"an independent online kurdish website

هنگامی که برای یک خبرنگار امکانی دست می دهد و درباره موضوعی جنجال برانگیز که در برخی از رسانه های محافظه کار و راست مطرح شدهdr_golmerad_2011

و با آشنائی که سالیان دراز با طرف دارد و او را تا آن لحظه ندیده است و در واقع بانی اصلی این سوژه بوده، مصاحبه ای ترتیب دهد که در مورد آن بحث جنجال بر انگیز صحبت کند و در نظر دارد که از این مصاحبه نتیجه ای مثبت گرفته شود، اما بجای آن، نتیجه ای بس سئوال بر انگیز و حتا زیان بخش حاصل می گردد. خواننده علاقمند به موضوع باملاحظه این زیان بخشی، نمی تواند بی تفاوت از کنار آن بگذرد.

من برای آقای شکری به عنوان یک نویسنده و ژورنالیست احترام  قلبی قایل ام. ایشان خود به درستی فرموده اند که انسان فعال و غیر ساکن همیشه خطا می کند، فقط غیر فعالان و مجسمه  ها خطا نمی کنند. عین جمله آقای شکری: آب هم اگر از حرکت باز ایستد، یا می‌ گندد و یا یخ می ‌زند و یا بخار می شود. اما اگر حرکت داشته باشد، امکان دارد که از مسیر خود هم خارج و یاسیل ویرانگر شود اما بازبه همان مسیری برگردد که بوده است”. با تأسف باید گفت بعضی اوقات انسان نتیجه عکس می گیرد و این آب روان به سیل ویرانگری تبدیل می شود که هم برای خود زیان بخش است و هم به دیگران زیان می رساند و دیگر به آن مسیر اولیه برنمی گردد! من که آرزو دارم، آب رفته بجوی بازگردد. بهر حال مثلی است که می گویند: آزموده را باز آزمودن واقعا خطاست. حالا نمی دانم چه ضرورتی داشته که آقای شکری با دانائی خود، مرتکب این خطا شده ومی خواهند قانعی فرد یا ازطریق او پرویز ثابتی را تطهیر کنند؟ متأسفانه هم میهن عزیز آقای شکری احتمالا بی اطلاع از جریان هستند و اگر اطلاع دارند و باز هم این کار را کرده اند، شخصیت خود را زیر پرسش می برند. آیا چنین کاری این ارزش آنچه که اتفاق افتاده را دارد؟ به نظر من هر قیمتی هم که انسان برای اش دریافت کند ارزش آن را ندارد. این فقط یک انتقاد دوستانه است و آرزو دارم که آقای شکری عزیز این را خصومت ندانند و ازموضع دشمنی به آن نگاه نکنند. من که هیچ دشمنی حتا بااین آقای قانعی فرد هم ندارم وزمانی من اورا فرزند خود خطاب می کردم. اما بعدها که متوجه شدم، ما از دو طبقه متفاوت هستیم یعنی طبقه او فئودال زاده و من دهقان زاده، دیدم که سخت است بر آن ریل ماندن. اما می گویند چیزی که عیان است چه حاجت به بیان  است؟ بنابر این، اگر آقای عباس شکری عزیز، از جریان پشت پرده چیزی می دانستند، بهتر بود که قید این مصاحبه را می زدند و از خیر و شر دانائی درباره یک کهنه ساواکی جنایتکار مانند پرویز ثابتی، می گذشتند که غیر مستقیم دستش به خون صدها زندانی سیاسی زمان شاه آغشته است. در واقع، مصاحبه بسی طولانی قانعی فرد، به آقای ثابتی وزنه می دهد و اورا بزرگ می کند. حالا نمی دانم چرا، باید با این جنایتکار تاریخ ایران صحبت کرد؟ نظر او که شکنجه را نفی می کند اگر زیرخاک هم برود، هیچ تأثیر مثبتی برتاریخ ندارد. ماندن یک مشت دروغ و ریا جز تبرئه خود گوینده، چه گرهی را از مشکل ایرانیان مترقی باز می کند، نمی دانم؟! من با صراحت می گویم: بیانات خود قانعی فرد و یا نقل قول او از این پرویز ثابتی، بزرگترین توهین به همه زندانیان سیاسی زمان شاه و اکنون است. چرا توهین است؟! زیرا شاهدان عینی هنوز زنده اند که ثابتی ها در چارچوب ساواک شاه چه جنایتی نسبت به زندانیان مرتکب شده اند و این دیگر نیاز به تکرار و نمک پاشیدن بر روی زخم ندارد. خواجه حافظ شیرازی هم می داند که زندگی ثابتی و امثال بر پایه دروغ و نیرنگ و جاه طلبی و غیره، استوار بوده. اگر او شکنجه قپانی را مانند زندانهای جمهوری اسلامی، از نوع تعزیز اسلامی بنامد و زندان رادانشگاه توصیف کند پس نوشته کتاب آقای قانعی فرد باید درست باشد!! اگر من با صراحت این حرفهارا می زنم، خود قانعی فرد می داند که من بیش ازهفتاد سال دارم و رقیب او هم نیستم وهیچ دشمنی هم با او ندارم. پس نمی توان از این چیزهای بس احمقانه صحبت کرد. اما من واقعا نمی دانم انسان این همه امکانات از کجا می آورد که با هزینه شخصی بتواند تمام دنیارا بگردد و با خیلی از کسانی که دسترسی به آنها واقعا مشکل است، مصاحبه کند و نتیجه را بطوری که می گویند، بوسیله سازمانهای انتشاراتی مشکوکی، بلا فاصله منتشر نماید؟! و راست ترین رسانه ها با او نیز ترتیب مصاحبه بدهند و غیره. اگر کسی باغبان نباشد نمی داند که یک درخت انار که خود کاشته است، چند انار می تواند حمل کند. بنده که حد اقل 43 سال است توی کار هستم، می دانم اگر آدم نابغه دهر هم باشد، برای جمع این همه اطلاعات و امکانات، نیروی پشتیبان متشکل از چند نفر دایم و منبع تغذیه بیش از حد می خواهد. در غیر آنصورت اگر شب و روز بتنهائی کار کند نمی تواند به یک دهم بازده مشکوکی که ارائه شده برسد. اگر او بگوید: شب و روز به تنهائی کار می کند که غیر ممکن است، می توان پذیرفت، اما تمام هزینه ها از درآمد کتابهاست که مخارج سفر را تهیه می کند، این دروغ محض است. آخر، خود آقای شکری نویسنده اند و تاکنون چند جلد کتاب هم منتشر کرده اند، آیا می توانسته اند حتا هزینه چاپ کتابهایشان را بدست آورند؟ اگر نه! و با اطمینان می گویم نه، زیرا سرشناس ترین نویسندگان، شعرا و ادیبان ایران در تبعید، مانند، دکتر اسماعیل خوئی، دکتر نعمت آزرم، دکتر رضا براهنی، نسیم خاکسار، ملیحه تیره گل، همین سردبیر محترم شهروند، حسن زرهی که خود نویسنده است و دهها نویسنده وشاعر وشاعره دیگر تا کنون نتوانسته اند ازفروش نوشته ها و کتاب هایشان نان بخورند. بنده کسی را می شناسم که چندین جلد کتاب نوشته است که حداقل دو جلد از آنها ترجمه هستند. بالاترین تعداد انتشار فقط سه عدد از آنها هرکدام بیش ازهزار جلد نبوده و دوجلد از آنهارا که خود نیمی ازهزینه را بعهده گرفته است، باوصف اینکه یکی از آنها بالاترین فروش را داشته است و کتابی است مورد علاقه همه، اما باید بگفته ی نگارنده اعتماد کرد، هنوز پولیکه برای چاپ اش هزینه شده (فقط سهم خود) نتوانسته بدست آورد، تا چه رسد به زندگی کردن با آن. در ایران نیز تیراژ انتشار کتابهای مجازکه شامل حال نوشته های آقای قانعی فرد هم می شود، بیش ازحد اکثر 3000 جلد نیست و تازه اگر کتابی به چاپ دهم هم برسد می شود 30000 جلد و از سود آن حدودا  15 درصد به نویسنده می رسد. تازه این در داخل مملکت است. یعنی این نویسندگان نام برده فوق اگر دولتهای پناهنده پذیر و کار و ابتکار خودشان (روز نامه نگاری، تدریس خصوصی تا تاکسی رانی و غیره) نباشند، در خارج هر گز