"an independent online kurdish website

دوستی مطلعم ساخت که‌ آقای مهرآسا مجدداً در مطلبی تحت عنوان “فدراليسم بر مبناي قومگرايي در ايران هم زيانبار و هم ناممکن!” در باب فدراليسم و کردستان بذل فضل نموده‌اند. آنرا يافتم و مطالعه‌ کردم.naser_iranpur

حقيقتاً با پايان آن نمی‌دانستم چکار کنم؛ مردد بودم پاسخ وی را بدهم و يا بی‌توجهی پيشه‌ کنم. آن هم نخست برای اينکه‌ در باره‌ی تمام موضوعات مورد اشاره‌ی ايشان بارها نوشته‌ بودم و به‌ويژه‌ اينکه‌ می‌گفتم که‌ اين مدعی‌العام و حاکم شرع ما حکم قصاص خود را بيش از 30 سال است بر عليه‌ مردم کردستان صادر نموده‌ و لجاجت و سماجت مذهبی‌گونه‌ و بخشاً حتی کودکانه‌اش جايی برای بحث و يادگيری وی نگذاشته‌ است. بالاخره‌ با کمی کلنجاررفتن باخود تصميم گرفتم پاسخی بنويسم.

اينبار اما با انتخاب سبک برخورد و تيتر مطلبم مشکل داشتم. حتی يکبار يادم نمی‌آيد که‌ چنين به‌فور تيتر مطلب خود را تغيير داده‌ باشم. ابتدا با الهام از عنوان نوشته‌ی خود ايشان نوشتم: “استمرار سلطه‌ی شووينيسم بر مبنای قومگرايی در ايران هم زيانبار است و هم ناممکن!”. اين عنوان سپس به‌ “به‌ آنانی که‌ استعداد يادگيری از دست‌ داده‌اند” تبديل شد، باری هم “نامه‌ی يک کُرد به‌ يک کُرد” سرفصل مطلبم شد. اين عنوان بعد به‌ “پاسخ به‌ سلمان کُردی” و سپس “بلاهت شووينيستی” تبديل شد. هر کدام از اين عناوين ناظر به‌ يک نوع برخورد معين و متمايز بودند. تا عاقبت مطالعه‌ی مطلبی از ايشان در نقد دکتر عبدالکريم سروش مرا به‌ گزينش تيتر فوق سوق داد.  

يکی ـ دو نفر از دوستان مرا از برخورد مستقيم با ايشان برحذر می‌داشتند و بر آن بودند که‌ به‌ جهت مطرح‌نشدن ايشان و برای پرتعدادترشدن مخاطبان مطلبم، آن را بدون اشاره‌ به‌ ايشان بنويسم. خوب، اين هم يک سبک است و از قضای روزگار خود آقای مهرآسا هم همين کار را کرده‌اند. اما از آنجا که‌ وی خود را “کُرد” معرفی می‌کند و من می‌بايست فرازهايی از مطلب ايشان را بياورم و علی‌الخصوص از آنجا که‌ خود جانبدار برخورد بلاواسطه‌ و بی‌پرده‌ هستم، تصميم گرفتم به‌ “ديالوگی” يک طرفه‌ با ايشان بپردازم که‌ حاصل آن اين مقدمه‌ و همچنين مطلبی مفصلتر  شد که‌ در روزهای آينده محتملاً تحت عنوانی متفاوت‌ منتشر خواهد شد.

ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ

 دکتر مهرآسای گرامی،

پيداست اولين باری نيست که آب در هاون می‌کوبيد، جهد بی‌توفيق می‌کنيد و در مقام “مدعی‌العموم” کامل و فاضل و عادل به‌ طرح ادعانامه‌ و کيفرخواست عليه‌ مردم کردستان و احزاب آن مبادرت می‌ورزيد. لذا تهمت نسيان روا نيست. اينبار را اما بسيار تندتر از گذشته‌ دويده‌ايد، تندتر از هم‌کيشان غيرکُردتان. آنچه‌ شما به‌ “عزيزان تجزيه‌طلب و مقام‌پرستان” (!) کُردتان انتساب نموده‌ايد، نه‌ نقد موقر که‌ طعن موذی است. شما در مقام وکيل شووينيستها و دادستان حکومتهای شووينيستی عرض اندام نموده‌ايد. شما از “ايران” لاهوت و ملکوت ساخته‌ايد. لذا آنچه‌ شما مورد دفاع قرار می‌دهيد ايران واقعی نيست، ساخته‌ و پرداخته‌ی ذهنيت شماست، شريعت است، ماوراءالطبيعه‌ است. ايران واقعی نيازمند تعبد و تعقد و تعصب عامی و آمی شما نيست.

