در عرصهء علوم اجتماعی مفهوم اصطلاحات فقر، فرهنگ، آزادی، توسعه و توانمندسازی همچون بسیاری از اصطلاحات دیگر توسط تعداد زیادی از دانایان و اندیشمندان تشریح شده است.
نکته قابل توجه این است که فرهنگ نقش بسزایی در علوم اجتماعی دارد و به ما کمک میکند که بهتر روابط مردم یک جامعه با همدیگر و با مردم جوامع دیگر را درک کرده و بدانیم که این مردمان چه ارزشهایی را مبنای زندگی اجتماعی خویش قرار میدهند.
در این مقاله سعی خواهم کرد که از نقش ارزشهای فرهنگی در امر توسعه و پیشرفت را تشریح و یادآور شوم که ما نیز میتوانیم از ارزشهای فرهنگی خلق کورد در پیشبرد مبارزهء آزادیخواهانهء خلقمان استفاده کنیم. زیرا امروزه نتنها مبارزهء مسلحانه تضعیف گشته و همه دم از مبارزه مدنی میزنند، بلکه بدون شناخت ظرفیتهای فرهنگیمان نمیتوانیم از مبارزه مدنی استفاده بهینه کرده باشیم.
فرهنگ: فرهنگ دارای مفاهیم مختلفی است. به همین خاطر بدست دادن مفهوم واقعی آن بسی دشوار است. اگر به شیوهای عادی به فرهنگ نگاه کنیم، آن وقت است که میتوانیم آن تعریفی را که مردمشناس، ادوارد تایلر، از آن ارائه نموده را در نظر آورد: فرهنگ یک واحد کلی است که اطلاعات، شکل دادن به افکار و باورها، هنر، اخلاق، قانون، نحوه نگرش و تمامی عاداتی که یک فرد به عنوان عضوی از جامعه داراست را در بر میگیرد.
تعریفی دیگر و مترادف با فرهنگ این است که میگوید: فرهنگ سیستمی است از طرز تفکر، ارزشها، دیدگاهها، اعمال و اشیاهای باستانی که اعضای یک جامعه از آن استفاده میکنند در ارتباط با هم و دیگران. فرهنگ از راه یادگیری از نسلی به نسل دیگر انتقال میابد.
این تعریفی که در بالا از فرهنگ شد، تعریفی بسیار وسیع، با این احساس که در برگیرنده تمامی چیزهایی است که از طرف انسان ساخته شده، حتی افکار ذهنی یک فرد میباشد. بدین معنی که همه چیز از خوراک و پوشاک گرفته تا ادارهء سیاسی و حتی تکنولوژی و تصویری که از دنیا داریم و ایدهها و عادات و اعتقادات را در بر میگیرد. این تعریف در بر گیرندهء کلیهء عقاید و طرز تفکرهایی است که هر یک از ما داریم و آنها را اساس ارتباطات و روابط اجتماعی خویش قرار میدهیم. در هر فرهنگی خیلی از کارهای ذهنی وجود دارند که مشترکند. فرهنگ کمک شایانی به میکند در شناخت خودمان و جهان پیرامونمان.
نورمهای فرهنگی که بر شخصیت افراد مسلط شدهاند، چارچوبی را مشخص میکنند برای اینکه توان پیشبینی در مورد افراد دیگر جامعه داشته باشیم. پس میتوان گفت که فرهنگ به ما میاموزد که چگونه رفتار کنیم و اینکه چه انتظاری میتوان از دیگران داشت. فرهنگ به افراد یک جامعه کمک میکند که در یک واحد با یکدیگر کنار بیایند و بگنجند، مخصوصا در بازی اکولوژیکی بین انسانها، حیوانات و گیاهان در یک اکوسیستم مشخص.
فرهنگ و اجتماع مواردی آماری یا استاتیکی نیستند. آنها واحدهایی زندهاند که هر لحظه در حال تکامل و نو شدن میباشند. همچنان که با تغییرات گاهی اوقات معنای مذکر و مونث هم در طول زمان میتواند عوض شود.
تغییرات وابسته به عوامل و فاکتورهای متعددی هستند. تغییرات فرهنگی جواب جامعهء اقلیمی و خانوادگی است به تغییرات اجتماعی و اقتصادی در نتیجهء جهانی شدن، تکنولوژی مدرن، تغییرات محیط زیستی، اختلافات مسلحانه، پروژههای توسعه و …و
تغییرات همچنین میتواند نتیجهء تلاشهای آگاهانه باشد برای تاثیرگذاری بر ارزشها از راه تعویض قوانین و سیاستهای کلی، بیشتر اوقات به خاطر فشار از طرف جامعه مدنی.
