اکبر گنجی متنی با عنوان «پیامدهای تجزیهطلبی در ایران» نوشتهاند که در وبسایت بیبیسی منتشر شده است. متأسفانه این متن هم مانند تمام سایر متونی که در این مورد نوشته میشود
—به زعم من—به بررسی تحلیلی بسیاری از مواردی که آنها را مطرح کرده است، نپرداخته و کلاً به نظرم همان بحثهای تکراری گذشته است. اینکه تجزیه چه عواقب وحشتناکی دارد، اینکه هویتهای مختلفی که در ایران ادعای استقلال هویتی دارند آنقدرها هم متمایز نیستند که بخواهند هویتی مستقل باشند و نظایر آن. چیزی که از یک چنین متنی انتظار میرود تحلیل و بررسی؛ اگر نه همه، لااقل برخی از این موارد است. آقای گنجی در پاسخ به یکی از یادداشتهای زیر متن مزبور هم ادعا کردهاند که در ایران به همه ظلم میشود و همه تحت ستمی برابر قرار دارند و اینکه هویتی به نام هویت «فارس» وجود خارجی ندارد. ایشان در ضمن ادعا کردهاند که نظام سیاسی کنونی دارد به نام اسلام بر مردم حکومت میکند و نه قوم یا ملت یا فرهنگ و زبانی خاص. هرچند من با مدعیات آقای گنجی در این موارد موافق نیستم، اما میخواهم محض همراهی با او فرض کنم که مدعیات ایشان درست است. این متن را با پیشفرضهایی خاص مینویسم که در بخش اول دقیقاً آنها را روشن خواهم ساخت و در بخش دوم به زوایایی خواهم پرداخت که معتقدم هر متن واقعاً جدی در زمینه بررسی معضلی به نام «خواست تجزیه» در ایران ناچار است که به آنها بپردازد، وگرنه از حد یک متن تکراری و اندرزگویانه فراتر نخواهد رفت.
پیشفرضها
همانطوریکه گفتم من محض همراهی با نویسنده جهت پیشبردن بحث به شیوهای منطقی و بدون اینکه با بسیاری از مدعیات گنجی موافق باشم، با بسیاری از مدعیات گنجی موافقت میکنم.
الف) نظام کنونی ایران کلاً یک نظام استوار بر تبعیض است و این تبعیض در مجموع به صورت یکسان بر همه مردم ایران روا داشته میشود. به طور میانگین هیچ جایی از ایران تحت ظلم مضاعف خاصی قرار ندارد.
ب) هویتی به نام «فارس» جعلی است و اصلاً وجود خارجی ندارد.
با پذیرفتن این دو فرض مشکلات بسیاری مطرح میشوند که هر بررسی جدی در مورد مسئله تجزیه در ایران باید با آنها مواجه شود. اگر این دو فرض درست باشند اولین پرسشی که پیش میآید این است که پس «آنهایی که ادعا میکنند مورد ستم مضاعف قرار دارند، چرا چنین ادعایی را مطرح میکنند؟»، «چرا آنها ادعا میکنند که این ستم مضاعف را هویتی با نام “فارس” بر آنها اعمال میکند؟» اصولاً این مدعیات از طرف چه کسانی مطرح می-شود؟ و اینکه این افراد تا چه حد در همان محدوده جغرافیایی که ادعای نمایندگی آن را دارند با نفوذ هستند؟ اگر این افراد یا گروهها اندک و فاقد نفوذ جدی هستند، چرا باید اکبر گنجی و دیگران به خود زحمت بدهند که در مورد مسئلهای که اصلاً وجود هم ندارد قلمفرسایی کنند؟ یا شاید هم این افراد یا گروههایی که چنین مدعیاتی را مطرح میکنند دارای نفوذ آنقدر قویای هستند که باعث برانگیختن واکنشهایی این چنینی شده است. در این صورت این پرسش مطرح میشود که چگونه ممکن است که این همه افراد و گروههاد ذینفوذ چیزهایی را در داخل ایران ببینند که اصولاً وجود خارجی هم ندارند: ستم مضاعفی که وجود ندارد از طرف فارسی که وجود ندارد بر کردها و بلوچها و ترکها و عربها و دیگرانی که هویتی آنچنان مستقلی هم که مدعی آن هستند را دارا نمیباشند. این همه امور غیرواقعی توسط افرادی ذینفوذ در محدوده خود دیده شده، تبلیغ میشود و مورد پذیرش هم قرار میگیرند. چگونه؟
من هر چه فکر میکنم بیش از دو تز کاندیدا که از عهده پاسخ به این چگونگی برمیآیند به ذهنم نمیرسد و میپندارم هر راهی که برای پاسخ گفتن به این پرسش به ذهن هر کسی برسد در نهایت در یکی از این دو دسته میگنجد؛ مگر اینکه خلاف آن ثابت شود.