ايران شما اسلام شماست،. هر انتقاد درونی از آن کفر و جرم و گناه‌ است و ترک آن که‌ اصلاً ارتداد. سزای مرتد هم که‌ در “ايران” (بخوان دين) شما مشخص است. سينه‌چاکی شمای مثلا کُرد برای ايران از همان سنخ سلمان پارسی و عبدالکريم سروش ايرانی برای اسلام است. شما در دفاع از “ايران” واهی‌تان همانگونه‌ جمود فکری داريد که‌ سروش در دفاع از اسلام دارد. دفاع شمای “کُرد” از ايران افراطی‌تر و متحجر‌تر از دفاع ايرانيان شووينيست غيرکُرد از ايران است، همانطور که‌ دفاع سروش شيعه‌مسلک ايرانی از اسلام افراطی‌تر از فيلسوفان عرب از دينشان است.

کينه‌توزی شمای “کُرد” بر عليه‌ کردستان مرا ياد تفنگداران بومی و کُرد رژيم در کردستان می‌اندازد. آنها در ارتکاب جنايت بر عليه‌ مردم خود بسی قسی‌القلب‌تر از همکاران و آمران جنايت‌پيشه‌ی غيرکُردشان بودند. بالاخره‌ به‌ نوعی می‌بايست خوش‌خدمتی و خلوص نيت خود را نسبت به‌ رژيم فاشيستی و شووينيستی حاکم بر ايران به‌ اثبات می‌رساندند. چه‌ خدمتی “افتخارآميزتر” از پشت‌کردن به‌ مردم خودی؟ اين کينه‌ی ژرف شما مرا همچنين ياد نادمان و توابانی در زندانهای حکومت ناب محمدی می‌اندازد که‌ در شکنجه‌ی همرزمان سابق خود از جلادان مزدبگير رژيم پيشی می‌گرفتند و حتی تير خلاص می‌زدند.

شما گاه‌ و بيگاهی چون ‘کُرد’ عرض اندام می‌کنيد. از خود پرسيدم ملاک و ميزان کُردبودن چيست. بلاخره‌ يا بايد همزبانی باشد و يا همدلی. شما اما نه‌ همزبانيد (چه‌ که‌ به‌ اقرار خودتان کُردی نمی‌دانيد) و نه‌ همدليد (چه‌ که‌ باز به‌ اقرار خودتان ربطی به‌ آرزوهای ديرين مردم کردستان نداريد و سودای ديگری در سر داريد). در صفوف سازمانهای مبارز کردستان تعداد بيشماری هموطن غيرکُرد بودند که‌ بخشاً جان شريفشان را در راه‌ دفاع از آرمانهای کردستان و ايران و در مبارزه‌ عليه‌ حکومت اسلام در ايران از دست دادند. همدلی و همگامی آنها با کُرد به‌ هزاران کُرد همزبان و يا کُردهای آسيميله‌شده‌ و ذوب‌شده‌ای می‌ارزد که‌ ربطی به‌ مردم کردستان نداشته‌اند و يا در جبهه‌ی مقابل آن قرار داشته‌اند. تعلق آن زاهدانی و اهوازی و تبريزی و اصفهانی که‌ در کردستان می‌رزميد و جان می‌داد، به‌ کردستان و آرزوهای آن، بسی بيشتر از وابستگی قماشی از کُردها می‌باشد که‌ هرازچندگاهی يادشان می‌آيد که‌ کُرد هستند. آن هنگام که‌ شما و امثال شمای کُرد استاندار رژيم در کردستان بوديد، در تهران کسانی چون شاملوی غيرکُرد به‌ معرفی همان تاريخ مبارزاتی می‌پرداختند که‌ شما به‌ سبک حاکمان فاشيست و شووينيست به‌ سلاخه‌اش می‌کشيد. آن مبارزان غيرکُرد در کردستان هيچگاه‌ تعارضی بين کردستان و ايران نديدند. برای آنها مبارزه‌ برای اين دو از هم‌تفکيک‌ناپذير و در واقع يکی بود. آقای مهرآسا، تفاوت معامله‌ را متوجه‌ هستيد؟