نمونههای زیادی وجود دارد که باعث تغییر بینش در ارتباط با مسائل نژادی، حقوق کارگران، حقوق ملی و یا چگونگی استفاده از طبیعت شدهاند که در هر یک از آنها ارزشهای فرهنگی بر شخصیت افراد تاثیر گذاشته و باعث تغییر شخصیت آنان گشته است.
مفهوم جدید فرهنگ نتیجهء پروسههایی است که قسمی از یک جامعه تغییراتی را از راه تلاشهای موثر به وجود میاورد، در حالی که بخش دیگر جامعه ضد و در مقابلش قرار میگیرند.
به عبارتی دیگر، جوامع هوموژن نیستند و هیچ وضعیتی برای اجماع کامل بر روی ارزشهای فرهنگی وجود ندارد.
توسعه
توسعه بیشتر به تغییراتی اتلاق میشود که جنبهء مثبت دارند. یعنی چیزی که تغییر یافته، با مقایسه با قبل بهترشده است.
استهوا میگوید که “تغییرات هستهء مفهوم نیرومندی را تشکیل میدهد… در همان حالی که کلمات ضعیفی هستند، مثل چیزی نیرومند به نظرات و رفتارها ماده و معنا میبخشد.
توسعه هم تغییر است و هم پروسهای که باعث تغییر میشود. هر پروسهای محتاج زمان و مکان است. پس درک اینکه تغییری ایجاد شده است، باید بر این اساس باشد که این تغییر نقطهء آغازی دارد. همچنین باید فهمید که چه چیزی تغییر یافته است. هر تغییری محتاج فاکتورهایی است که آن را ممکن میسازد.
به اختصار، هر تغییری میتواند مثبت یا منفی باشد، اما زمانی که از توسعه صحبت میشود، بحث در مورد تغییری مثبت است. منظور هم پیشرفت فردی است و هم گروهی و حتی پیشرفت تکنولوژی و یا حقوق دمکراتیک. یعنی پروسهاست برای بهبود و درک چیزی در حال رشد و انبساط و بالغ شدن و یا نوعی تکامل.
وقتی که میگوییم از فرهنگ و ارزشهای فرهنگی برای پیشرفت استفاده کنیم، منظور این است که از تعدادی فاکتورهای فرهنگی میتوان استفاده کرد تا امر پیشرفت به واقعیت تبدیل شود.
فرهنگ و توسعه
آپادورای بر این باور است که فرهنگ همانگونه که حاوی افکار و عقاید مربوط به گذشته است، همچنین حاوی افکار و عقاید مربوط به آینده نیز هست. به همین جهت است که برای تقویت ظرفیت آرمانگرایی و آرزو کردن به ظرفیت فرهنگی اندیشیده میشود، مخصوصا در میان قشر فقیر آرزو و آرمانگرایی میتواند برای ایجاد همبستگی و اتحاد و مظهر نجاتشان از دست فقر به شکلی منطقی مورد استفاده قرار گیرد.
بر این اساس میتوان گفت که آرزو کردن و آرمانگرایی موجب پدید آمدن امید در بین قشر فقیر گشته و آنها را به تلاش وا میدارد تا خود را از دست فقر نجات داده و سطح زندگیشان را بالا ببرند. این مهم در مورد ملتی تحت ستم نیز میتواند دروست باشد و آنها را در راه مبارزه برای آزادی مصمم کند و به عنوان فاکتوری مثبت به آنها نیرو ببخشد تا بهتر در راه اهدافشان گام بردارند. اما برای اینکه از ارزشهای فرهنگی به نحوی احسن استفاده شود، باید برنامه داشت زیرا فرهنگ محوری است که نوک فلش آن به گذشته و به طرف عقب است، در حالی که وقتی از ارزشهای فرهنگی برای پیشرفت سخن به میان آید، نوک فلش آن آینده را نشان میدهد.
زمانی که از فرهنگ همچون مسئلهای در گذشته صحبت میکنیم، اصطلاحات اصلی در چنین بحثی، عادات، رسم و رسومات و میراث میتواند باشد. بر خلاف آن، اگر از پیشرفت و توسعه سخن به میان آید، اصطلاحات اصلی در آن بحث میتواند برنامه، هدف و آرزو باشد.