پاسخ اول به این چگونگی این است که منادیان این تز سر تا پا نادرست و استوار بر مدعیات غیرواقعی تنها تعداد اندکی از سودجویان هستند. اما توجه داریم که خطر تجزیه آنقدر جدی هست که خیلیها در مورد آن قلمفرسایی کنند. پس مسئله تنها به منادیان اندک بازنمیگردد، بلکه خطر از ناحیه بازوهای اجرایی این منادیان اندک است. در واقع هرچند منادیان این ایده اندک هستند، اما آنقدر بانفوذ هستند که خطرات واقعی بیافرینند. در نتیجه باید عده زیادی حرف آنها را قبول کنند. این عده هم از آنجا که امری سرتاپا ساختگی و خیالی را باور میکنند، مآلاً عدهای فریبخورده هستند. میبینیم که همان الگوی عدهای سودجو و مردمان فریبخورده بازتولید شده است. چقدر این ایده آشناست. در تمام سخنرانیهای خامنهای این الگو دائماً تکرار میشود. انسان از شباهت بنیادین دو مخالف حیرت میکند. پس دلیل مخالفت این دو مخالف چیست؟ آیا چیزی جز جنگ برهنه قدرت میتواند این مخالفت بنیادین را در عین اتخاذ استراتژیهای عمیقاً یکسان توضح دهد؟
راه دوم این است که بپنداریم این تز نادرست اتفاقاً مورد اعتقاد خیلیهاست. یعنی حتی اکثر آن منادیانی که این تز سرتا پا نادرست را ساختهاند صمیمانه و البته به نحوی سادهلوحانه این تز را باور کردهاند. این چیزی است که به آن گفته میشود وهم دستهجمعی. این چیزی است که با آن مخالفتی ندارم. این وهم دستهجمعی؛ در حالت کلی، از نظر روانشناسی تکاملی توجیه بسیار دقیقی دارد و مصداقهای فراوانی برای آن وجود دارد. به عنوان مثال دین یک وهم دستهجمعی است که توضیح دقیقی از نظر روانشناسی تکاملی برای آن ارائه شده است. اما اگر این تز را بپذیریم باید برای آن توضیح دقیقی بیاوریم. این چیزی است که هم در متن گنجی و هم در متن هر مخالف تجزیهای غایب است. تاکنون، تا آنجا که من اطلاع دارم، کسی تلاش نکرده است، شکلگیری وهم دستهجمعی را در فضای سیاسی با استفاده از روانشناسی تکاملی توضیح دهد. اما تلاش در این راستا به زعم من تلاشی تحسین برانگیز خواهد بود. مسئله فقط این نیست که این تلاش ارزش معرفتشناختی صرف دارد، بلکه مسئله اساسی این است که این تلاش صادقانهترین تلاش برای فهم طرف مقابلی است که از قضا به یک ایده سرتاپا نادرست باور دارد. وقتی از نظر روانشناسی تکاملی دین یک وهم دستهجمعی تلقی میگردد، دیگر هیچ روانشناس تکاملی به خود اجازه نمیدهد که به سادگی به دینداران توهین کند، بلکه تمام تلاشش این است که صادقانه آنها را بفهمد و راهی بیابد برای باز کردن فضایی برای گفتگو با آنانی که به یک تز نادرست صمیمانه باور دارند. کدام یک از کسانی که در رد یا در تأیید تجزیهطلبی در ایران قلمفرسایی میکنند واقعاً تلاش کردهاند طرف مقابل را درک کنند. یا اگر کسی چنین کرده باشد چه کسی اصلاً این را فهمیده و یا اصولاً حتی تلاش کرده است که این را بفهمد؟
مسئله تجزیه
مشکل دیگری که در اکثر قلمفرساییها له یا علیه تجزیهطلبی وجود دارد عدم بررسی این امر در چارچوب واقعی در حول و حوش همان تاریخی است که ما در آن میزیایم. آوردن مثال از اینجا و آنجا برای نشان دادن خطرات تجزیه و یا آوردن مثال از اینجا و آنجا برای نشان دادن اینکه تجزیه در کجا موفقیتآمیز اجرا شده است، راه به جایی نمیبرد. در ضمن با این گفته اکبرگنجی کاملاً و واقعاً موافقم (یعنی این موافقت نه صرف همراهی با او برای به نتیجه رساندن بحث، بلکه یک موافقت اصولی است) که با مراجعه به تاریخ نمیتوان برای ایجاد کردن یک کشور جدید و یا تجزیه کردن یک کشور استدلال موجهی فراهم کرد. لذا تمام استدلالهایی که بر مقدمات تاریخی استوارند در هر دو طرف مخالف و موافق تجزیه استدلالات اصولاً نادرستی هستند؛ یعنی حتی اگر نتیجه نهایی آنها به هر دلیلی قابل پذیرش باشد، نحوه استدلال معیوب است. یعنی در نهایت دلیل پذیرش نتیجه نهایی در این استدلالات هیچ ربطی به فرآیند استدلال ندارد؛ چه اگر فرآیند استدلال را بخواهیم معیار پذیرش نتیجه قرار دهیم (که عموماً در منطق چنین میکنیم) استدلال سر تا پا نادرست است.