 شما با سياست کُردی چه‌ عرض کنم، به‌ احتمال زياد با اجزا و مؤلفه‌های هويت فرهنگی کُردی نيز بيگانه‌ايد، به‌ يمن سلطه‌ی شووينيسم از هنر و موسيقی و شعر و ادب آن بی‌بهره‌ مانده‌ايد. با چنين زمينه‌ای عجيب نيست اين چنين بی‌روح و ازخودبيگانه‌ در مورد کردستان اظهارنظر می‌کنيد. تاکنون از هيچ شووينيستی نشنيده‌ام که‌ مردم کردستان تنها حق دارند تا سوم ابتدايی زبان خود را “در کنار زبان فارسی” بياموزند، از شمای “کُرد” از خودبيگانه‌ و خودباخته‌ شنيدم! در اين مورد گفتنی می‌ماند.

پيش دوستی بودم کرمانشاهی، کسی که‌ يک دهه‌ از بهترين سالهای زندگی‌اش را در طبق اخلاص گذاشته‌ بود و برای ايران در سنگر کردستان و صفوف احزاب کردستانی می‌رزميد. پيش وی شعر عبدالله‌ پشيو را گوش می‌کرديم که‌ بی‌مهابا احزاب کردستان عراق و شخص طالبانی و بارزانی را به‌ باد انتقاد گرفته‌ بود. اين برنامه‌ی شعرخوانی در کردستان عراق در سالنی که‌ انباشته‌ از جمعيت ايستاده‌ و نشسته‌ بود و مردم حتی در حياط نشسته‌ بودند، برگذار ‌شده‌ بود. اولين بار در زندگی‌ام بود که‌ می‌ديدم‌ مردم از يک شاعر ملی ـ ميهنی خود چون يک ستاره‌ی سينما، يک خواننده‌ی شهير استقبال می‌کنند و گاهاً حتی شعار “دوباره‌، دوباره‌” سر می‌دهند. در اين حال و هوا از سوی يکی ديگر از دوستان مورد پرسش قرار گرفتم: “به‌ چی فکر می‌کنی، به‌ مهرآسا يا به‌ عبدالله‌ پشيو؟” گفتم: “به‌ هر دو؛ به‌ فاصله‌ی عظيمی که‌ بين اين دو وجود دارد. هر دوی اينها کُرد هستند، اما در دو دنيای متفاوت سير می‌کنند؛ هر دو از احزاب کُردی انتقاد می‌کنند، اما از دو قطب متفاوت؛ از حرف به‌ حرف کلام انتقادی پشيو انسانيت می‌بارد، آزادمنشی می‌بارد، عشق می‌بارد، در يک کلام کُرديت می‌بارد، اما کلام مهرآسا تهی از کوچکترين روح عدالتخواهی و آزاديخواهی کُردی است، از آن تنها خشم و کينه‌ می‌بارد.” باری،‌ دغدغه‌ی پشيو سعادت اجتماعی مردم کردستان است، دلمشغولی شما ناسيوناليسم تصنعی‌؛ پشيو در مورد يک پديده‌ی عينی سخن می‌گويد، شما در مورد يک پديده‌ی ذهنی و ناموجود. تضاد بين حرف و عمل کُردبودن از اين بيشتر قابل تصور است؟

از نظر من شما همانقدر کُرد هستيد که‌ حکومت اسلامی ايران ‘ايرانی’ است. سود و زيان شما همانقدر برای کردستان است که‌ سود و زيان حکومت اسلامی برای ايران است.