پس اینجا بحث بر سر بازیگر گذشته و آینده است و بسیاری بر این باورند که فرهنگ مانع پیشرفت است و عادات و رسم و رسومات مانع تجدد. ولی این را باید یادآور شد که بسیاری از رویکردهای فرهنگی وجود دارند که نمیتوانند آینده را ایگنور کنند بلکه به گونهای انرا قاچاق میکنند که پنهانی مورد استفاده قرار گیرد و فرهنگ در طول زمان نقش عمدهای در زندگی اجتماعی داشته است.
همانطوری که گفته شد، آرزو دربرگیرندهء ظرفیت فرهنگی بالایی است. چارلز تایلر در بحثی که مربوط به چند-فرهنگی است تئوریی را ارائه داده است که به تئوری “برسمیت شناختن” معروف است که بحث در مورد آرزو بعنوان یک ظرفیت فرهنگی از آن استخراج شده است. تایلر با این تئوری میخواست نشان دهد که برسمیت شناختن تقوایی است برای موظف کردن فرد برای شناخت بهتر کسانی که فرهنگی غیر از فرهنگ وی دارند. که این شناخت باعث بالارفتن تحمل فرد میگردد. این نوع برسمیت شناختن سبب به وجورد آمدن وقار سیاسی شده و موجب تقسیم عادلانهتر ثروت عمومی میشود. که در کشورهای کثیرالمله، این کار از فشار اقتصادی بر ملل غیر حاکم میکاهد.
تئوری دیگری در این مورد توسط هیرشمن ارائه شده است که در مورد هویت و اطمینان عمومی است. اصطلاحات کلیدی در تئوری وی، “وفاداری”، “رای و نظر”، و “خروج” میباشند. وفاداری نشانه تعلق به فرهنگی خاص است. داشتن رای نشانهء تفاوت در فکر و نظر و خروج برای برونرفت از فقر.
بزرگترین مسئله در اینجا مسئلهء تفاوت آرا میباشد. زیرا کمبود امکانات که بتواند صدا و نظرات قشر فقیر را به بقیه برساند، مشکل بزرگی است. این مسئله در مورد ملل تحت ستم نیز صدق میکند. برای اینکه بتوان بر تصمیمگیریهای سیاسی تاثیر گذار بوده و برای رسیدن به رفاه و آسایش اجتماعی، باید امکانات و وسایل ابراز عقیده فراهم باشد و در مباحث شرکت کرد و مشکلات را بیان کرده و به بحث گذاشت. این اولین گام برای رفاه و آسایش اجتماعی است.
آمارتی سن هم در مورد ارزشهای اقتصادی و سیاسی برای رسیدن به رفاه و آسایش تحقیقات با ارزشی کرده است. وی در این کارش در مورد ارزشهای اجتماعی و توسعه، رفاه اجتماعی و آزادی از دلایل تطبیقی استفاده کرده تا بتواند مسئله آزادی و سلامتی اخلاقی را در دل رفاه اقتصادی جای دهد.
در چنین بحثهایی است که قدرت آرزو کردن و امید داشتن به عنوان محوری نیرومند از ظرفیت فرهنگی نمایان میشود و این ضرب المثل فارسی را به یاد میآورد که خواستن توانستن است. یعنی این خواستن و آرزو کردنها انسانها را برای رسیدن به اهدافشان به تکاپو وامیدارد و رسیدن به اهداف را میسر میسازد.
ماری دوگلاس هم در مطالعات کیهان شناسی خویش نتیجهگیری میکند که انتظارات و قیاس ریسک پذیری افراد عادی در هر جامعهای در دیزاین فرهنگی آن جامعه قابل مشاهده است.
آپادورای فقر را اینگونه معنی میکند: فقر معانی مختلفی دارد که همهء آنان منفی هستند. به معنی احتیاج مادی، ناامیدی و بیچارگی، عدم امنیت و بی ارزش بودن، در معرض خطرات واقع شدن و کمبود آسایش و برهنگی و بی جامهگی است.البته باید این را نیز اضافه کرد که فقر تنها یکی از مصیبتهایی است که یک ملت تحت ستم دارد. همانگونه که فقرا فقر را برای خود تبدیل به نورمی اخلاقی نمودهاند و آنرا حق خویش میپندارند، برای ملل تحت ستم نیز، در اسارت زندگی کردن همان شکل را دارد.
