دست نويسنده درد نکند؛ هر چند با برخی از مفاهيم آن مشکل دارم، اما مضامين و انديشهی ناظر بر آنها را تا اندازهی زيادی میپذيرم.
نکتهی محوری مورد پذيرش من اين است که
ـ تن به “خاکپرستی” ندهيم،
ـ قومستيزی پيشه نکنيم،
ـ حق تعيين سرنوشت را نه تنها به عنوان يک حق فردی در مقابل حاکميت، بلکه بعنوان يک حق جمعی نيز بپذيريم و آن را در لوای “حقوق شهروندی” منکر نشويم،
ـ هويت خودی را با هويت مشترک (که من صفت “ملی” را برای آن مناسب نمیدانم) اشتباه نگيريم و
ـ تلاش کنيم در تعريف و تبيين هويت نوين و دمکراتيک کل مجموعهی ايران را در نظر بگيريم.
از نظر من کسی که منکر شود که تنوع اتنيکی در ايران بطور متوازن در ساختار سياسی ايران انعکاس نيافته، منکر شود که ما نابرابريهای ساختاری داريم، نمیتواند راه حل منطقی برای بحران موجود ارائه دهد، چون بحرانی نمیبيند که برای آن راه حل ارائه دهد؛ از نظر وی همه چيز ساختگی و حاصل توطئه است.
برای من کرد “فرزند ايران” (ايرانپور) ايران به لحاظ سياسی زمانی متعلق به من است که در آن بعنوان کرد تحت تبعيض نباشم. و زمانی تحت تبعيض نخواهم بود که
يک) در تعيين سرنوشت منطقهی خودم در چهارچوب فدراليسم سهيم باشم و
دو) همچنين مشارکت جمعی و موزون در حاکميت سياسی کشورم ايران داشته باشم.
در چنين حالتی و تنها در چنين حالتی احساس تعلق و دلبستگی و وابستگی به اين (به قول آقای طاهریپور) “مرزوبوم” در من ايجاد میشود.
ديرکرد در استقرار و يا دست کم پذيرش چنين نظامی از سوی “اپوزيسيون” به اين دلبستگی و همبستگی آسيب میرساند:
ـ زمانی “انجمنهای ايالتی و ولايتی” را مطرح ساختند و اما سپس مسخ کردند.
ـ اين خواسته در مرحلهی بعدی به خودمختاری ارتقا يافت. اين مطالبه نيز با تانک و توپ و خمپاره پاسخ يافت.
ـ اکنون فدراليسم در بعد سراسری مطرح میشود.
ـ عدم احساس يگانگی اپوزيسيون با آن، عدهای از فعالان خلقهای ايران را به سمت استقلالطلبی سوق داده است.
ای کاش میدانستم، اپوزيسيون کشورمان تا کی میخواهد همچنان کبگونه چشم بر واقعيات اجتماعی ايران ببندد.
در گذشته دو پاسخ شفاف و راديکال از چپ و راست وجود داشتهاند. پذيرش قاطعانه و رد قاطعانه. امروزه عدهای از چپ به جناح راست سياسی جامعه پيوستهاند. مبارکشان باشد. برای اين حضرات اما نه تنها افق و انديشهی سياسی، بلکه واقعيات سياسی ايران نيز تغيير کرده است!!
از نظر من راست هيچگاه قادر نخواهد بود، “مسألهی ملی” در ايران را حل کند. اين جناح حتی آن را بغرنجتر نيز میسازد. آيا ديدهايم که ناسيوناليسم در کشوری موجبات وحدت کشور بر پايهی دمکراسی و آزادی را فراهم آورده باشد؟ اصلا نظام سياسی وحشتناک متراکم و متمرکز ايران محصول تفکر ناسيوناليسم راست و به قول خودشان “دولت ـ ملت”سازی نوع آنان در جامعهی ايران است. آيا اگر اين مسير درست میبود، ما چنين وضعی را میداشتيم؟ لذا بايد از کادر فکری راست جامعه بيرون بياييم. اگر هم مقيد به مفاهيم و آرمانهای کلاسيک چپ (حق تعيين سرنوشت خلقها، عدالتخواهی و آزاديخواهی) نماندهايم، دست کم انصاف و اعتدال و وجدان انسانیمان را لگدمال نکنيم. تلاش کنيم از اين منظر به حل مشکل بپردازيم.
به هر حال: مقابلهجويی، تحريک و فعالکردن رسوبات ناسيوناليستی عقبمانده بر عليه مناطقی چون کردستان و تحريف مواضع احزاب آن تنها و تنها کمک خاله خرسه است به “وحدت ايران”. چنين رويکردی نمیتواند منجر به دوری کردستان از اپوزيسيون سراسری و افق ايرانی آن نگردد.
تازه گيريم کل احزاب کردستان (و آذربايجان، …) کفر کرهادند و جنايت و خواستهاند از ايران جدا شوند. آيا قمهکشيدن بر عليه آنها، آنان را به ايران نزديک میکند يا از آن دور؟ به هر حال، هجمهی آقای اميرخسروی يقينا در خدمت اعتمادسازی بين فعالان کردستان و ديگر مناطق ايران به نسبت آيندهی ايران نبود. مطالعهی بيانيهی وی حتی در منی که پيوسته تلاش کردهام “راه حل ايرانی” [در چهارچوب ايران] برای غلبه بر شووينيسم حاکم و محکوم بيابم، بيشتر آنتیپاتی و حس مقابلهجويانه ايجاد میکند تا انگيزه برای ادامهی راه کنونیام.
با سپاس دوباره از آقای طاهریپور برای تلاش غيرمتعارفشان
ناصر ايرانپور
…..
‘
مقالهی آقای جمشيد طاهریپور
http://iranglobal.info/node/
{jcomments off}