قادر به زندگی با در آمد کتابهایشان نیستند. پس چگونه این آقا درکوتاه ترین مدت قطور ترین کتاب را با هزینه زیاد به چاپ می رساند و تا آنجا که من اطلاع دارم، بیشترش راهم هدیه می کند! و مسافرت سراسر جهان هم می رود و در ایران هم زندگی می کند! جالب تر از همه با هر شخصیت نسبتا دمکراتی که تا کنون مصاحبه کرده فقط همان بار بوده و دیگر اورا بهیچ وجه راه نمی دهند. اگر کسی درجریان کار نباشد، خوب برایش مشکل است سبک و سنگین کردن این معما. اماهم بنده خوب می دانم وهم همکار عزیزمان آقای شکری خوب می داند که تمام این کارها اگرهم انسان در سراسر جهان دوست و آشنا داشته باشد، آسان نیست و حتا مسافرت و نقل و انتقال با ارزان ترین وسیله هزینه می خواهد. خودآقای شکری خوب می داند که او دو سال یا بیشتر در هندوستان زندگی می کرده اند اگر برای مثال دولت نروژ مستمری جیره پناهندگی را به او نمی داد. مطمئنا یک ماه هم نمی توانست دوام بیاورد. آرزو دارم این اطلاعات بنده در باره خود آقای شکری درست باشند و من مرتکب اشتباه نشده باشم. پس از آمریکا به استرالیا و اروپا و تمام خاورمیانه و نزدیک وآن هم باگذرنامه ایرانی رفتن واقعا آسان نیست و در برخی موارد بسختی ممکن است (مانند آمریکا رفتن که او مثل آب خوردن این کار را می کند)، اگر از طرف نیروی ازنظر مادی توانائی، مانند دولت ایران یا سازمانی اروپائی وآمریکائی حمایت نشود، انسان اصلا قادر نیست چنین کاری انجام دهد و این همه اطلاعات را در اختیار داشتن کار یک نفر و دو نفر نمی تواند باشد. من واقعا درتعجبم (بقول ما کردها سرم سور ماوه) و نمی دانم این آقای قانعی فرد که درآن اوایل کار، هنور به این پایه نرسیده بود، چند روزی هم مهمان من بوده است و بنا به عرف همزبانی (اگرچه اکنون زبان مادری را درفه یس بوک ننوشته است و فقط فارسی و انگلیسی و عربی بلد است! اما آن دوره ما باهم کردی حرف می زدیم) وهم میهن بودن با من، احترام اورا نیزداشتم، امااکنون بدلیل دروغهای تاریخی و سفسطه هایش دیگر نه! چگونه می توانسته بدون حامی و پشتوانه چنین کارهائی را بکند؟ پس آقای شکری عزیز حق بدهید به آن کسانی که باعصبانیت یا مانند آن شخص خردمندی که خودتان ایشان را تأیید می فرمائید، آدم دانائی است، اورا وابسته بجائی بداند! اگر چه بهیچ وجه تهمتی، مانند آدمهای خشمگین و احساساتیون به او نمی زنم، ولی هرگز اورا هم به خاطر دروغ های تاریخی که گفته اند و آن هم با آگاهی کامل، نمی بخشم. انسان می تواند از یک خط خاص یا ایدئولوژ ویژه دفاع کند، اما نه از دیکتاتوری و دروغ و سفسطه. مخصوصا اگر آدم خودرا محقق بنامد. بنده مانند هم ولایتی های پژاک که او آنهارا تروریست می خواند، اورا سر زنش نمی کنم که با فلان پاسدار ارتجاعی، مانند محسن رضائی عکس گرفته است. او درخانه من و باشما نیز عکس دارد. اما این حق را دارم که بپرسم از کجا تأمین می شود این همه مخارج با دلار دوهزار تومان؟ اگر والدین اش هم از فئودالهای میلیونر باشند، قادر نخواهند بود همه مخارج او را بدهند! از همه اینها که بگذریم، او خودش خوب می داند من چگونه زندگی می کنم و تحصیلات و توانائیم در خیلی از کارها چیست؟ با اطمینان می گویم نمی تواند بگوید حتا یک هزارم من نوعی زرنگ است. تنها فرقی که من با او دارم، این است که او جوان تر است و من و امثال با هر قیمتی حاضر به زندگی نیستیم و آرزو دارم او هم حاضر نباشد برای این زندگی هرقیمتی را بپردازد. او خود خوب می داند، اگرکسی وابسته نباشد و امکاناتی در اختیارش نگذارند، چنین کارهائی سخت و حتا غیر ممکن اند که انجام گیرند! بدون شک اگرمن اطلاعات دقیق تاریخی نمی داشتم هر گز بخودم اجازه نمی دادم که بگویم او در مقطعی از زمان دروغ تاریخی گفته است و سفسطه بسود یک راستها می کند، زیرا دلایل تاریخی وجود دارد که اوهمان حرفهائی را، برعکس گفته خودش که باور به نو آوری دارد، تکرار کرده و می کند و بهمان منابعی رجوع و استناد می کند که تکراری اند و مورد پسند سازمان سیا وجمهوری اسلامی و راست گرایان ایران اند. انسان از خود می پرسد، چرا اکنون موردحمایت بیشتر رسانه ها و گروه های سلطنت طلب و نیمه سلطنت طلب و ناسیونالیستهای ملت حاکم قرار می گیرد؟! من، آقای شکری عزیز را، دورادور می شناسم. ایشان نویسنده و ژورنالیست هستند، و یک نویسنده و روز نامه نگار واقعی، بدون شک ناسیونالیست و برتری طلب هم نیست و خوب هم می داند که همه ملیتهای یک سرزمین حق وحقوقی دارند و هیچگاه بخود اجازه نمی دهد که اگر کسی برتری طلب باشد و یاحقوق انسانی را زیر پا بگذارد، از اوحمایت کند. پس این را، بقول ما کردها بادلنیائی، می توان گفت که آقای شکری قصد وجهه دادن به آدم منفوری، برای مثال، مانند ثابتی نداشته و ندارد. آرزو دارم، حرفهایم تا اینجا درست باشند.

خوب، با اجازه عزیزان، نظری اجمالی به این مصاحبه آقای شکری با قانعی فرد را، با هم  می اندازیم. آقای شکری در مقدمه مصاحبه می فرمایند: در دورانی هستیم و درجایی زندگی می ‌کنیم که همه ادعای احترام به آزادی بیان را دارند اما این که این ژست دمو کراتیک در عمل تاچه اندازه کارکرد دارد، حکایتی است که دربرش‌های اجتماعی و در مقاطعی ازتاریخ همین سی ساله‌ی اخیر، چنان روی پلشت خود را نمایان کرده که نمی ‌شود به ادعاها بسنده کرد و باید که به عمل مدعیان توجه شود”. بنده نیز صد در صد با چنین نظری موافقم. اما خود آقای قانعی فرد در یک جمله درهمین مصاحبه گفته اند که: “وقتی از آزادی بیان سخن می‌گوییم، این طورهم نیست که هرکسی هر چه می‌خواهد دل تنگ‌اش بگوید، بی آن که مدرک و مستنداتی برای حرف‌هایش داشته باشد.” خوب، با این جمله نیز می توان موافق بود، اما آیا هر دروغی و سفسطه ای را می شود، به عنوان سند، ارائه داد؟! بنظر من نه. شما نمی توانید به بیانات آقای ثابتی تکیه نمائید و همه اعمال جنایتکارانه اورا که ثابت شده، نا دیده بگیرید و آن را سند بدانید آن کاری که خود این آقای قانعی فرد کرده و می کند. سند زنده، او می خواهد که کتاب اش برای پژوهش گران باشد. خوب، او درواقع از اسناد درست و منطقی مانند جن از بسم الله وحشت دارد و فقط به راست ترین منابع و اسناد دروغ و غیره مانند همین گفته های ثابتی، رجوع می کند. برای مثال اسنادی که او برای اثبات واقعه بعد از جنگ دوم جهانی می آورد، دولت متبوع خود گوینده سند، در درست بودن آن شک دارد! می گویند روباه شاهدت کیست؟ می گوید دمم! آزادی بیان بجا ودرست اما دروغ و سفسطه به هیچ وجه مجاز نباید باشد. نمونه وار، هیچ کسی نمی تواند، نظیر حرفهای آقای ثابتی را که شکنجه را در زندانهای شاه نفی می کند به عنوان سند بیاورد. پس این که شما دروغهای آقای ثابتی را دیدگاه ایشان تلقی می کنید و در واقع تأییدی بر دروغهای اوست، بزرگترین توهین به زندانیان شکنجه شده و زیر شنکنجه جان داده، زمان شاه است. شما در این گفتگو  می فرمائید “به نظرم تا اینجای کار خلافی و گناهی رُخ نداده و آقای «پرویز ثابتی» هم مثل هرانسان دیگری و براساس اصول آزادی بیان، حق دارد که دیدگاه خودرا در مورد آنچه شاهد آن بوده است، بیان کند.” آقای شکری عزیز، شما چرا گلابی را با سیب قاتی می کنید؟ شما چرا بخودتان اجازه می دهید چیزی که ثابت شده دروغ محض است به عنوان دیدگاه مطرح فرمائید؟ آیا این همان توهین به هزاران زندانی زمان شاه و اکنون نیست؟! شما در جای دیگر به ویدئوی که احتمالا، فقط به احتمال زیاد واقعیت دارد، چون هم آقای مظهرخالقی زنده هستند و هم قانعی فرد حضور دارند، من ویدئو را ندیده ام و نمی توانم قضاوت کنم، اما شما شک می کنید و می فرمائید: “در یک نوار ویدئویی در یو تیوب که دوستی برایم فرستاد، موضوعی آمده که من در هر داد گاهی حاضرم شهادت دهم که در آن مورد، تهیه کنندگان ویدئو تنهاوتنها، قصد تخریب «قانعی‌ فرد» راداشته‌اند و لاغیر. دربخشی ازویدیوی مزبور، آمده است که آقای «مظهرخالقی» خواننده‌ی مشهور کُرد، به کلی دیدار خود با «قانعی ‌فرد» را رد کرده. اگر چنین است، و واقعا جناب «مظهر خالقی» چنین گفته است، که من به صحت آن شک دارم، حضور بیش از سیصد نفر در کتابخانه‌ی شهر اسلو برای بزرگ‌ داشت او که با همت همین «عرفان قانعی‌فرد» برگزار شد را به یادشان می‌آورم و تهیه لوحی که تصویر ایشان را یک نقاش ایرانی نقاشی کرده بود و اهدای آن به وی که مجری و مدیر برنامه هم من بودم. بنابراین اگر قرار باشد مشت را نمونه‌ی خروار بدانیم، باید به محتوای آن نوار ویدیویی شک کرد”. یعنی بنظرشما تجلیل ازیک هنر مند و خواننده محبوب باید بده و بستانی باشد؟! چون آقای قانعی فرد از ایشان به عنوان هنرمند تجلیل بعمل آورده اند و سیمیناری بخاطر بزرگداشت از ایشان ترتیب داده اند، حتما می بایستی مظهر خالقی اورا به حضور می پذیرفت که یک مشت مطلب احتمالا نا درست درباره او نیز سرهم بندی می کرد و در یک کتاب می آورد؟ شما باید بدانید که همین آقای قانعی فرد در مورد جلال طالبانی، آنطور که می گویند، خیلی مسایل را خود درآوردی کرده است و در مورد دیدار با ایشان نیز در دفتر کارم بامن مصاحبه کرد. اما همین که من علنا در مقابل بیانات غیرواقعی، قانعی فرد موضع گرفتم، او درکتابش این مصاحبه راحذف کرده است و تا آنجا که دوستان بمن گفتنه اند، در جلد اول کتاب حد اقل خبری از این مصاحبه نیست. بدون شک اگر از من هم تعریف و تمجید کند و یا مصاحبه را بیاورد، من هرگز ازموضع خود پائین نخواهم آمد و همین نظری که اکنون دارم در باره او خواهم گفت. بنده می گویم و مطمئن باشید روی حرفم می ایستم که اگر همین قانعی فرد ماهیتا ضد کرد، حرف درستی بزند، من باکمال میل آن حرف درست را همه جا خواهم آورد و بدون در نظر گرفتن اختلاف عقیده 180 درجه ای، به آن استناد می کنم. خوب، نگاه کنید، دراینجا این آقای محقق تاریخ معاصر یا واقعا اطلاع ندارد و یا دارد و قصدا این گونه در مورد ثابتی اظهار نظر می کند و می گوید: “مامردم ایران (منظور مردمان ملتهای ایران است)، برای دست یافتن به حقیقت، باید روایت‌های گوناگون را بخوانیم یابشنویم. تنها بسنده کردن به روایت‌هایی که هواداران و صوفیان «مصدق» بیان می‌کنند، ما را به حقیقت نمی‌ رساند. بنابر این باید روایت‌های گوناگون را خواند و شنید و به باورم برای پژوهش‌گران تاریخ هم لازم بود تاروایت ایشان را ازآنچه شاهد آن بوده‌اند، بدانند. چه اشکالی دارد”؟ این گفته قانعی فرد هم یک توهین آشکار به همه زندانیان سیاسی زمان شاه از مصدقی ها گرفته تا کمونیست ها و  سوسیال دمکراتها است، یعنی آنچه این زندانیان از هر گروه و دسته ای، نه بقول او فقط هواداران وصوفیان مصدق، هرچه گفته اند درست نیست، ولی آنچه که یک کهنه ساواکی جنایتکار و خودخواه می گوید، برای روشن شدن واقعیت و برای پژوهش گرانی مانند خود او، روایت درستی است و چه اشکالی دارد؟! درجائی که شما از آقای قانعی فرد درمورد تروریست خواندن چریکها ومجاهدین می پرسید. اوضمن توجیه گریها، بدرستی می گوید: “ازدید من هرکسی که جان یک انسان را ستانده باشد، گناهکار ومتهم است و هرشخص باورمند به انسانیت و عقلانیت هم مخالف سلاح و خون است. در هر برهه‌ای از تاریخ که باشد”. من حتا می گویم، اگر کسی جان دیگری را بستاند یک تروریست است. آیا او می داند که بامدرک ثابت شده، نه سند ثابتی و امثال، بلکه سند دولتهای بی طرف، جمهوری اسلامی، زنده یاد دکتر قاسملو و همراهانش را بر سر میز مذاکره با مأموران خود ترور کرد وجان دکتر شرفکندی و همراهان اورا دررستوران میکونوس گرفت؟ یکی از آن ترور شده ها می بایستی من باشم که اکنون هنوز زنده ام. من می بایستی مترجم دکتر شرفکندی و هیئت حزب دمکرات کردستان می بودم. آیا با تمام این توصیف او جمهوری اسلامی را هم تروریست می داند یا نه؟! آن ادعائی که خودش در مورد پژاک کرده؟ او گفته است: “مثلن همین سایت جرس مدعی آزادی، ازنویسنده سازمان تروریستی «پژاک» با اسم مستعار، کمک می ‌گیرند”. او در اینجا و جاهای دیگر همین مصاحبه، با خشونت خاصی پژاک را که هوادار پی. ک. ک. است، تروریست می داند. من هرگز نمی گویم که او علنا درروزنامه ها بنویسد، این جمهوری اسلامی تروریست است، زیرا نمی خواهم جانش بخطر بیافتد، اما اگر کسی را که فقط مخالف اوست و حتا به او توهین می کند با دلیل و مدرک جمهوری اسلامی و ادعاهای راست ترین شاخه سرمایه داری هار، تروریست بخواند، یک کمی بی انصافی است. در اینجا باید اعلام کنم که من هیچ ارتباطی با پژاک ندارم و با بعضی از بر نامه های سیاسی آنها هم موافق نیستم. پس در اینجا حمایت من فقط از حقیقت است نه چیز دیگر. اگر عکس آن ثابت شود من حرفم را پس می گیرم. آیا بنا به گفته جمهوری اسلامی، مدرکی که دارابی را بیگناه و پژاک را تروریست می داند، باید مورد قبول باشد؟ من بخوبی می دانم که چرا جمهوری اسلامی احتمالا برای او، تروریست نیست، اما پژاک تروریست است، زیرا او خود بعنوان فئودال زاده ضدکمونیست است و درجمهوری اسلامی زندگی می کند و پژاک با وصف کمونیست نبودن ازیک نیروی چپ مانند پی. ک. ک. از نظر مالی حمایت می شود. این می تواند یکی از دلایل باشد و بعلاوه پژاک گویا از خیلی ها بیشتر دست اورا رو کرده است. در حقیقت من از آقای قانعی فرد، هیچ انتظاری ندارم، جز این که او دروغ نگوید و از این رژیمها و دستگاه های جنایتکار دیگری حمایت نکند. چه خوب بود، اگر نصایح مرا گوش می داد ومحقق می ماند نه مانند یک مأمور معذور عمل کند. من از این جوان، ازلابلای صحبتهایش اینگونه دستگیرم شده، او تاپوست و استخوان ضد چپ و ضد دمکراسی است. لذا می پرسم تو که محقق و بی طرف باید باشید، ازتجزیه طلبی چه می فهمید؟ آیا می توانید تجزیه طلبی را تعریف کنید؟ بنظر تو چگونه سیستمی در جامعه ایران باید حاکم باشد که همه ملیتها بطور مساوی و در سایه دمکراسی قادر به زندگی باشند؟! البته اگر به دمکراسی باور داشته باشید و نهایتا چه گروهی تجزیه طلب هستند؟ و چرا تجزیه می خواهند؟! این نوع پرسشها را با خواندن این جمله از خودت مطرح می کنم که گفته اید: “دشنام‌ نامه‌ای به نام نقد منتشر کرده‌اند که برای من جز خنده و افسوس چیزی ندارد. من تاروز آخر عمرم مخالف تجزیه طلبی وحرکت تروریستی این گروهک ها هستم”. من می پرسم، کدام “گروهکها” تجزیه طلب اند؟! می توانید این را روشن کنید و آیا اگر گروهی تجزیه طلب باشد، شما که ادعای دمکراسی را دارید، آنها را که بفرض فقط تجزیه می خواهند چرا تروریست می نامید؟! متأسفانه این است که اعتقاد به دمکراسی تو برای من پرسش بر انگیز است. نویسنده و ژور نالیست محترم آقای شکری، در مورد ثابتی، می پرسند: “خوب یادمان باشد که ایشان اکنون از خود یک قهرمان می‌سازد”. آقای قانعی فرد پاسخ می دهد: “این هم رأی شما است. خانم «فرح پهلوی»زنده است ومی‌تواند اگر ایشان نادرست می‌گویند، حرف‌شان را تکذیب کنند”. این جریان همان روباه شاهدت کیست، است. از خوانندگان محترم عذر می خواهم، چون پرسش و پاسخ کوتاه هستند، بنده بقیه آنهارا می آورم. آقای شکری می پرسند: “به نظرم بحث «فرح پهلوی» نیست، بحث این است که در سراسر کتاب، ایشان از خود چهره‌ای ملی به نمایش می‌ گذارد و آزادی‌خواه”. قانعی فرد پاسخ می گوید:

“شما که بااو گفت وگو نکرده‌اید ومصاحبتی هم نداشته‌اید که بدانید خودرا واقعاً ملی می ‌داند. او حق دارد که خودرا چهره‌ای ملی بداند، همان‌طور که هر کس دیگری حق دارد خود را ملی یا چپ‌گرا یا هر چیز دیگری بنامد. ایشان با توجه به روایتی که تعریف می‌کند، براین باور است که ملی‌گراست و انکاری هم درکار نیست. ما اگر به آزادی بیان باور داریم، بایداین حق را به او و هرکس دیگری بدهیم که بگوید؛ کافر است یا ملی‌گرا”. خوب او در چند جمله پیش، خودش گفته بود، آزادی بیان بدان معنا نیست که هرکسی هرچه دل تنگش می خواهد بگوید. اما در اینجا برای این کهنه ساواکی فرق می کند! آقای شکری مطرح می کنند: “اما، ضمن احترام به حقوق فردی و آزادی بیان، نمی‌توانیم واقعیت‌هایی را کتمان کنیم که مثل روز روشن است”. پاسخ قانعی فرد باپرروئی این است: “از دید چه کسی”؟ باز آقای شکری می گویند: “از دید جامعه. جامعه‌ای که چهره‌ی آقای «ثابتی» برای مردم‌اش مخوف است”. پاسخ قانعی فرد در اینجا دیپلمات منش و مأمور مانند است. “چهره‌ی ایشان مخوف نیست. ایشان، چهره‌ای است پرسش برانگیز. وپشت پرده را می ‌داند که من و شما نمی‌دانیم! این اقتضای سازمان امنیت است”. آنطور که گفتم او قصد تحریک دارد و می خواهد مطرح باشد و این متأسفانه نا خود آگاه کار پلیسی است. من عذر می خواهم این گونه با صراحت حرف می زنم. بدانید که قصد توهین ندارم. یعنی به نظر من تهمت کار پلیسی به کسی زدن بالاترین توهین است. درواقع این جملاتی اند که گردانندگان جمهوری اسلام با علاقه می خواهند از دهان قانعی فرد کرد زاده بشنوند. من با تأسف باید تکرار کنم که آقای قانعی فرد می خواهد بهر وسیله ای مطرح شود و او قصدا این جملات فوق را که تحریک کننده اند، گفته است که اورا زیر علامت سئوال ببرند. پس بنظر من نباید کسانی را سرزنش کرد که با عصبانیت اورا مأمور سازمان سیا یا هر گروه ارتجاعی دیگر معرفی می کنند. او بزرگترین توهین را به کسانیکه شک کنند، مانند یک مأمور رفتار می کند، روا می دارد. مثلا شما آقای شکر می پرسید: “شب گذشته، درمورد برنامه‌ی «افق» و صحبت‌هایی که درآن شده، نقد کسی را خواندم که او را خرد مند، می‌دانم و نا آگاه هم نیست. او هم در نوشته‌ی خود که در شماره‌ی پنجاه و شش (مارچ 2012) ماهنامه‌ی “روشنگر”، چاپ لس ‌آنجلس منتشر شده است، «عرفان قانعی ‌فرد» را به طور غیر مستقیم به سیا و موساد وابسته می‌کند”.

خوب او در پاسخ می گوید: “این نویسنده‌ی محترم اگر لطف کنند، بروند و چک‌های حقوق من ازسیا و موساد را دریافت کنند. این که نمی‌شود برخورد درست. این است اهل خرد و آگاهی و عقلانیت”؟! یعنی هرکسی که او را زیر سئوال ببرد، اهل خرد نیست و آگاهی و عقلانیت ندارد! خودش خیلی ساده لوحانه می گوید این نویسنده محترم بروند و چکهای حقوق من ازسیا و موساد را دریافت کنند!! او خوب می داند چه می گوید، با ساده لوحی و یا شاید عوامفریبی! تا آخرش رابخوانید، به زبان محلی می گویند، خودتی. اگر من بجای این جوان می بودم ومصاحبه کننده بااطمینان می گفت که آن آقا یاخانم منتقدآدم خردمند و آگاهی است و چنین حرفی را زده است. من در پاسخ، اگر واقعا بی گناه می بودم، می گفتم. “ضمن احترام برای آن آقا یا خانم نویسنده محترم، باید عرض کنم که آدم راست و محافظه کاری هستم ومنافع خودم برایم مهمتر ازهر چیزدیگر است، اماخود فروش نیستم و حاضرهم نیستم بهر قیمتی زندگی کنم”. این می توانست پاسخ یک آدم بیگناه باشد. نکات دیگری درمصاحبه هست که به دلیل طول کلام ازآنها که ضروری نیستند، چشم می پوشم و آرزو دارم این جوان سرعقل بیاید و زندگی درحال، برایش به آن اندازه مهم نباشد و اعتراف کند که یک محقق بسیار محافظه کار و راست و فئودال زاده ضد چپ است. فکر می کنم این اعتراف به اوکمک شایانی خواهد کرد وآیندگان اورا بعنوان محقق تاریخ معاصر بحساب خواهند آورد. موفق باشید. من ازهمینجا دلسوزانه به تو جوان فعال و روشن فکر اما جاه طلب و جویای نام بهرقیمتی، می گویم که سری به پای مطالب انتقادی از خودت بزن و ببین این کامنت نویسان چه کسانی هستند که از تو حمایت می کنند؟ بابیان همان یک جمله که می نویسند تا آخر سطح آگاهی آنهارا می توانید ارزیابی کنید و آن آدمهائی که انتقاد می کنند کیانند؟ آرزو دارم که بهانه ای بدستت نداده باشم که تمام هم میهنان پاکدل راعلیه من برانگیزی و جمهوری اسلامی وار که هرکسی از بسیجی ها و پاسداران انتقاد کند، گفته اورا علیه همه مردم بحساب می آورند.

هایدلبرگ، آلمان فدرال 4. 8. 2012   

 دکتر گلمراد مرادی

g-moradi@t-online.de

{jcomments off}

نویتـرین هەواڵ و بابەت


فارسی