از سروش ايراد گرفته‌ايد ـ به‌ درستی هم گرفته‌ايد. اما جداً تفاوت شما با سروش در چيست؟ هر دو از ايدئولوژی جزمگرايانه‌ی مشابهی برخوردار هستيد، شما آن را “ملی‌گرايی ايرانی” می‌ناميد، وی “اسلام‌گرايی شيعه‌”. هر دو وهم‌گرا و غيرواقع‌بين هستيد، اسطوره‌تراش هستيد، گزافه‌گو هستيد، راوی ناصادق تاريخ هستيد، کاسه‌ی داغتر از آش هستيد. سروش همانقدر سفير و پيام‌رسان مردم دردمند ايران به‌ دنيا نيست، که‌ شما پيک‌ مردم کردستان نيستيد، تازه‌ اگر خودزنی نکرده‌ و تيشه‌ به‌ ريشه‌ی آن نزده‌ باشيد.

با تمام تشابهات شما يک تفاوت بين شما و سروش قابل رؤيت است: سروش اشراف وحشتناک بالايی به‌ويژه‌ به‌ زبان و ادب فارسی خود دارد. من گاهاً نوشته‌های سروش را صرفاً برای قلم و نثر زيبايش و يادگيری زبان فارسی خوانده‌ام. آيا چنين حکمی را در مورد شما می‌توان داد؟ اشراف شما به‌ زبان کُردی تا کجاست؟ از تاريخ کردستان غير از تکرار جعليات مخالفان جنبش کردستان چه‌ می‌دانيد؟ شما اگر در هنر و موسيقی و شعر و ادب کُردی سير می‌کرديد، چنين سلوک ضدکُردی نمی‌داشتيد.

حزب دمکرات کردستان و حزب دمکرات کردستان ايران به‌ ترتيب گفته‌اند که‌ چنانچه‌ قيامی در کردستان ايران و ايران رويی دهد، اين احزاب از جامعه‌ی بين‌المللی انتظار دارند، چتری حفاظتی برای درامان‌ماندن مردم کردستان و ايران از قتل عام آنها توسط حکومت اسلامی ايجاد کنند. شما گفته‌ايد که‌ با ديدن آن احساس شرم نموده‌ايد. و در جايی ديگر به‌ آغوش حکومت اسلامی درغلطيده‌ايد و گفته‌ايد که‌ شما در برابر غرب با حکومت اسلامی هم‌صف هستيد. جالب است اين همه‌ جنايت بر عليه‌ مردم کردستان شده‌، تاکنون از شما شنيده‌ نشده‌ که‌ احساس شرم کنيد! تازه‌ برای خود شرم‌آور نمی‌دانيد که‌ با حکومت فاشيستی اسلامی ايران ابراز همبستگی کنيد!! تصور کنيد کسی از اپوزيسيون عراق در زمان صدام، از اپوزيسيون آلمان در زمان سلطه‌ی فاشيسم در اين کشور می‌آمد و می‌گفت که‌ من مخالف اين هستم که‌ مردم کشورمان تحت حمايت حفاظتی قرار گيرند و جانشان حفظ شود و تازه‌ بدتر از آن می‌گفت که‌ اگر به‌ آلمان نازی و رژيم فاشيستی صدام حمله‌ شود، در دفاع از “ميهن” به‌ جبهه‌ی نازيها و بعثيها می‌روم؟!! آيا اين را می‌توان چيزی جز رذالت و قباحت ناميد؟ اين است که‌ می‌گويم با‌ روح و روان کُردی به‌ کلی بيگانه‌ايد.

احزاب کردستان را متهم به‌ شووينيسم نموده‌ايد! جل‌الخالق، به‌ حق چيزهای نشنيده‌! هر دم از اين باغ شما بری می‌رسد! جرم اين احزاب اين است که‌ خواهان رفع ستم شووينيستی هستند. شووينيسم قومی يعنی برترشمردن قومی بر قومی ديگر، زبانی بر زبانی ديگر. آيا احزاب کردستان چنين نموده‌اند؟! کُرد را بر غيرکُرد و زبان کُردی را بر زبان غيرکُردی برتر شمرده‌اند؟! آقای مهرآسا، جدا حالتان خوب است؟! شما شووينيست هستيد که‌ حق سه‌ سال تحصيل به‌ مردم کردستان می‌دهيد، آن هم در اپوزيسيون و به‌ جای آن می‌خواهيد که‌ مردم کردستان ـ حال به‌ هر دليلی زبان ديگری را بياموزند ـ يا مردم کردستان که‌ جرمشان اين است که‌ می‌خواهند به‌ زبان مادری خود آموزش ببينند؟ شما شووينيست هستيد که‌ مردم آذربايجان و کردستان را با مهاجران آمريکا مقايسه‌ می‌کنيد و يا احزاب کردستان و آذربايجان. اين بود که‌ به‌ خود می‌گفتم: جدا به‌ اين انسان چه‌ بايد گفت؟ آيا می‌داند در باره‌ی چه‌ سخن می‌گويد؟! و باز اين است که‌ می‌گويم  جرم است خود را “کُرد” بشناسانيد.