این استانداردها به خاطر استانداردها و عقایدی همچون سرنوشت، شانس که با انسان متولد میشود و یا ارزشهایی وابسته به سیستم طبقاتی است که مردم به خود باوراندهاند.
یک مثال و کوتاه سخن
مردم فقیر مومبای (بمبئی) در هند برای رهایی خویش از دست فقر از قدرت فرهنگی خویش استفاده کردند و به سازماندهی خویش پرداختند. بزرگترین آرزوی آنان این بود که با کثافت کمی فاصله داشته باشند. برای این کار، از فرهنگ پس اندازهای خورد استفاده کردند که در بین آنها قبلا به فرهنگ تبدیل شده بود و از آن پس اندازها به شیوهی جمعی، با گذاشتن آن پس اندازها روی هم استفاده شد.این سازمانی که تشکیل داده بودند، به عنوان نمایندهی این مردم با احزاب معامله میکرد و در ازای دادن رای به این یا آن حزب از آنان تقاضای خدمات میکرد. و این بدان معنی است که با این کار توانستند تا اندازهای پێشرفت داشته باشند.
حال سوال اینجاست که ما کوردها هم میتوانیم مبارزات خود از ظرفیتهای فرهنگی خویش استفاده کنیم؟
از سال 1996 میلادی بدین سو مبارزهی مسلحانه از طرف احزاب کوردی شرق کوردستان به هر دلیلی متوقف گشت و اکثر این احزاب دم از مبارزهی مدنی میزنند. لیکن هیچ یک از آنان تا بحال برنامهی خویش در مورد مبارزهی مدنی را اعلام نکرده اند و میتوان گفت که برنامهای نیز ندارند. فاقد برنامه بودن مسبب اصلی انشعابات در احزاب بود. هم اکنون که مدت چندین سال از ههر یک از این انشعابات گذشته، هیچ یهک از این احزاب و گروهها به خود زحمت ندادهاند که یک تحقیق علمی انجام داده و روش نوین مبارزه را تعریف، امکانات و ظرفیتها را مشخص سازد. تا بتوانیم از آن برای نیل به اهداف بهره گیریم. نتیجهی هر یک از این انشعابات نیز مشخص است و نتهنا مبارزه را تضعیف نموده، بلکه حتی حس آرزوخواهی را نیز از بین برده و تخم ناامیدی را در بین مردم کاشته و مردم را منفعل ساخته است. غرور ملی که زمانی به عنوان یک ظرفیت بالای مبارزاتی از آن استفاده میشد، از بین رفته و دشمن بزرگترین استفادهها را برده است. زمانی اگر کسی برچسب بسیجی یا جاش داشت، مایهی ننگ وی و خانوادهاش بود، ولی امروزه با دادن کمی امتیاز اضافی به دانش آموزان برای ورود به دانشگاه، بسیجی و جاش بودن کم کم به امری عادی درآمده است. اگر غرور ملی بیش از این خدشهدار گشته و نورمهای فرهنگی فرو ریزند، امکان موفقیت ما بیش از پیش کم خواهد شد.
با باید با استفاده از ظرفیتهای فرهنگی و با ایجاد امکانات و آلترناتیو در گسترش مبارزه بکوشیم و از تجربیات مبارزاتی کوردها و دیگر ملتها استفاده نماییم. برای مثال، از آنجا که بهایی ها امکان تحصیلات عالی را نداشتند، به تشکیل مدارس غیر رسمی روی آوردند و مدرک آن موسسات در جامعهی بهاییها معتب بود. ما نیز میتوانیم با دایر کردن موسسات غیر رسمی آموزشی و فرهنگی از جذب شدن جوانان به هر شیوهای به کانونهای مزدورپروری رژیم جلوگیری کرده و با این امکانات و روشها غرور ملی را به آنان برگردانده و آنان را جذب جنبش ملی در ههر شکل ممکن نماییم. به نظر من ما در فرهنگ خویش این پتانسیل را داریم که با داشتن برنامه این اهداف را عملی سازیم و مبارزهء آزادیخواهیمان را به سطحی بیبازگشت ارتقا دهیم. امید است که این گونه مسائل در کونگرهی تمامی احزاب کوردی ، مخصوصا حزب دموکرات کوردستان ایران به بعث گذاشته شوند.
موفقیت کونگرهی15 حزب دمکرات را آرزومندم.