من خوشبختانه این فرصت را داشتهام که به مدت و سال و نیم در اربیل مرکز حکومت منطقهای کردستان عراق زندگی کنم؛ البته خوششناسی من بسی فراتر از این بود. در ضمن این خوششانسی را هم داشتهام که در جای بسیار خوب و با یک موقیعت شغلی خوب کار میکردم. این امر فرصتی برایم پیش آورده بود تا با بسیاری از بزرگان؛ اریستوکراتها و نیز چهرههای بانفوذ آنجا از نزدیک دیدار کرده و با آنها بحث کنم. یکی از افرادی که با وی بحث کردم، هری شوتز، مشاور امنیتی مسعود بارزانی، رئیس حکومت منطقهای کردستان عراق بوده است. هری شوتز در همان اولین ملاقاتمان گفته بود که مأمور سابق اف.بی.آی بوده است. او در مورد تجزیه عراق و ایجاد یک کردستان مستقل چیزهایی میگفت که آن موقع بارو نمیکردم. آن موقع که تازه از ایران خارج شده بودم، تحت تأثیر جو سیاسی و فرهنگی که در آن پرورش یافته بودم هنوز نوعی تفکرات دائیجان ناپلئونی در من زنده بود. هری شوتز میگفت که برای او و دولت آمریکا اصلاً مهم نیست که عراق میخواهد تجزیه شود یا نه. این امر یک مسئله داخلی بوده و به خود مردم آنجا بستگی دارد. اما او میگفت که دولت آمریکا به هیچ وجهی اجازه نخواهد داد و به طریق اولی به هیچ وجهی در این امر کمک نخواهد کرد که یک کردستان مستقل تشکیل شود. استدلال او این بود که خود این حمله به عراق به اندازه کافی به چهره بینالمللی آمریکا صدمه زده است. اگر در مدت حضور آمریکا در عراق این کشور؛ حتی بدون مداخله آمریکا، تجزیه شود چهره بینالمللی آمریکا خراب خواهد شد. او استدلال میکرد که حتی آمریکا تا جایی که در قدرت دارد تا زمانی که در عراق حضور دارد مانع تجزیه این کشور خواهد شد. هرچند آن موقع میپنداشتم که چون هری شوتز زمانی عضو اف.بی.آی بوده همچنان دارد برای آمریکا جاسوسی میکند؛ شاید هم میکرد. نمیدانم. اما بعد از اینکه چند سالی تجربه بیشتری کسب کردم متوجه این نکته شدم که حق با هری شوتز بود. مسئله تجزیه عراق و تشکیل یک کردستان مستقل چه ربطی به آمریکا داشت؟ چرا باید در این مورد مداخله میکرد؟ این امر تنها به ضرر آمریکا بود و آمریکا تا زمانی که آنجا حضور فعال نظامی داشت علیرغم تلاشهای بسیاری که رهبران کرد در این راستا کردند هرگز به آنها چراغ سبز نشان نداد. وضع در مورد افغانسات هم همین است. با اینکه در افغانستان هم تمایلات تجزیهطلبانه وجود دارد، آمریکا هرگز اجازه نمیدهد که کشوری با مداخله نظامی او تجزیه شود. این امر به ضرر آمریکاست.