قريب 25 ـ 26 سال پيش روزی مهمانی فرهيخته و سالمند‌ داشتم، فارسی‌زبان. با آمدن وی نوار علی مردان را از ضبطم برداشتم و به‌جايش بنان گذاشتم. اين دوستم گفت: “ناصر جان، من کمتر خواننده‌ای را به‌ اندازه‌ی بنان دوست دارم. اما خانه‌ ليل و نهار به‌ صدای آن گوش می‌دهم. اکنون که‌ پيش يک رفيق کُردم آمده‌ام، ديگر انتظار دارم که‌ هنر کُردی گوشم را نوازش کند که‌ در خانه‌ ندارم. همان نوار کُردی را بگذار که‌ خيلی هم ممنون می‌شوم.” آری، اين رفيق فارسی‌زبان مجرب من به‌ من جوان آن هنگام آموخت که‌ برای کسب رضايت و مقبوليت و خوشی ديگری لزومی ندارد ديگری شوم.

شما در مورد کردستان و هموطنان کُردزبانی چون راقم اين سطور قلم‌فرسايی نموده‌ايد، اما کسر شأن دانسته‌ايد نامی ببريد. اين همه‌ اکراه‌ و ابرام فاضلانه‌ی شما حکايت از فرهنگ سياسی‌ غيرمتمدنانه‌ای دارد که‌ از آن برخورداريد. اگر ديگران اصل و اصيلی هم پيدا می‌شوند که‌ نوشتار اين قلم را چاپ کنند، آنان را به‌ باد ناسزا می‌گيريد. پرسيدنی است اگر در ايران می‌بوديد چکار نمی‌کرديد؟! لابد بساط آن رسانه‌ را جمع می‌کرديد و احضاريه‌ای برای مدير مسؤول آن و بنده‌ می‌فرستاديد و عاقبت هر دو را به‌ اتهام “تجزيه‌‌طلبی” تکفير و محکوم می‌کرديد. اين جوهر همان “دمکراسی”‌ای را به‌ نمايش می‌گذارد که‌ مدعی هستيد برای استقرار آن تلاش می‌ورزيد! نمی‌دانم اگر مطلب کسانی چون من در يک رسانه‌ی ايرانی بخت درج نيابد، کجا بايد بيابد؟! به‌ مانند کتاب “23 سال” در لبنان؟! زمانی ـ در حکومت لائيک هم ـ کفر بود در رد اسلام و ادعاهای آن چيزی گفته‌ شود، با اين پيامد که‌ مردم بر عليه‌ آن واکسينه‌ نشدند و ويروس آن به‌ سادگی به‌ طاعون حکومت اسلامی تبديل شد. امروز نيز کسانی هستند که‌ انتقاد و رد “ملی‌گرايی” و “ناسيوناليسم ايرانی” را برنمی‌تابند. آيا دور از انتظار است که‌ اين ويروس نيز به‌ طاعون تبديل شود؟

ختم کلام اين مقدمه‌:

از نظر من وظيفه‌ی هر روشنفکر کُرد در درجه‌ی نخست اين است که‌ سفير و نماينده‌ی مردمش در ميان مابقی هم‌ميهنانش باشد، نه‌ نماينده‌ی فکری و مروج مکاتب حاکمان در ميان مردم کردستان، چه‌ برسد به‌ اينکه بعنوان وکيل و وصی شووينيسم‌ بر اساس اتهاماتی واهی به‌ اقامه‌ی کيفرخواست بر عليه‌ اين مردم بپردازد.

(ادامه‌ دارد)

16  ژوئن 2012

{jcomments off}

نویتـرین هەواڵ و بابەت


فارسی