس، اساسا شما میدانيد “ملی” و “مردمی” و محبوب يعنی چه؟ نشنيدهايد که مردم کردستان تحت چه شرايط سخت امنيتی در روزهای جانباختن قاضیمحمد و بهويژه دکتر قاسملو، بدون اينکه کسی فراخوانی بدهد، تعطيل عمومی دارند؟ اين والاترين نمود اعطای نشان تقدير و افتخار به اين رهروان راه آزادی کردستان میباشد و محض اطلاع شما هر سال هم تکرار میشود. آيا غير از اين است که آنها بودند که به معنای واقعی کلمه “ملی” و “مردمی” بودند؟
و بالاخره اينکه شما برای بروز شکاکيتتان در مورد اظهارات بنده فرمودهايد “انشاءالله گربه باشد”، بنده نيز برای ترجمان سياست کبکوار شما خواهم گفت: “انشاءالله گربه بماند.”
23 مه 2012
{jcomments off}