گنجی و عموماً همه آنهایی که با تجزیه ایران مخالفند هنوز دست از تفکرات دائیجان ناپلئونی برنداشتهاند. ساختار توازن قوا در جهان را هنوز مانند ساختار استعماری انگلستان سده نوزده میلادی میبینند. انگار آمریکا آنجا ایستاده و منتظر است که کردها و ترکها را به جان ایران بیندازد. این تحلیل بسیار سطحینگرانه و غیرواقعی است. اگر آمریکا واقعاً میخواست چنین بکند که انجام آن کاری نداشت. کافی است که چند موشک روانه ایران کند. یک جنگ کافی است تا ایران از هم بپاشد و مجهز کردن کردها و ترکها در ایران هم کار چندان سختی نیست. روشنفکران و فعالان سیاسی ما میپندارند اگر قدرتهای بزرگ تاکنون اراده به حمله به ایران نداشتهاند، این امر به دلیل ترس از قدرت نظامی ایران است؟ ایران مدتهاست که در حال تلاش برای دسترسی به سلاح هستهای است. اگر موافق نیستید، لااقل ایران مدتهاست که؛ آنطوری که خودش ادعا میکند، در فکر تولید برق هستهای است. چرا تاکنون موفق نبوده است. مگر در کشوری که میلیارد میلیارد پول دزدیده میشود میتوان پروژههای اینچنینی هم انجام داد. فساد اداری که در این حد باقی نمیماند. همان دستگاههایی که قرار است برای اهداف استراتژیک ایران هم برنامهریزی و آن را اجرا کنند نیز درگیر این فساد هستند. اگر چنین نمیبود ایران میبایست مدتها قبل سلاح هستهای هم تولید کرده باشد. اینها چیزهایی نیستند که کشورهای غربی آن را ندانند. آنها به خوبی میدانند که ایران در یک لجنزار گیر کرده است که به محض کوچکترین حمله نظامی به آن بسیاری از همین سران سپاه که دست نشانده خامنهای هم هستند به او پشت خواهند کرد. این اتفاقی است که بارها در ایران رخ داده است. حمله اسکندر به ایران، حمله اعراب به ایران، حمله سلجوقیان و همه و همه هرگز بدون خیانت سران بزرگ سپاه در ایران رخ نداده است. حتی در ماجرای سقوط شاه ارتش بسیار؛ به اصطلاح مدرنی که بنیانگذاری کرده بود، خیلی زود تسلیم شد. نظامی که آیتالله خامنهای آن را مهندسی کرده است خیلی از نظامهای قبلی متفاوت نیست. شکست این نظام در مقابل کوچکترین حمله خارجی مثل روز روشن است. مهم نیست که ارتش ایران چقدر سلاح مدارن دارد یا ساخته است. در نهایت این انسانها هستند که باید از آنها استفاده کنند. و انسانها برای استفاده درست از آنها و هر جیز دیگری نیاز به یک سیستم صحیح مدیریتی دارند. نظام مدیریتی که میلیارد میلیارد پول درآن دزدیده میشود، نظامی نیست که بتواند در این شرایط بحرانی به خوبی از عهده مدیریت زیردستان برآید. نظام مدیریت انسانی است که در نهایت سرمایه اصلی در جنگ و یا اقتصاد و یا هر چیز دیگری است و نه ابزارهای مدرن نظامی.
آمریکا و غرب اینها را خیلی خوب میدانند، اما چرا حمله نمیکنند. دقیقاً به همین دلیل که این بار آنها هستند که تجزیه نمیخواهند. آنها جنگ نمیخواهند. اینبار برعکس، برخی از مردمان در این مناطق جنگ میخواهند و این قدرتهای بزرگ هستند که در دل این بحران اقتصادی به آرامش نیاز دارند تا قیمت نفت بالا نرود. لذا اگر واقعاً کسی طالب حفظ اتحاد و یکپارچگی ایران باشد باید تلاش کند شرایطی را فراهم کند تا آمریکا به ایران حمله کند؛ چون محال است که آمریکا قبل از تعیین تا حد ممکن دقیق چارچوب قدرت آینده سیاسی در ایران و اطمینان از عدم بروز جنگ عمده داخلی دست به این حمله بزند.
در ضمن نه مخالفان و نه موافقان تجزیه هیچکدام به صورت جدی برنامه خود را برای آینده ایران اعلان نکردهاند. فرض کنیم که دولت ایران فردا صبح از هم پاشید. آمریکا هم اصلاً حمله نکرد. چه بلایی سر ایران میآید؟ اصلاً برنامه چیست؟ دموکراسی چگونه قرار است که در ایران اجرا شود؟ اینها پرسشهای اساسی هستند که باید در مورد آنها بحث شود، نه تجزیه ایران توسط آمریکا که یک رؤیا بیش نیست. روشنفکر و فعال سیاسی ما چون هیچ برنامهای برای هیچ جیزی ندارد، تنها محض خالی نبودن عریضه چیزهایی را در مورد مسایلی مینویسد که اصولاً مسائل مهمی نیستند.
http://daklanarash.blog.com/?p=152
{jcomments off}